همه باید در برابر حاکم جائر، گردنکش و عهدشکن ایستادگی کنند
چکیده :امام حسین در اولین برخورد با لشکر هزار نفره حر که آمده بودند تا جلوی حضرت را بگیرند، میگوید شما میدانید که پیغمبر فرموده است اگر کسی ببنید حاکم جائری، حرام الهی را حلال میکند، عهد الهی میشکند و در میان مردم به سنّت الهی عمل نمیکند، با این حال نه عملاً نه قولاً در مقابل او نایستد، خداوند او را به همان جایگاهی وارد میکند که آن حاکم را وارد کرده است. / این که امام حسین میگفت حکومت فعلی فاسد است و حلال و حرام را تغییر میدهد، برای هیچ کس یک امر پنهانی نبود و حتّی سران حکومت یزید هم این مسائل را میدانستند. / در مکتب الهی، هدف وسیله را توجیه نمیکند. هدف الهی با ابزار شیطانی تحقّق پیدا نمیکند. اینکه امام حسین(علیهالسلام) ابزارهای شیطانی تهدید و تطمیع و تحمیق را به کار نگرفت، به همین جهت...
آیتالله حاج آقا مجتبی تهرانی در ادامه بحث خود در سخنرانیهای دههی اول محرم امسال که که ذیل عنوان “امام حسین(ع)، مصلح غیور و انسان ضدّ غرور” ایراد میشود، با تاکید بر اینکه در مکتب الهی، هدف وسیله را توجیه نمیکند و با ابزارهای شیطانی همچون تهدید و تطمیع و تحمیق نمیتوان به هدف الهی رسید، تصریح کرد که امام برای اتمام حجت با لشکر کوفه، به روایتی از پیامبر (ص) اشاره میکند که بر اساس آن، همه موظف به ایستادگی در برابر حاکم جائر، گردنکش و عهدشکن هستند و هرکس چنین نکند، پیش خدا مانند آن حاکم ظالم خواهد بود.
به گزارش کلمه، این استاد سرشناس اخلاق، در سخنرانی شب پنجم با اشاره به اینکه برخی میگویند «هدف وسیله را توجیه میکند»، به صراحت تاکید کرد: اصلاً و ابداً در مکتب الهی یک چنین مطلبی نیست که نیست که نیست. هدف وسیله را توجیه نمیکند. هدف الهی با ابزار شیطانی تحقّق پیدا نمیکند. اینکه امام حسین(علیهالسلام) ابزارهای شیطانی تهدید و تطمیع و تحمیق را به کار نگرفت، به همین جهت بود. چون دو نشئه دنیا و آخرت در نظر حضرت بود. لذا این حرف درست نیست؛ اتّفاقاً عکس است. یعنی این ابزار باید فدا و رها شود تا به هدف الهی برسی.
ایشان همچنین با ذکر سه شاهد تاریخی، خاطرنشان کرد: امام حسین هم در خطبههایش، هم در نامههایش، هم در ملاقاتهای شخصیاش دیگران را دعوت کرد؛ امّا مغرور نکرد. دعوت هم که میکرد، وظیفهاش بود. باید دیگران را دعوت به حق میکرد. هر رجل الهی، وظیفهاش چیست؟ وظیفهاش این است که دعوت به حق کند. لذا حسین(علیهالسلام) هم باید همین کار را میکرد. اصلاً بر او واجب بود و اگر ـنعوذ باللهـ دعوت نمیکرد کارش اشکال داشت. امّا کسی را مغرور نکرد و فریب نداد و کسی را با فریب به دنبال خودش نکشید. اصلاً و ابداً یک چنین کاری نکرد.؛ بلکه عکس آن عمل کرد.
آیتالله مجتبی تهرانی در ششمین شب ماه محرم با اشاره به سخنانی از امام حسین (ع) که نشان میدهد ایشان از سرانجام کار خود و دشمنان خود آگاه است، به دینداران هشدار داد که بیتوجهی به وظایف دینی، تاوان دنیایی خواهد داشت.
ایشان همچنین در سخنرانی هفتمین شب محرم، به روشنگریهای امام درباره جنایات امویان اشاره و تاکید کرد که امام حسین در برابر لشکریان کوفه، نسبت به انهدام فروع دین هشدار میدهد. به گفتهی حاج آقا مجتبی تهرانی، این که امام حسین میگفت حکومت فعلی فاسد است و حلال و حرام را تغییر میدهد، برای هیچ کس یک امر پنهانی نبود و حتّی سران حکومت یزید هم این مسائل را میدانستند. حتّی در بین خودشان هم وقتی سرانشان مینشستند، خودشان به یزید بد میگفتند.
