آیتالله دستغیب: دوستان امام حسین که روحیه ظلمستیزی دارند، باید آماده سختیها باشند
چکیده :دوستان امام حسین علیه السلام با افاضه عزای ایشان راه او را ادامه میدهند و همچون حضرت، روحیه ظالم ستیزی دارند. تاکنون دومرتبه آمدهاند برای تصرف اینجا، شاید باز هم بیایند اما مطمئن باشید هر چه بیایند، صاحبان مسجد مانعشان میشوند. این مسجد صاحب دارد و شهیدان صاحبش هستند و همانها نگهش میدارند. در جریان اتفاقات محرم سال پیش نزدیک به هزار نفر کماندو آماده حمله به مسجد بودند، آب و برق و گاز مسجد را قطع کردند و همه چیز مهیّا بود تا مسجد را بگیرند. کاری هم نداشتند چند نفر کشته یا مجروح شوند ... شرط تحقق آرزوهای معنوی این است که در هنگام شدائد پای انسان سست نشود. کسی که طالب معرفت و عشق حسین علیه السلام است اگر طلبش پذیرفته شود باید آماده امتحانات باشد؛ اگر گفتند آمدیم مسجدت را بگیریم، مریدانت را بگیریم، جان و مال و آبرویت را بگیریم، باید آماده باشد و بداند که هر چه میآید از جانب دوست است و هر چه از دوست رسد...
تاکنون دو بار برای تصریف این مسجد (قبا) آمدهاند، اما صاحبان مسجد یعنی شهیدان مانعشان میشوند
آیتالله علیمحمد دستغیب، مرجع تقلید مقیم شیراز، در سخنرانی شبهای پنجم، ششم و هفتم ماه محرم، به ادامه تفسیر فرازهایی از دعای عرفه امام حسین (ع) پرداخت و نیز ناگفتههایی را در خصوص برنامههای گروههای فشار در سال گذشته برای حمله به مسجد قبا فاش کرد.
به گزارش کلمه، آیتالله دستغیب در شب پنجم محرم که مصادف با سالگرد شهادت شهید دستغیب بود، از فضایل و سوابق ایشان سخن گفت و تاکید کرد که نظر او (آیتالله دستغیب) درباره ولایت فقیه، مطابق با نظر آن شهید است و تصریح کرد: انحراف از احکام اسلام یعنی انحراف از قرآن و سنت و انحراف از قانون اساسی یعنی انحراف از خواسته مردم.
این مرجع تقلید در سخنرانی شب ششم نیز با بیان اینکه “دوستان امام حسین علیه السلام با افاضه عزای ایشان راه او را ادامه میدهند و همچون حضرت، روحیه ظالم ستیزی دارند” تصریح کرد: وظیفه حسین علیه السلام قیام در راه خداست دیگر فرقی نمیکند پیروز شود یا شکست بخورد البته برای رضای خدا به تکلیف خویش عمل میکند، در هر حال پیروز و سعادتمند است. افراد بسیاری حضرت اباعبداللَّهعلیه السلام را از رفتن به کوفه نهی کردند اما حضرت بر عهدی که با پروردگار خویش داشت ثابت ماند و به تکلیف خویش عمل کرد تا دین خدا را زنده نگه دارد.
ایشان همچنین با اشاره به حوادث محرم سال گذشته در مسجد قبای شیراز، گفت: در جریان اتفاقات محرم سال پیش نزدیک به هزار نفر کماندو آماده حمله به مسجد بودند، آب و برق و گاز مسجد را قطع کردند و همه چیز مهیّا بود تا مسجد را بگیرند. کاری هم نداشتند چند نفر کشته یا مجروح شوند. بنده در آن موقع از هیچکدام این جزئیات اطلاع نداشتم. لکن خدا بر زبانم جای کرد و به دوستان عزیز گفتم: «مقاومت نکنید، ما هیچ وابستگی به مسجد نداریم و اگر شده در صحرا نماز میخوانیم.»
آیتالله دستغیب همچنین خاطرنشان کرد: واقعاً برای بنده بهتر است که خودم از از بین بروم تا یکی از اصحاب مسجد. مسجد را میخواهیم چه کنیم، باشد برای خودشان. البته این مسجد صاحب دارد و شهیدان صاحبش هستند و همانها نگهش میدارند. تاکنون دومرتبه آمدهاند برای تصرف اینجا، شاید باز هم بیایند اما مطمئن باشید هر چه بیایند، صاحبان مسجد مانعشان میشوند، کاری به بنده ندارد.
ایشان در سخنرانی شب هفتم نیز گفت: شرط تحقق آرزوهای معنوی این است که در هنگام شدائد پای انسان سست نشود. کسی که طالب معرفت و عشق حسین علیه السلام است اگر طلبش پذیرفته شود باید آماده امتحانات باشد؛ اگر گفتند آمدیم مسجدت را بگیریم، مریدانت را بگیریم، جان و مال و آبرویت را بگیریم، باید آماده باشد و بداند که هر چه میآید از جانب دوست است و هر چه از دوست رسد نیکوست.
متن سخنرانی ایشان در مراسمهای این سه شب که در سایت حدیث سرو منتشر شده، به شرح زیر است:
سخنرانی آیتالله دستغیب در شب پنجم محرمالحرام
أم کَیف أخیبُ و أنت الحَفیُّ بی
یا چگونه ناامید شوم در حالی که تو به من مهربانی
اگر آدمی به قلب خود رجوع کند به خوبی درمییابد که با پروردگار خود چگونه است و به چه میزان او را دوست میدارد. کسی که ادعای دوستی خدا را دارد، لامحاله باید محبت پیامبرصلی الله علیه وآله و ائمه اطهارعلیهم السلام را در قلب خود احساس کند. بعد از مرحله قلب، در مرحله عمل نیز باید دوستی پروردگار را ظاهر نماید یعنی نسبت به اوامر و نواهی او ملتزم باشد؛ »قُلْ إنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ: بگو اگر خدا را دوست میدارید از من پیروی کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد«(آل عمران/۳۱)
بطور کلی به هر میزان که انسان خدا را دوست بدارد، خداوند نیز او را دوست میدارد – البته او در شأن کبریایی خود و بشر در شأن بندگی خویش -. امام حسینرحمه الله میفرماید: اگر میخواهید ببینید در نزد خدا چه مقامی دارید بنگرید که خداوند در نزد شما چه جایگاهی دارد. میزان محبت انسان به خدای تعالی در هنگام نزول مصائب به خوبی روشن میشود چرا که آن زمان سختترین ساعات عمر انسان و البته بهترین زمان آزمایش او است، هنگامی که عزیزی را از دست میدهد یا از این بدتر در مواقعی که دعاهایش مستجاب نمیشود، ببیند آیا با پروردگار خود مهربان است و باز هم او را دوست میدارد و بر عهدی که با او بسته استوار است یا خیر؟
اگر کسی خدای تعالی را دوست ندارد یا نسبت به او سوءظن داشته باشد یا با وسوسه شیطان چنین به خود تلقین کند که خدای تعالی او را دوست نمیدارد یا دشمن او است، باید بداند که رشته دوستی خدای تعالی را با خود قطع کرده است.
بنابراین وقتی حضرت اباعبداللَّه الحسین سلام الله علیه، به پروردگار خویش عرض میکند: »چگونه از تو ناامید شوم در حالی که تو به من مهربانی« در حقیقت میزان محبت به پروردگار عالم را نشان میدهد، محبتی که در راه آن سر و جان خویش را تقدیم محبوب میکند و نه تنها سر و جان خویش که جان عزیزان خود را نیز فدا میکند و به اسارت اهل بیت خویش هم راضی میگردد این اوج محبت بشر نسبت به خدای تعالی است و هیچ حدّ بالاتری ندارد.