این عالم برجسته، با تقسیم کردن دشمنان امام به سه گروه حاکمان، تهدیدیها و تطمیعیها، و تحمیقیها، و ضمن تاکید بر اینکه هر سه این گروهها عذاب خواهند شد، به روشنگریهای مداوم امام حسین علیهالسلام و اتمام حجت برای تحمیقشدهها اشاره کرد و افزود: کسی که تحمیق شده است وقتی جهالتش برطرف شود باید بیدار شود؛ چون بر اساس جهلش، فریبِ شعارها و حرفها را خورده بود. آیا صِرف اینکه کسانی شعار دینی دهند شما دنبالشان میدوید؟! مگر عقل و شعور ندارید؟! امام حسین هیچ کوتاهی نکرد و مُدام روشنگری میفرمود تا کسی در تاریکی جهالت باقی نماند و بهانه نداشته باشد.
ایشان با اشاره به سخنان امام حسین در اولین برخورد با لشکر هزار نفره حر که آمده بودند تا جلوی حضرت را بگیرند، تصریح کرد: حضرت میگوید شما میدانید که پیغمبر فرموده است که اگر کسی ببنید حاکم جائری، حرام الهی را حلال میکند، عهد الهی میشکند و در میان مردم به سنّت الهی عمل نمیکند، با این حال نه عملاً نه قولاً در مقابل او نایستد، این یک قانون الهی است که خداوند او را به همان جایگاهی وارد میکند که آن حاکم را وارد کرده است. امام حسین اوّل این روایت را از پیغمبر نقل کرد و بعد خودش فرمود: شما میدانید که این گروهی که بر سرِ کار هستند، با اطاعت شیطان همراه شدهاند و از بندگی خدای رحمان گردنکشی میکنند …
سخنان ایشان در مراسم چهار شب ابتدایی ماه محرم در اینجا بخوانید.
مشروح سخنان ایشان در شبهای پنجم، ششم و هفتم دههی اول ماه محرم را نیز به نقل از سایت این استاد برجسته اخلاق، در ادامه بخوانید:
شب پنجم
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِین
وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَهُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
«الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا».[۱]
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیهالسلام) بود. عرض کردیم این حرکت صحیفه جامعی بود که درسهای مختلفی را در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی در بر داشت. بالأخره گفتیم که امام حسین(علیهالسلام) مصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود؛ یعنی نه خود مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد.
بحث در جلسه گذشته به اینجا رسید که ابنای دنیا در حرکتهایی که در ربط با حدوث یا بقای حکومتشان انجام میدهند، معمولاً ابزارهای سهگانهای را از قبیل تطمیع، تهدید و تحمیق به کار میگیرند. در مقابل، آنهایی که ابنای دنیا نیستند و حرکتهایشان جنبههای الهی دارد، به هیچ وجه از این ابزار استفاده نمیکنند. جلسه گذشته من به جهت این مسأله هم اشاره کردم و آن اینکه حرکتهای الهی با ابزارهای شیطانی همگونی ندارد. یعنی در هر حرکتی باید از ابزارهای متناسب آن استفاده کرد و وسیله با هدف باید تناسب داشته باشد.
در مکتب الهی، هدف وسیله را توجیه نمیکند
من اینجا به نکتهای اشاره کنم که جلسه گذشته هم این را نگفتم. گاهی یک چیزهایی به گوشهایتان حتماً خورده است؛ خصوصاًٌ آنهایی که اهل آن هستند، شنیدهاند که میگویند «هدف وسیله را توجیه میکند». اصلاً و ابداً در مکتب الهی یک چنین مطلبی نیست که نیست که نیست. هدف وسیله را توجیه نمیکند. هدف الهی با ابزار شیطانی تحقّق پیدا نمیکند. اینکه امام حسین(علیهالسلام) ابزارهای شیطانی تهدید و تطمیع و تحمیق را به کار نگرفت، به همین جهت بود. چون دو نشئه دنیا و آخرت در نظر حضرت بود. لذا این حرف درست نیست؛ اتّفاقاً عکس است. یعنی این ابزار باید فدا و رها شود تا به هدف الهی برسی. این همان چیزی است که جلسه گذشته گفتیم و صراحت آیه شریفه همین بود.
جان و مالت را فدای دینت کن!