برای کسی چون حسین سلام الله علیه ناامیدی از پروردگار هیچ معنایی ندارد. آنکه محبّ خداست از جهت مادی از خداوند چه میخواهد؟ اگر مال بخواهد، برای آن میخواهد که صرف رضای خدا کند. اگر فرزند بخواهد، برای آن میخواهد که تربیتش کند و او را وارث خویش در ابقای احکام الهی نماید. هر چیز دیگری از مادیات و دنیا هم که بخواهد، برای دین خدا و استوار ساختن آن میخواهد.
چنین کسی چگونه ممکن است از محبوب خویش ناامید شود، خواه او تقاضاهایش را برآورده کند، خواه نکند. خداوند برای امام حسین سلام الله علیه چنین رقم زد که نُه امام معصوم، از فرزندان ایشان باشند و تا قیامت نسلشان امتداد یابد و در تمام عالم پراکنده شوند.
از جهت اخروی نیز خواسته امام حسین سلام الله علیه این است که مردم با خدا آشنا شوند و خداوند این درخواست را اجابت فرمود. در ایام عاشورا هر کس با هر وضعی که دارد، حتی یهود و نصارا، به حسینرحمه الله متوسل میشوند و از او بهره میگیرند و گاهی نیز عاقبت به خیر میگردند؛ »أم کَیف أخیبُ و أنت الحَفیُّ بی«
برای همگان همچون روز روشن است که حسین سلام الله علیه غیر از خدا و رضای خدا هیچ نمیخواست و میخواست که غیر از خدا هیچ نداشته باشد و به همین جهت خدای تعالی او را به گونهای قرار داد که یادش یاد »اللَّه« باشد؛ »انَّ الحُسَینَ مِصباحُ الهُدی و سَفینَهُ النِجاه: حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است«. آنچه مولا اباعبداللَّه الحسینرحمه الله در این دعا محضر پروردگار عرض میکند و آنچه از ما میخواهد، جز این نیست و هر کس که خود را حسینی میداند و میخواهد از جهت علم و عمل جا پای او بگذارد باید در پی همین مهم باشد.
شهید آیتاللَّه دستغیب رحمه الله
گاه خدای تعالی عنایات ویژهای به بعضی بندگان خود میکند به شرط آنکه آنها نیز به این عنایت توجه و آن را دنبال کنند. شهید آیتاللَّه دستغیب در زمره این افراد بود. نامش »عبدالحسین« بود و به سفارش پدر از یازده سالگی به حوزه آمد و مشغول تحصیل علم دین شد. پدرش سنی در حدود چهل و پنج سال داشت که هنگام وفاتش فرا رسید. در هنگام مرگ پنج فرزند داشت که از همه بزرگتر، دختری پانزده ساله و عبدالحسین یازده یا دوازده ساله بود و آخرین فرزندش بیست روز بیشتر نداشت. وقتی به او گفتند: فرزندانت را به که میسپاری و وصی تو کیست؟ گفت: خدا وصی من است و فرزندانم را به او میسپارم و همزمان با نماز ظهر به لقای پروردگار شتافت.
عبدالحسین که از سرمایههای بزرگی چون دعای خیر پدر و وصایت پروردگار عالم برخوردار بود با جدّ و جهد تمام درسهای حوزه را میخواند و چون هدفی جز رضای خدا نداشت، توفیقات بسیاری یافت. در دورانی که حکومتهای فاسد، دین و دنیای مردم را تباه کرده بودند و جامعه در ظاهر و باطن جز تاریکی نداشت و کمتر کسی به دین و طلاب دینی توجه میکرد، او فقط برای خدا و بیهیچ چشمداشتی به آینده و اقبال مردم و شهرت، درس میخواند و خوب هم میخواند.
مادرش میگفت: گاهی به او میگفتم: بیا برو حمام. میگفت: این کتاب که تمام کنم به حمام میروم. در سن پانزده سالگی امام جماعت مسجدی شد که فقط دو پیرمرد و یک پیرزن به او اقتدا میکردند. خود میگفت: »یکی از آنها را میشناختم و دیگری را نه. شاید خدا او را برای محافظت از من فرستاده بود«. از همین کودکی از جهت اقتصادی وضع بدی داشتند و کسی حمایتشان نمیکرد. پسر بزرگ خانواده و کفیل آنها بود و هیچ درآمدی نداشتند. خرجی آنها از مغازهای نانوایی که مقداری نان و مختصری پول میداد تأمین میشد.
با گذشت کودکی و رسیدن جوانی، سید عبدالحسین در فکر میافتد که به اصلاح قلب و روح خویش بپردازد و در راه تهذیب نفس قرار گیرد اما جایی را سراغ نداشت و کسی را نمیشناخت. در جامعهای که افراد صاحب صلاحیت در این زمینه بسیار اندک و ناشناس بودند، یافتن کسی به عنوان استاد معنوی بسیار سخت بود. مدتی را این طرف و آن طرف به نزد کسانی که گمان میکرد بتوانند راه سلوک الی اللَّه ر انشانش دهند، رفت و آمد کرد اما چیزی نصیبش نشد. کتب عرفانی زیادی میخواند اما در خارج مصداقی برای آنچه در کتابها میخواند، نمییافت. کم کم داشت خسته میشد، آیا همه معارف همین انجام واجبات و ترک محرمات است؟ آیا نباید به تهذیب نفس پرداخت؟ میدانست که چیزهای دیگری هم هست و علاوه برانجام واجبات و ترک محرمات، که اصل و اساس هستند و بی آنها همه راهها بسته میشود، باید به قلب هم پرداخت اما بلاتکلیف بود. تا آنکه با عنایت پروردگار به محضر حضرت آیتاللَّه سید علی قاضی و حضرت آیتاللَّه شیخ محمّد جواد انصاری همدانی مشرف شد و دوست خوبی چون حضرت آیتاللَّه شیخ حسنعلی نجابت پیدا کرد.
در آن زمان بهرهمندی از معارف الهی مخصوصاً توحید خدای تعالی و مرتبه شهود حقیقی که بسیار سخت و مستلزم محدودیتهای بسیار بود؛ آن شهودی که معنای حقیقی لا اله الا اللَّه را تبیین و مؤثریت غیر او را نفی میکند وجود و قدرت و علم را از خدا میداند و همه صفات حسنا را به او نسبت میدهد؛ ضعف و کاستی و هیچی انسان را به رخ میکشد و او را مخلوق خالقی توانا و حکیم میداند که سر آغاز و سرانجام انسان از او و به سوی او است؛ تیشه بر ریشه منیّت میزند و تدبیر همه امور انسان به او واگذار میکند و تمام خوبیهایش را از او میبیند.
همه سعی شهید آیتاللَّه دستغیب در تمام عمر برای فهمیدن این معنا بود؛ گریههایش در شبهای ماه رمضان و حال عجیبش در هنگام دعای کمیل که چشم را میبست و با اشک و آه تمام دعا را میخواند، نه بخاطر گناهانش، که گناه زودتر از اینها بخشیده میشود، بلکه بخاطر طلب معنای »لا اله الا اللَّه« و رسیدن به وحدت وجود بود.
غالب اوقات در سکوت بود و جز زمانی که سؤال میشد، سخن نمیگفت. ذکر لبش لا اله الا اللَّه بود و بر این ذکر، هم دستور داشت و هم قدرت و آمادگی. جالب آنکه هیچکس متوجه نمیشد و حتی لبهایش نیز تکان نمیخورد. در راه حق استقامت میورزید. وقتی با حضرت آیتاللَّه انصاری آشنا شد؛ چون فهمید که این شخص میتواند به اذن اللَّه دستش را بگیرد، رهایش نکرد.
حضرت آیتاللَّه شهید دستغیب شخصیتی مقدس داشت و تمام همّ و غمّش این بود که پس از کسب رضای خدا، واجبی را رها نکند و حرامی را انجام ندهد. ایشان مجتهدی کامل بود و صلاحیت مرجعیت داشت. حضرت آیتاللَّه قاضی اجتهاد مطلق ایشان را تأیید کرده بود و حضرت آیتاللَّه نجابت توصیه به چاپ رساله به ایشان مینمود اما عمرشان کفایت نکرد. بنده خود میفهمیدم که ایشان قدرت استنباط دارد و اهل اجتهاد است.
قطعاً کسی که بهرهمند از قدرت اجتهاد است و شخصیتی قدسی دارد، گول کسی را نمیخورد و زیر بار هر کسی نمیرود پس اگر به دنبال حضرت آیتاللَّه انصاری میرفت و از ایشان تبعیّت میکرد، با بینش کامل و اعتقاد راسخ بود. از آن جهت که به سادگی سر برای کسی فرود نمیآورد و بیجهت برای هر کسی خاضع نمیشد، آزارهای بسیاری دید و مبارزات فراوانی نمود.
پس از تجدید بنای مسجد جمعه و اقامه نماز در آنجا و به هم زدن وجههای در شهر، رفت و آمدش نزد حضرت آیتاللَّه انصاری، بخاطر جوّ مسمومی که علیه ایشان وجود داشت، بسیار خطرناک بود و تهدیدی جدی برای وجههشان به حساب میآمد معذلک رها نکرد و پنهانی از محضر استاد بهرهمند میشد. بعضی آقایان هم لباسی، افرادی را میفرستادند تا ایشان را تعقیب کنند و ببینند کجا میرود، افرادی که خود جزء مقدسین بودند و همیشه پای منبر ایشان حضور داشتند! بعد هم همه شهر را پر میکردند که دستغیب پیش مرشد میرود و درویش است. اما او در راه خود استقامت داشت و از حقی که میفهمید دست بر نداشت. میدانست حضرت آیتاللَّه انصاری عارف واقعی است و همه معیارهایی که برای اهل معرفت ذکر شده، در ایشان ظاهر است.
فعالیتهای سیاسی
در زمان رضاخان بخاطر بعضی سخنرانیها، میخواستند خلع لباسش کنند اما ایشان به نجف رفت و پس از مدتی مراجعت کرد. در زمان محمّدرضا هر از گاهی صحبتهایی میکردند تا آنکه در سال ۱۳۴۲ نهضت حضرت امام خمینی آغاز شد. شهید آیتاللَّه دستغیب با قدرت تشخیص بالایی که داشت خیلی زود فهمید عَلَمی را که آیتاللَّه خمینی برافراشته، دکانی برای دنیاطلبی نیست چرا که مدعیان دنیا طلب را قبلاً امتحان کرده بود.
میدانست که حضرت امام خمینی، مرجعی است که اضافه بر مرجعیت تهذیب نفس کرده و رو به معرفت پروردگار دارد و از دیگران متمایز است به همین جهت همراهیش نمود و حمایتش کرد.
در شیراز افراد زیادی بودند اما آنکه واقعاً از جان مایه گذاشت، شهید آیتاللَّه دستغیب بود اگر جه بعضی افراد در نقل تاریخ و نگارش کارهایش، حق ایشان را ادا نکردند.
به هر حال ایشان با همراهی حضرت آیتاللَّه نجابت که میفرمود: »ایشان (امام خمینی) عَلَم توحید را دست گرفته« از حامیان جدّی امام در فارس بودند آیتاللَّه شهید دستغیب مقلدی نبود که به دستور کسی از حضرت امام حمایت کند. ایشان خود مجتهدی عارف بود و نه در مسائل شرعی و نه در مسائل اجتماعی و سیاسی از کسی تقلید نمیکرد.
حرکت امام در سال ۴۲ بنا به مشیّت پروردگار به ثمر ننشست اگر چه عده زیادی حمایت کردند و تعدادی نیز کشته شدند اما خدا میخواست این نهضت در سال ۵۷ به بار بنشیند و پیروز شود. خود حضرت امام در فاصله سالهای ۴۲ تا ۵۷ امتحانات بیشتری در راه توحید داد و همواره بر اعتقاد خود استقامت کرد و در توحید پروردگار ورزیده شد. لذا از این جهت آیتاللَّه شهید دستغیب با ایشان همراه بود؛ یعنی عَلَمی را که ایشان برداشت، او نیز در دست داشت و هر دو شاگرد یک مکتب و در راه سلوک الی اللَّه بودند پس این همراهی بدان معنا نیست که آیتاللَّه دستغیب مقلد امام خمینی بوده باشد چرا که از لحاظ علم و تقوا هیچ احتیاجی به ایشان نداشت.
نشانه سلوک حضرت امام خمینی، تأثیری بود که ایشان بر مردم داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی همه مردم یک دل و یک زبان متوجه خدای تعالی شدند و به اتفاق آراء به حاکمیت اسلام بر کشور رأی دادند. بیش از ۹۸ درصد رأی آری به نظام جمهوری اسلامی، سند این مدعاست. این تأثیر حضرت امام خمینی بر مردم ایران بود و لذا بزرگان دیگری از علما نیز به حمایت ایشان برخاستند. حضرات آیات صدوقی، مدنی، اشرفی و… اگر چه مانند شهید آیتاللَّه دستغیب استاد ندیده بودند اما افراد وارسته و بزرگواری بودند که همچون ایشان حقانیت امام را درک کرده، همراهیش نمودند.
بنابراین اگر شهید آیتاللَّه دستغیب میگفت: »من أطاعَ الخُمینی فَقَد أطاعَ اللَّه: هر کس خمینی را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است« کسی را میگفت که هوایش را فدای خدا کرده، هرگز پایش را از جاده شرع بیرون نمیگذاشت و مصداق کامل صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً علی هواه، مطیعاً لأمر مولاه بود. نشانه آن هم تأثیری بود که بر مردم گذاشت لذا معنای سخنش این بود که با چنین خصوصیتی که امام خمینی دارد، هر کس تابعش شود، تابع خدای تعالی و پیامبرصلی الله علیه وآله و ائمه اطهارعلیهم السلام شده، از آنها پیروی کرده است. چنین کسی فراتر از یک مجتهد و فقیه معمولی است و تا حدی ولایت تکوینی دارد؛ یعنی برخوردار از ولایت تکوینی نسبی است – نسبت به ائمه اطهارعلیهم السلام که ولایت تام دارند – چنین کسی اگر اشتباهی هم مرتکب شود اولاً خدای تعالی حفظش میکند. ثانیاً این اشتباه به پای دیگران که تأییدش کردند نوشته نمیشود.
به همین جهت خود حضرت آیتاللَّه شهید دستغیب تابع و مطیع امام خمینی و مصداق کامل ولی فقیه بود. در اوایل انقلاب از ایشان پرسیدم به نظر شما آیتاللَّه خمینی نسبت به آیتاللَّه انصاری چگونهاند؟ شهید دستغیب پاسخ داد: »فرقی نمیکند، هر دو مثل هم هستند«.
حضرت آیتاللَّه شهید دستغیبرحمه الله اگر در زمان امامرحمه الله از کسی تعریف کرده بخاطر ارتباطش با امام بوده او هیچگاه راضی به ترک واجبات و انجام محرمات در حکومت اسلامی نبود لذا در سخنرانیهایش میبینید که جمهوری اسلامی را مدح میکند چون همه ابعاد آن مطابق احکام اسلام است پس انحراف از احکام اسلام یعنی انحراف از قرآن و سنت و انحراف از قانون اساسی یعنی انحراف از خواسته مردم.