حالا من برای ادامه بحثم یکی دو روایت در ارتباط با این ابزاری که در دنیا در اختیار ما هست و اهدافی که هست را میخوانم. یک روایت از پیغمبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و یک روایت از علی(علیهالسلام) است. روایت اول از پیغمبر اکرم است که این روایت را هم مرحوم کلینی نقل میکند، هم شیخ صدوق نقل میکند، هم شیخ طوسی نقل میکند. سندی را که کلینی نقل میکند، سند معتبری است. روایت هم از امام صادق(علیهالسلام) نقل شده، هم از امام باقر (علیهالسلام) نقل شده است. روایت معروفی هم هست که من یک سال در ماه مبارک رمضان، شاید تمام ماه مبارک را راجع به این روایت بحث کردم.
پیغمبر اکرم سفارشهایی به علی(علیهالسلام) فرمودند؛ از جمله حضرت فرمودند: «یَا عَلِیُّ أُوصِیکَ فِی نَفْسِکَ بِخِصَالٍ فَاحْفَظْهَا عَنِّی»؛ ای علی، من به تو چند سفارش میکنم، تو هم اینها را حفظ کن. بعد هم دعا کردند: «اللَّهُمَّ أَعِنْهُ»؛ یعنی خدایا به علی کمک کن که اینها را بتواند انجام دهد. پنجمین سفارش حضرت به علی(علیهالسلام) این است که فرمودند: «وَ الْخَامِسَهُ بَذْلُکَ مَالَکَ وَ دَمَکَ دُونَ دِینِکَ».[۲] یعنی مال و جانت را در راه دینت بده! این یعنی چه؟ یعنی خیال نکنی این مال و جان ابزاری هستند برای اینکه بتوانی از آنها سوءاستفاده شیطانی کنی؛ نه، مال و جان را باید در راه دین فدا کنی. امام حسین هم همین کار را کرد. نیامد ـنعوذ باللهـ دیگران را با پول و ریاست فریب بدهد یا ـنعوذ باللهـ تحمیقشان بکند و فریبشان بدهد. اینخبرها نبود.
مال فدای جان، جان فدای دین!
در یک روایت است که امام صادق(علیهالسلام) فرمودند در سفارشهایی که علی(علیهالسلام) به اصحابشان داشتند از جمله فرمودند: «فَإِذَا حَضَرَتْ بَلِیَّهٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَکُمْ دُونَ أَنْفُسِکُمْ»؛ یعنی اگر یک سختی برای شما پیش آمد، اموالتان را سپر قرار دهید برای جانهایتان؛ یعنی مال را فدا کنید برای حفظ جانتان. بعد در ادامه دارد: «وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَهٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَکُمْ دُونَ دِینِکُم»؛ اگر بلایی پیش آمد، اینجا جانت را هم فدای دینت بکن. این بلا، بلای سخت است. فرق بین «نازله» و «بلیّه» از نظر لغتی همین است؛ هر دو سختی است اما «نازله» خیلی سختتر از «بلیّه» است.
بعد میفرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْهَالِکَ مَنْ هَلَکَ دِینُهُ وَ الْحَرِیبَ مَنْ حُرِبَ دِینُهُ»؛ یعنی ورشکسته کسی نیست که مالش را دزدیدهاند؛ ورشکسته و دستخالی آن کسی است که دینش را بگیرند و ببرند. نابود شده آن کسی است که دینش از بین رفته باشد. پولت رفت، بگذار برود؛ ریاستت رفت، برود؛ جهنّم که رفت! تو به جهنّم نرو! در ادامه میفرماید: «أَلَا وَ إِنَّهُ لَا فَقْرَ بَعْدَ الْجَنَّهِ»؛ فقر و دستتنگی آنجایی است که بهشت نتوانی بروی؛ آنجا کمبود داری. «أَلَا وَ إِنَّهُ لَا غِنَى بَعْدَ النَّارِ لَا یُفَکُّ أَسِیرُهَا وَ لَا یَبْرَأُ ضَرِیرُهَا».[۳] غنا و ثروتی بعد از اینکه تو را ببرند در آتش وجود ندارد؛ وقتی جهنّمی شدی، دیگر غنا یعنی چه؟!
این جزء معارف ما است. مسأله این است که شما نمیتوانید از این امور شیطانی مادّی استفاده ابزاری کنید برای رسیدن به اهداف الهی؛ بلکه اینها را باید رها کنی تا بتوانی به آن اهداف برسی. یعنی دقیقاً بین اینها تقابل هست. لذا من مکرّر این مسأله را تذکّر دادهام. مثل همین تذکّری که دادم که هیچوقت در مکتب الهی هدف وسیله را توجیه نمیکند.