بنابراین نظری که حضرت آیتاللَّه شهید دستغیب بر امام داشت، نه فقط صرف فقیه بودن ایشان بود و آنچه ما درباره ولایت فقیه نوشتیم، مطابق نظر شهید دستغیب نیز هست قطعاً آنچه امام به عنوان ولایت فقیه داشتند متفاوت بود از ولایت فقیهی که در قانون اساسی آمده.
حضرت امام خمینی در راه معصومین بود، نه آنکه معصوم بود و هیچ اشتباهی نمیکرد، همچنانکه خود فرمود: »ما درباره بازرگان اشتباه کردیم«. اما این اشتباه بر دیگران تأثیر زیادی نداشت و خداوند حفظ کرد. همچنانکه درباره شیخ مفید چنین اتفاقی افتاد و امام زمان حفظش فرمود؛ روزی شخصی نزد شیخ مفید آمد و گفت: زن حاملهای مرده باید چکار کنیم؟
شیخ گفت: او را با فرزندش دفن کنید. چند سال بعد همان شخص با کودکی نزد شیخ آمد و پس از احوالپرسی به شیخ گفت: این همان کودکی است که به فتوای شما زنده ماند. شیخ هر چه فکر کرد چنین فتوایی یادش نیامد. آن شخص گفت: بعد از آنکه شما گفتید مادر را با بچهاش دفن کنید و ما از خانه بیرون رفتیم، کسی از طرف شما نزد ما آمد و گفت: پهلوی زن را بشکافید و بچه را بیرون آورید. ما همین کار را کردیم و بچه زنده ماند. شیخ که متوجه اشتباهش شد به خانه رفت و در را به روی خود بست و کرسی درس و اجتهاد را رها کرد اما پس از مدتی حضرت صاحب الزمان به او فرمودند: تو کار خودت را بکن ما هم کار خودمان را میکنیم.
این شیخ مفید کسی بود که امام زمان در نامهای که به او نوشتند »أخ صدید« نامیدندش و مرحوم امام خمینی از شیخ مفید چیزی کم نداشت. لذا در هر دورهای کسی پیدا میشود که نمونه امام معصوم باشد اما نه آنکه دقیقاً امام معصوم باشد و همه خصوصیات و علم وقدرت معصوم را داشته باشد.
حضرت آیتاللَّه شهید دستغیب یک انسان معمولی نبود. نه تنها در فارس بلکه در سراسر ایران قلبهای بسیاری متوجه ایشان بود و سرانجام به آرزوی خود رسد و بنا به شهادت آیتاللَّه نجابت معنای لا اله الا اللَّه را به نحو شهود درک کرد. مدتی پیش از شهادت آیتاللَّه دستغیب، شخصی نزد حضرت آیتاللَّه نجابت رفت. ایشان فرمودند: دست آیتاللَّه دستغیب را ببوس تا متبرک شوی چرا که او دارد معنای لا اله الا اللَّه را میفهمد. این فهمیدن یعنی آنکه انسان به روشنی درمی یابد که همه موجودات هر چه دارند از خدا دارند و خود هیچند. چنین فهمی انسان را ولی خدا میکند و کسی که ولی خدا میشود آثاری دارد که او را از مدعی جدا میسازد.
سخنرانی آیتالله دستغیب در شب ششم محرمالحرام
ها أنا أتَوَسَّلُ الیک بِفَقری الیک و کَیفَ أتَوَسَّلُ الَیک بِما هُوَ مُحالٌ أن یَصِلَ الیک أم کَیف أشکو الَیک حالی و هُوَ لایَخفی علیک
آری من با فقر خود به تو توسل میجویم و چگونه میتوان با چیزی که رسیدنش به تو محال است به تو توسل جست؟ یا چگونه از حال خود به تو شکایت کنم در حالی که از تو پنهان نیست.
بعضی، انتساب این دعا را به امام حسین علیه السلام انکار کردند اما جملات و فقراتی در آن است که جز از معصوم صادر نمیشود.
در این چند شب بارها گفته شد که کمال بندگی انسان به این است که متوجه شود در برابر پروردگار هیچ ندارد. اصل وجود همه موجودات از خداست و وجود، اصل هر موجودی است، اگر وجود را از او بگیرند موجودیتش از میان میرود. هنر بندگی خاصّ خدا که بهرهمند از هدایت او گشتهاند این است که وابستگی وجود به حضرت واجب الوجود را فهمیدهاند، در عین حال مراتب سافله و نازله اسماء و صفات پروردگار را با مرتبه عالیه ذات اقدسش اشتباه نمیکند؛ یعنی با آنکه وجود هر موجودی را از نور خدای تعالی میبیند؛ اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، هرگز جز ذات مقدس اللَّه تعالی را خالق و مالک و پروردگار نمیدانند و احدی، حتی حضرات معصومینعلیهم السلام را شریک او نمیگیرند. با وجود آنکه ائمه معصومینعلیهم السلام اسماء حسنای پروردگارند؛ «نَحنُ و اللَّه الأسماءُ الحُسنی: به خدا سوگند اسماء حسنا ما هستیم». (امام صادقعلیه السلام/ کافی، ج۱، ص۱۴۳، کتاب توحید)
امام صادقعلیه السلام فرمود: «ما را از خدایی فرود آورید و دیگر هر چه میخواهید در شأنمان بگوئید» بهتر از هر کس انبیاء و ائمهعلیهم السلام پی به این مطلب بردند و فهمیدند که خود و دیگر موجودات عالم در مقابل خدای تعالی هیچ ندارند و هر چه هست، همه از اوست. «قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ: بگو من نمیگویم خزاین خدا نزد من است و من از غیب آگاه نیستم». (انعام/۵۰)
علم، متعلق به خداست و اگر کسی بگوید: »من عالم هستم« معنایش این است که، تکهای از علم خدا متعلق به من است. در حالی که اینچنین نیست. البته لازم نیست در محاورات روزانه کلمه »من« را نگوید و یا آنچه را که میداند اظهار نکند یا ابراز جهل نماید بلکه باید در درون خود متوجه باشد که این علم از خداست. همچنانکه قدرت و حیات و همه صفات حسنا از او است؛ «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ: آنچه نزد شماست نابود خواهد شد و آنچه نزد خداست باقی است». (نحل/۹۶)
«کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إلاَّ وَجْهَهُ: همه چیز فناپذیر است جز ذات پاک او». (قصص/۸۸)
«هالِک» مخصوص زمان قیامت و عالم برزخ نیست، همین امروز نیز همه، جز او هالکند. «وَجهَه» یعنی اسماء و صفات او که از وجود پاک او و عین ذاتش است.
ها أنا أتَوَسَّلُ الیک بِفَقری الیک و کَیفَ أتَوَسَّلُ الَیک بِما هُوَ مُحالٌ أن یَصِلَ الیک؛ کدام بنده میتواند با وجود فقر شدیدی که نسبت به خدای تعالی دارد، به او که غنی بالذات است و ساحت ربوبیش منزه از گرد فقر است توسل جوید. اما چاره چیست؟
درست است که همه چیز از خداست اما نباید فراموش کرد که انسان، موجودی مختار است. اگر امام حسین علیه السلام و سایر ائمه اطهارعلیهم السلام در ادعیه و مناجاتهای خود دائم از فقر و بیچیزی خود دم میزنند و همه چیز را به پروردگار یکتا نسبت میدهند، به معنای آن نیست که خود را مجبور بدانند و از خویش سلب اختیار کنند. یا آنکه به تکلیف خود عمل نکنند و آن را وا گذارند.
خدای تعالی در سوره اعراف میفرماید: «وَ إذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ إنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلینَ: و به یاد آر زمانی را که پروردگار تو از پشت فرزندان آدم نسلها را بیرون آورد و آنها را بر خویشتن گواه ساخت و فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری گواهی میدهیم.
مبادا روز قیامت بگوئید ما از این غافل بودیم» (اعراف/۱۷۳) این آیه به معنای آن است که خدای تعالی در فطرت همه بشر یگانگی خویش را قرار داده است یعنی در درون همه افراد بشر، «لا اله الا اللَّه» قرار داد. عدهای از مردم با اختیار خود این توحید فطری را میپذیرند و عدهای دیگر با اختیار خود آن را رد میکنند. معنای عالم در همین است پس اگر در روایت میفرماید: «خدای تعالی شَبَه مردم را در جایی جمع کرد و به آنها فرمود: من خدای شما هستم.
هر کس پذیرفت بهشتی شد و هر کس نپذیرفت جهنمی» این سخن به اندازه عقل مردم است و هرگز به معنای تعیین سرنوشت افراد، پیش از تولد و مجبور بودن آنها به طیّ این راه نیست. همچنین سخن گفتن ائمهعلیهم السلام و اولیاء از فقر و عجز خویش به معنای فارغ بودن از تکالیف شرعی نیست لذا حسین علیه السلام در راستای عمل به تکلیف از بیعت با یزید استنکاف میورزد، از شهر خویش خارج میشود و با خون خود اسلام حقیقی را از اسلام اموی متمایز میسازد.
در جایی که حسین علیه السلام خود را اینگونه بنده فقیر پروردگار میداند تکلیف دیگران روشن است. همه ما باید به فقر و عجز خویش التفات یابیم. اگر کسی گمان میکند چیزی دارد، مرگ خویش را به یاد آورد که با دست خالی از دنیا میرود. گویند اسکندر وصیت کرد پس از مرگ دستهایش را از تابوت بیرون بگذارند تا همگان بفهمند اسکندری که بخشی از عالم را فتح کرد هنگام مرگ با دست تهی میرود و به قول شهید آیتاللَّه دستغیبرحمه الله: «هنگامی که به دنیا آمدیم لخت و عور و ضعیف آمدیم وقتی هم که میرویم لخت و عور و ضعیف میرویم»! هر چه خیال میکنیم داریم، اعتباراتی است که به خود میچسبانیم و الا در واقع هیچ نداریم. اگر کسی پی به فقر خویش ببرد، آسایش خاطر مییابد و برای اثبات علم و قدرت و ریاست خود، خود و دیگران را به زحمت نمیاندازد و میتواند با آسودگی به تکالیف خویش عمل کند علاوه بر آنکه حتی دشمنانش نیز تعریفش میکنند. بسیاری از کسانی که از شهید آیتاللَّه دستغیبرحمه الله بدگویی میکردند و دشمنش میداشتند به صدق و صفا و تقوای ایشان اعتراف داشتند اما میگفتند: درویش و صوفی است.
امروز نیز بعضی افراد وقتی که درباره اصحاب این مسجد و طلاب حوزه سخن میگویند، میگویند: فلانی آدم خوب و خوش اخلاق و سر به زیر و با ایمانی است فقط یک عیب دارد آن هم اینکه مسجد قبا میرود.
نشانه صدق انسان با خدا این است که فقر خویش را درک کند و به آن اعتراف نماید. هر که هر چه دارد در وقت مرگ باید بگذارد و برود، الان هم تفاوتی با آن زمان ندارد. این اموال مال تو نیست این حکومت، این ریاست، این قپهها که بر شانهات است، مال تو نیست. بدن هم همینطور، چشم و گوش و اعضاء و جوارح مال خودت نیست، او که داده، همه را دم مرگ پس میگیرد لذا یاد مرگ یادآور فقر انسان است.
هیچ کسی توان مجادله با حضرت عزرائیل را ندارد لکن هر کس تسلیم باشد، مرگ برایش راحت و عزرائیل در مقابلش زیباست. اما هر کس نباشد، نیست. لذا زیبایی و زشتی حضرت عزرائیل وابسته به وضع خود شخص است. حضرت ابراهیم به عزرائیل فرمود: میخواهم صورت تو را آن زمان که جان مؤمنی را میگیری مشاهده کنم. عزرائیل گفت: شما طاقت ندارید. اما چون ابراهیم اصرار کرد خود را در آن حال نشانش داد، ابراهیم از فرط شادی غش کرد. این جمال، جمال پروردگار است و زیبایی حقیقی جز این نیست. این صورتهای به ظاهر زیبا، هیچکدام جمال واقعی نیست بلکه ظاهری فریبنده است. جمال، چیزی معنوی است و چه بسا کسی در ظاهر سیاه و زشت باشد اما باطنی جمیل و زیبا داشته باشد همچون بلال حبشی که محبوب پیامبرصلی الله علیه وآله بود.
وقتی ابراهیم به هوش آمد گفت: اگر مؤمن هیچ پاداشی نداشته باشد جز اینکه تو را اینگونه ببیند او را بس است. بعد گفت میخواهم تو را هنگامی که جان کافر را میگیری ببینم. وقتی دید از وحشت غش کرد وقتی به هوش آمد فرمود: اگر شخص کافر هیچ عذابی جز این نداشته باشد برایش کافی است.
در جریان اتفاقات محرم سال پیش نزدیک به هزار نفر کماندو آماده حمله به مسجد بودند، آب و برق و گاز مسجد را قطع کردند و همه چیز مهیّا بود تا مسجد را بگیرند. کاری هم نداشتند چند نفر کشته یا مجروح شوند. بنده در آن موقع از هیچکدام این جزئیات اطلاع نداشتم. لکن خدا بر زبانم جای کرد و به دوستان عزیز گفتم: «مقاومت نکنید، ما هیچ وابستگی به مسجد نداریم و اگر شده در صحرا نماز میخوانیم».
اگر قرار باشد دلخوشی ما به این مسجد و اصحاب مسجد باشد هیچ فایدهای ندارد و معلوم میشود به خود دعوت میکنیم. اگر انسان هنری دارد باید مردم را به امام معصوم تحویل دهد و قلبشان را به سوی خدا برگرداند همچنانکه هنر حسین بن علیعلیهما السلام این است. هر کسی متوجه ایشان میشود قلبش به خدا متوجه میشود و پاک میگردد.
واقعاً برای بنده بهتر است که خودم از از بین بروم تا یکی از اصحاب مسجد. مسجد را میخواهیم چه کنیم، باشد برای خودشان. البته این مسجد صاحب دارد و شهیدان صاحبش هستند و همانها نگهش میدارند. تاکنون دومرتبه آمدهاند برای تصرف اینجا، شاید باز هم بیایند اما مطمئن باشید هر چه بیایند، صاحبان مسجد مانعشان میشوند، کاری به بنده ندارد.
امام حسین علیه السلام در این فراز از دعا به همه ما تذکر میدهند که کارهای نیستیم و نه تنها در این دعا بلکه در جاهای دیگر نیز این را میگویند و خدای تعالی نیز در قرآن کریم بارها به این حقیقت تذکر میدهد حتی به پیامبر خود میفرماید: »تو نمیتوانی هر کسی را که دوست میداری هدایت کنی ولی خداوند هر که را بخواهد هدایت میکند ؛إنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ (قصص/۵۶)
أم کَیف أشکو الَیک حالی و هُوَ لایَخفی علیک؛ اگر انسان بخواهد از حال و روز خود به خدا شکایت کند؛ مثلاً از مریضی یا فقر یا چیزهای دیگر شکایت کند. اول باید دقت کند که چه کسی او را مریض کرده؟ این خداست که میکروب را خلق میکند و به او اثر میدهد و آن را به جان بنده خود میاندازد. ثروت عالم متعلق به او است، او میدهد و میگیرد پس چگونه میتوان از فقر به او شکایت کرد؟ آن هم در حالی که هیچ حالی از بشر بر خداوند مخفی نیست.
مهم این است که بدانیم همان خدایی که مرض و فقر و گرفتاری میدهد، مهربانترین مهربانان است، او هرگز دشمن هیچ یک از بندگانش نیست. بلکه این بندگان هستند که با خویشتن دشمنی میکنند. اگر در قرآن میفرماید: «فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوُّ لِلْکافِرینَ: خداوند با کافران دشمن است» (بقره/۹۸) بخاطر آن است که شخص کافر با دشمنی با خدا و پیامبرصلی الله علیه وآله و ائمه اطهارعلیهم السلام، در واقع با خود به دشمنی برخاسته است و در هنگامی که مشغول این دشمنی است نمیشود با او دوست بود و دوستش داشت.
وقتی کسانی همچون شمر و یزید مستقیماً به جنگ ولی اعظم پروردگار و امام زمان خود میروند، دیگر نمیشود آنها را دوست خدا نامید و نوازششان کرد.
و هُوَ لایَخفی علیک؛ با آنکه احوال هیچ موجودی از خدا مخفی نیست، وظیفه انسان این است که از او بخواهد و به درگاهش تضرع و زاری کند؛ «ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ: بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را کسانی که از عبادت من تکبر میورزند به زودی با ذلت و خواری به دوزخ وارد میشوند». (غافر/۶۰)
باید انسان فقر و مرض و گرفتاری خود را به خداوند عرضه بدارد و عافیت از آنها را از او بخواهد اما پیش از آن باید راضی به رضای پروردگار باشد و قطعاً خدای تعالی دعای بندگان خویش را اجابت میکند البته نه به آن معنا که هر چه بنده بگوید او انجام دهد. وظیفه بنده دعا کردن است، اگر اجابت شد باید شکر کند، اگر نشد، حقّ چون و چرا گفتن ندارد باز هم باید شکر خدا کند چرا که او خدای عالم است، نه فرمانبر بندگان خود!
وظیفه حسین علیه السلام قیام در راه خداست دیگر فرقی نمیکند پیروز شود یا شکست بخورد البته برای رضای خدا به تکلیف خویش عمل میکند، در هر حال پیروز و سعادتمند است. افراد بسیاری حضرت اباعبداللَّهعلیه السلام را از رفتن به کوفه نهی کردند اما حضرت بر عهدی که با پروردگار خویش داشت ثابت ماند و به تکلیف خویش عمل کرد تا دین خدا را زنده نگه دارد.
وقتی میگفتند: اهل بیت خود را چرا میبرید؟ میفرمود: «انَّ اللَّه شاء أن یَراهُنَّ سَبایا: خدا میخواهد که آنها را اسیر ببیند». این نه به آن معناست که خدا، ذلت و اسارت را برای امام حسین علیه السلام و اهل بیت او مقدر فرموده بلکه میخواهد ایشان با این شکل، انحرافات بزرگ یزید را برملا سازند و حساب او را از دین خدا جدا نمایند.
حسین علیه السلام بنده خداست و به تمام عوالم معنوی التفات کامل دارد و اراده پروردگار را میشناسد. پس اگر خود و اصحابش را به دریای بلا میسپارد برای آن است که به همگان بفهماند افراد ظالم وقتی از راه بندگی خدا منحرف میشوند، به هیچکس رحم نمیکنند، حتی به فرزند پیامبرصلی الله علیه وآله! و این رویه تا روز قیامت ادامه خواهد داشت. هر کس حسینی است باید وظیفه حسینی خود را انجام دهد. اگر تکلیفش اندک است حداقل باید متوجه باشد.
اگر قیام حسین علیه السلام نبود، نه دینی میماند و نه نماز و روزهای چرا که یزید به هیچ چیز اعتقاد نداشت و بنایش محو اسلام و همه آثار پیامبرصلی الله علیه وآله بود لذا میتوان گفت همه ائمهعلیهم السلام مدیون حسین علیه السلام هستند. اگر قیام حضرت نبود امامت نیز محو میشد، حتی ظهور مهدی (عج) از تصدق قیام حسین علیه السلام است.
سرانجام نیز مردم از برکت آنشایی با قیام حسینی، آماده ظهور حضرت مهدی (عج) میشوند و مهدی منتقم خون حسین علیه السلام است. او ست که با محو کامل یزیدیان زمان، انتقام خون سیدالشهداء را میگیرد و دین خدا را به پا میدارد.
امام سجادعلیه السلام مجلس روضه اباعبداللَّه الحسین برپا میکردند و شخصاً کفش عزاداران حسینی را جفت میفرمودند. این کار همواره توسط بسیاری از علما و بزرگان، از جمله آیتاللَّه قاضیرحمه الله، انجام میشد. در واقع این کار نشانه آن است که دوستان امام حسین علیه السلام با افاضه عزای ایشان راه او را ادامه میدهند و همچون حضرت، روحیه ظالم ستیزی دارند و در پی برپایی دین خدایند.
سخنرانی آیتالله دستغیب در شب هفتم محرمالحرام
أم کَیفَ اُتَرجِمُ بِمَقالی و هُوَ مِنکَ بَرَزٌ الَیک أم کَیفَ تُخَیِّبُ آمالی و هیَ قَد وَفَدَتْ الَیک أم کَیفَ لاتُحسِنُ أحوالی و بِکَ قامَت.
یا چگونه گفتار خود را بیان کنم در حالی که او از توست و به سوی تو ظاهر میشود یا چگونه تو آرزوهای مرا ناامید میگردانی حال آنکه آنها به سوی تو وارد شده است یا چگونه احوال مرا نیکو نگردانی در حالی که احوال من به تو برپاست.
أم کَیفَ اُتَرجِمُ بِمَقالی و هُوَ مِنکَ بَرَزٌ الَیک؛ قدرت سخن گفتن انسان از خداست و به سوی خدا باز میگردد؛ یعنی همچنانکه وجود انسان از خداست و به سوی او باز میگردد؛ »إنّا لِلَّهِ وَ إنّا إلَیْهِ راجِعُونَ« آثار وجودیش نیز از پروردگار یکتاست و به سوی او بازمیگردد لذا همه اعمال و افعال خوب آدمی و همچنین گفتار نیکوی او به سوی خدا بازگشت میکند. بنابراین اگر ادعا میکنیم، توفیق و قدرت دعا کردن از اوست همچنانکه اجابت نیز از جانب او است؛ ای دعا از تو، اجابت هم ز تو
اگر حال خوب خود را به خدا عرضه میداریم و او را بدین جهت شکر میکنیم، همین شکر نیز از او است. حضرت موسی به خداوند عرض نمود: خدایا چگونه میتوانم تو را شکر گویم در حالی که هر شکری را شکری دیگر لازم است؟ پروردگار عالم به او فرمود: همین عجزی که از شکر من داری، کافی و قبول سپاسگذاری توست.
چه زندگی طیّب و پاکی است زندگی کسانی که طالب پروردگار هستند و همه گردش و چرخش خویش را از او میبینند؛ »مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ: هر کس کار شایستهای انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالی که مؤمن است، او را به حیاتی پاک زنده میداریم و پاداشی بهتر از کردارش به او عطا میکنیم«. )نحل/۹۸)
زندگی طیّب آن است که انسان از تخیّلات و توهّماتی که بین او و پروردگارش مانع میشود، به دور باشد؛ اغلب این تخیّلات و توهّمات از منیّتند؛ »من هستم که اینطورم، من هستم که این کار را کردم«؛ »اگر من نبودم چه میشد و چه میشد!«
وقتی انسان متوجه شود که هیچ نیست و هر چه هست از خداست، راحت خواهد شد و از گذشته و آینده، خوف و حزنی نخواهد داشت؛ »أَلا إنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ: آگاه باش که دوستان خدا نه ترسی دارند و نه اندوهی«. )یونس/۶۲)
ممکن است گاهی این حال بر انسان عارض شود اما استقرار آن و تبدیل شدنش به مقام اهمّیّت بسیار دارد. اگر کسی ایمان حقیقی به خدا داشته باشد و در حالات خوب خود شک نکند و آنها را از خدا بداند به تدریج ثبات مییابد و حالش به مقام تبدیل میشود؛ »یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی اْلآخِرَهِ: خداوند مؤمنان را بخاطر گفتار و اعتقادات ثابتشان، در دنیا و آخرت استوار میدارد« )ابراهیم/۲۷)
أم کَیفَ تُخَیِّبُ آمالی و هیَ قَد وَفَدَتْ الَیک؛ آمال و آرزوهای انسان بر دو نوع است؛ آرزوهای مادی و آرزوهای معنوی
آمال و آرزوهای مادی، انسان را پایین میآورند، او را در تنگی و عذاب و گرفتاری میاندازند و میان او و خدای تعالی حاجب میگردند؛ »إنکَ لاتَحجُبُ عَن خَلقِک الّا أنْ تَحجُبَهُمُ الآمالُ دونَک: الها تو از خلق خود پوشیده نیستی جز آنکه آرزوهایشان آنان را از تو پوشیده داشته است«.
خدای تعالی از هیچکس جدا نیست و حتی با آنکه در تاریکترین درجات آتش جای دارد، همراه است لکن او به قهر و جلال خدای تعالی رجوع کرده است و آنکه در درجات عالی بهشتی جای گرفته به جمال پروردگار بازگشت نموده.
کسی که آرزوهای دراز دنیوی دارد، حتی اگر بوسیله خود خدای تعالی خوانده شود، باز سر میتابد و دور میشود؛ همچون فرعون که با وجود چهارصد سال داعیه خدایی و انجام همه جنایتها، خداوند او را با قول لیّن به سوی خویش خواند و اما او نیامد؛ »اذْهَبا إلی فِرْعَوْنَ إنَّهُ طَغی × فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی: به سوی فرعون بروید که او به سرکشی برخاسته لکن به نرمی با او سخن بگویید شاید به خود آید یا بترسد«. )طه/ ۴۳ و ۴۴)
خدای تعالی همه بندگان خود را در هر لحظه و هر آن به سوی خود فرا میخواند، از پستترین افراد عالم تا مقرّبترین بندگان! این رحمت واسعه پروردگار است. همچنانکه حسین بن علیعلیهما السلام نیز اینگونه است.
آرزوهای معنوی
آمال و آرزوهای معنوی متعلق به خدای تعالی است. آرزوهای معنوی یعنی آرزوی وصال پروردگار؛ آرزوی معرفت و محبت و عشق خدای تعالی و پیامبرصلی الله علیه وآله و ائمه اطهارعلیهم السلام. آرزوی طی کردن مراحل مختلف عالم برزخ، در همین دنیا، به نحوی که افتادن پردههای غیب بر یقین او بیفزاید: »لو کُشِفَ الغِطاءُ ما ازدَدتُ یَقیناً: اگر پردههای غیب فرو افتند، بر یقین من افزوده نخواهد شد«. )غررالحکم، ص۱۹۹)
مولا علیعلیه السلام در خطبه »رجال« درباره آیه شریفه »رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ« میفرماید: آنها کسانی هستند که بدنهایشان در دنیا اما قلبشان در بهشت است« لذا انسان میتواند در همین عالم مراحلی از عالم برزخ و قیامت را طی کند و صاحب منصب شود.
شرط تحقق آرزوهای معنوی این است که در هنگام شدائد پای انسان سست نشود. کسی که طالب معرفت و عشق حسین علیه السلام است اگر طلبش پذیرفته شود باید آماده امتحانات باشد؛ اگر گفتند آمدیم مسجدت را بگیریم، مریدانت را بگیریم، جان و مال و آبرویت را بگیریم، باید آماده باشد و بداند که هر چه میآید از جانب دوست است و هر چه از دوست رسد نیکوست. لذا سر تسلیم بر زمین بگذارد و خاضعانه اظهار دارد: »رضاً بِقَضائک، تَسلیماً لأمرِک، لا مَعبودَ سِواک یا غیاثَ المُستَغیثین« گاه حضرت آیتاللَّه نجابترحمه الله به بعضی دوستانشان که در شدت و گرفتاری میافتادند میگفتند: »این نتیجه طلب تو است، تو خواستی و خدا میخواهد بدهد«.
یکی از شاگردان حضرت آیتاللَّه قاضیرحمه الله در مکاشفه دید که آیتاللَّه قاضیرحمه الله به شکل شیری در آمده و میخواهد به او حمله کند. او نیز با خواهش و التماس گفت: »تو را به خدا ولم کن من میخواهم زنده باشم«. وقتی مکاشفه خود را به استاد عرضه کرد، ایشان فرمود: »بنا بود مقداری از فنا نصیبت شود اما خودت نخواستی، پس حالا حالاها باش«. او الان بالای صد سال سن دارد و هنوز دارد دست و پا میزند و هنوز هم به آنچه میخواست نرسیده!
أم کَیفَ تُخَیِّبُ آمالی؛ خدای تعالی هرگز انسان را در آروزهای معنوی و خوبش ناامید نمیکند به شرط آنکه در برابر سختیها صبر و تحمل داشته باشد.
و هیَ قَد وَفَدَتْ الَیک؛ طلب و طالب و مطلوب یکی است؛ یعنی طلب واقعی انسان با مطلوبش متحد است. همچنانکه علم و عالم و معلوم یکی است. حضرت آیتاللَّه نجابترحمه الله وقتی با کسی که طالب واقعی خدای تعالی بود، برخورد میکرد دست بر سینه میگذاشت و برایش تعظیم میکرد! در سوی مقابل اگر کسی را میدید که درگیر توهّمات و تخیّلات خویش است، یا هیچ اعتنایش نمیکرد یا طوری برخورد میکرد که تخیّلاتش ریخته شود.
أم کَیفَ لاتُحسِنُ أحوالی و بِکَ قامَت؛ وقتی انسان فارغ از گرفتاریهای روزمره خود در مجلس یا محفلی مینشیند که سخن از خدا و اولیای خدا میگویند، حال خوبی مییابد که »ذُکر« نام دارد. این حال ذُکر، وحدتی بین اکثریت غالب افراد مجلس به وجود میآورد و موجب نزدیکی قلبهایشان میشود. این نعمت خدای تعالی است. وقتی ده نفر، با چنین حالی به نماز جماعت میایستند، اگر دریاهای عالم مرکب و درختان، قلم شوند، ثواب آن را نمیتوانند بنویسند چرا که این ده تا، یکی شدهاند و همه رو به سوی خدای تعالی کردهاند و همدیگر را با نور خود بالا میکشند. اگر این ده نفر، صد یا دویست یا هزار نفر شوند، تعالی و عروجشان نیز مضاعف میشود این افراد دیگر به دنبال ثواب نیستند و فراتر از ثواب را میخواهند، آنها در پی دیدار پروردگارند. در روایت است که در بهشت مؤمنین را به ملاقات حسین علیه السلام وعده میگیرند، چون به ملاقات حسین علیه السلام میروند چنان انسی میگیرند که حورالعینها برای دیدارشان بیتابی میکنند و از آنها میخواهند به نزدشان بیایند اما آنها دیدار مولا و سرور خود را حتی با حورالعین عوض نمیکنند. این وضع مؤمنین سطح پایین است و الا آنکه در درجات بالاتر ایمان است، خود حورالعین خلق میکند و میبخشد، همچون پیامبرصلی الله علیه وآله و ائمه اطهارعلیهم السلام.
شب عاشورا شب وصال پروردگار و رسیدن به ذات خدای تعالی بود. حسین علیه السلام به اصحاب خود فرمود: »تاریکی شب را حجاب خود سازید و از این صحرا بیرون روید، این قوم فقط با من کار دارند و چون مرا یابند شما را وا میگذارند. برخیزید و هر کدام دست یکی از اهل بیت مرا بگیرید و بروید«. بعضی برخاستند و رفتند اما آنها که ماندند، استوار و ثابت قدم ماندند. ثواب آنها تنها بهشت و حور العین نیست. برای کسی که قلبش به قلب حسین علیه السلام متصل گردیده، حتی بهشتی که پهنایش آسمان و زمین است کوچک است. برای چنین کسی، همه چیز باید مندک شود تا عشق ظاهر گردد. لذا همگی در قالب الفاظ مختلف یک چیز گفتند: »در راه معشوق جان میبازیم« و حسین علیه السلام پس از این امتحان، پردهها را از مقابل چشمانشان کنار زد و آنها مقام خود را مشاهده کردند.
البته در همان مرحلهای که میتوانستند، چون فردا امتحانات دیگری در پیش بود. آنها را به بهشت بشارت داد و فرمود: فردا همه مردان جز فرزندم علیعلیه السلام به شهادت میرسند. قاسم بن الحسنعلیهما السلام برخاست و عرض کرد: عموجان آیا من نیز جزء کشته شدگان خواهم بود؟ فرمود: برادرزاده مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: أحلی مِنَ العَسَل: از عسل شیرینتر است. فرمود: آری تو نیز کشته میشوی اما شهادت تو به گونهای سخت خواهد بود. حتی فرزند شیرخوارم علی اصغر نیز به شهادت میرسد«. اگر چه نوجوان سیزده ساله به سن تمییز رسیده و کسی چون قاسم بن الحسنعلیهما السلام درکی فراتر از نوجوانان دارد اما این میزان فهم عادی نیست. این اثر تربیتی حسین علیه السلام است که او و دیگر اصحاب خود را بخاطر استقامتی که کردند، بلند کرده و تعالی داد. لذا متوجه میشود که دنیا هیچ ارزشی ندارد.
وقتی یاران حسین علیه السلام جایگاه خود را دیدند و از همراهی با مولای خود مطمئن شدند، لذتی عالی حس کردند و مشغول نماز و دعا و استغفار و تلاوت قرآن شدند آن هم با حس و حالی عجیب؛ »لَهُم دَویٌّ کَدَویِّ النَحل: ناله آهستهای همچون صدای زنبور عسل داشتند« بعضی در رکوع، بعضی در سجود، بعضی در قیام… بعضی هم به نظافت پرداختند. بُریر میخندید و کاری میکرد که عبدالرحمان را به خنده آورد. عبدالرحمان گفت: ای بُریر آیا اکنون موقع لغو گویی است؟ فعلاً وقت شوخی و مزاح نیست. بُریر گفت: خویشاوندان من میدانند که من در زمان جوانی و پیری لغو گویی را دوست نداشته و ندارم، این مزاح و خندهای را که اکنون میکنم بشارتی است برای آن نعمتی که به سوی آن میرویم«.
مردی… مرد
یا حق
درود خدا بر خاندان دستغیب و
همه مردمان آزاده و حق طلب
ادمین جان چرا به پیشنهادات کاربران اهمیت نمیدهید.بنده خواستم پینشهادی بدهم که ناامید بودم و آن این بود که متنهایی به این بلندی را بیزحمت همراه با لینک فایل صوتی بگذارید برای یک عده مثل بنده که حوصله خواندن ندارند کههمزمان با وبگردی به این سخنرانیها هم گوش دهیم که وقت کمتری به این شکل هزینه میشود.با تشکر
کلمه: پیشنهاد شما حتما بررسی خواهد شد اما این کار زمانبر است و در کار خبر رسانی یکی از اصول سرعت در انتشار مطالب است.
پیشنهاد بسیار خوبی است لطفا پیگیری کنید میدانم که میدانید اصل سخنان با متن خلاصه شده آن بسیار تفاوت دارد. موفق باشید
خیلی ماه هستید آیت الله دستغیب عزیز
به حق که شما وارثان حسینید که همچون او امر به معروف مکنید ودر راه احقاق حق از جان و مال و مقام میگذرید . شما والامردی که همچون شهید دستغیب که عل وار جان به راه دین داد جان برکف گرفته اید تا حقایقی را بازگوکنید که عامه کمتر از آن باخبرند در زمانی که زور بر شما غالب است شما محکم با کلامتان بر دهان یزیدیان زده اید بردهان ابن سعدهایی که با دغل به جنگ مسجد خدا و مرد خدا آمدند .شما منتخب مردم شیراز که نه بلکه منتخب مردم ایران هستید . امید است مردم ما کوفه ای وار با شما یاران امام حسین برخورد نکنند و از داستان کربلا وحسینشان درس بگیرند وبنی هاشمی وار باشجاعت همیشه گردتان باشند. سبز باشید
درود بر تو ای مرد بزرگ
خداوند انشاءالله طول عمر زیاد به ایشان اعطاء فرماید که مسلمانان بخصوص مردم از وجود ایشان بیشتر بهره مند شوند…خدا یارت سید
مراجع .. اگر به فکر دین هستید فکری به حال این اوضاع کنید .. دین گریزی در بین جوانان بیداد میکند .. با اختیار هایی که دارید جلوی این جریان را بگیرید
روز تاسوعا مسجد قبا ( آتشیها ) مملو از دوستدارن آیت الله سید علی محمد دستغیب و میر حسین موسوی بود ، جمعیت به اندازه ای بود که شبستان و حیاط مسجد پر شده بود و مردم در کوچه جنب مسجد مشغول گوش دادن به سخنرانی و عزاداری بودند ، هیئت حاکمه بداند که روز به روز طرفداران مرجع سبز ایران بیشتر میشود ، درود بر تمام شیر مردان ظلم ستیز ایران زمین : سید علی محمد دستغیب و موسوی و خاتمی و کروبی و نوری زاد و تاج زاده و …………………………………….
یا زینب مظلوم
خدایا آدم فیض میبره از این سخنرانی ای کاش ما شیراز بودیم یا ایشان در تهران به هر صورت خواهش میکنم از کلمه سخنرانیهای بعدی حاج آقا را هم بگذارند تا استفاده کنیم .خدای حسین بن علی نگهدار چنین عالمانی باد .
امشب شهادت نامه ی عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان این دشت دریا میشود
روز تاسوعا مسجد قبا ( آتشیها ) مملو از دوستدارن آیت الله سید علی محمد دستغیب و میر حسین موسوی بود ، جمعیت به اندازه ای بود که شبستان و حیاط مسجد پر شده بود و مردم در کوچه جنب مسجد مشغول گوش دادن به سخنرانی و عزاداری بودند ، هیئت حاکمه بداند که روز به روز طرفداران مرجع سبز ایران بیشتر میشود ، درود بر تمام شیر مردان ظلم ستیز ایران زمین : سید علی محمد دستغیب و موسوی و خاتمی و کروبی و نوری زاد و تاج زاده و …………………………………….