شیطان و دنیا، دو فریبدهنده اصلی
یک مسألهای در باب غرور، به معنی فریب خوردن و فریب دادن است و آن اینکه اصلاً این را بدانید که اوّلین فریبدهنده در عالم وجود «شیطان» است. لذا هیچوقت اولیای خدا ـنعوذ باللهـ نمیآیند جای شیطان بنشینند. من میترسم که از بحثم منحرف شوم، لذا فقط اشاره میکنم؛ قرآن وقتی شیطان را در ماجرای حضرت آدم وحوا معرفی میکند، میگوید: «فَدَلاَّهُما بِغُرُور».[۴] اولین فریبدهنده همین شیطان است.
دومین فریبدهنده، «متاع دنیا» است. نه یک آیه، نه دو آیه، نه سه آیه، ببینید چقدر در قرآن بر این مسأله تکیه شده است. منظور از دنیا، یک مجموعه است. یعنی فقط یک چیز نیست. منظور همه امور دنیوی و مادّی است. اینها همه فریبدهندهاند. پس ابزار مادّی، ابزار فریب است و لذا آن شیطانِ فریبدهنده هم با همین ابزار دنیا فریب میدهد. آن اوّلین فریبدهنده ابزاراش چیست؟ همین امور مادّی است؛ تطمیع مالیات میکند، تطمیع ریاستیات میکند، تهدیدت میکند که اگر فلان کار را نکنی جانت در خطر است؛ او تو را از همین امور مادّی دنیوی میترساند. همه اینها هم جنبههای دنیوی دارد. جانت هم مربوط به نشئه دنیوی است که تو را از به خطر افتادن آن میترساند و تهدید میکند.
اگر کسی اهل تحقیق است، برود آیاتش را هم مراجعه کند. در قرآن آیات متعدّدی داریم که اینها همین مسأله را مطرح میکند که «شیطان» و «دنیا» را کنار هم میگذارد. حالا من یکی دو نمونه را میخوانم: «فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُور».[۵] اصلاً شیطان اسمش «غَرور» است؛ غَرور در قرآن یعنی شیطان. بعد راجع به دنیا میگوید: «وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ».[۶] هر چه که در دنیا میبینی، همه این چیزهایی که در دنیا هست، اینها همه ابزار فریبند.
خدا به تو عقل و وحی را داده که فریب شیطان و دنیا را نخوری!
یک مسأله که این را دوباره مجبورم تذکّر بدهم، این است که میگویند عجب! خدا چرا این ابزارهای فریب را خلق کرد؟! این حرفها چیست عزیز من؟! اینها فریبنده هستند؛ تو فریب نخور. ای با شعور، شعور پیدا کن! به تو عقل دادم، حق را از باطل تمییز بده و فریب این ابزارهای فریبنده را نخور. نیروی اختیار و انتخاب و همه چیز در اختیار خود تو است. میتوانی انتخاب کنی؛ ما که مجبورت نکردیم که فریب شیطان و متاع دنیا را بخوری! آیا شیطان میآید دست من و تو را میگیرد، میگوید این معصیت را بکن؟! نخیر، بلکه من با اختیار خودم معصیت میکنم؛ خوب نباید بکنم. مگر عقل به تو ندادیم؟ مگر شعور به تو ندادیم؟ هم عقل است و هم وحی است؛ دیگر چه میگویی تو؟!
خدا میگوید اینجا چاه است؛ نروی! اگر رفتی، بدان که میافتی. حالا این شیطان میگوید بهبه! بیا! نمیدانی چه جایی است! بعد هم من خودم با اراده خودم انتخاب میکنم و میروم. تقصیر خود من است،. من انتخاب میکنم که در آن چاه بیفتم. فریبدهنده هست، امّا تو نباید فریبش را بخوری. تطمیع چیست؟ فریبدهنده است؛ حالا چه برای پول باشد، چه ریاست باشد. چون اینها از نظر درونی است همسو با شهوت و غضب است؛ مال همسو با شهوت است و ریاست همسو با غضب است. اینها با هم سازش دارند. یعنی از مال نیروی شهوت لذت میبرد و از ریاست نیروی غضب لذت میبرد. امّا در کنار «شهوت» و «غضب»، «عقل» تو هم هست؛ «وحی» هم هست. پس تو نباید فریب بخوری؛ تو نباید از تهدید بترسی؛ تو نباید از نظر باورهای مذهبیات با شعارهای دینی فریب بخوری ئ تحمیق شوی.
کوفیان اهل فریب بودند، امّا حسین(علیهالسلام) فریب آنها را نخورد
این را هم به شما عرض کنم؛ دوباره مجبورم تذکر بدهم. ممکن است ما در گفتارها ببینیم، حتّی این را ممکن است از خاندان حسین(علیهالسلام) یا دیگران ببینیم که گفته باشند اهل کوفه اهل فریب بودند؛ کوفیان، پیمانشکن بودند؛ و امثال این حرفهایی که در باب آنها شنیدهاید. میگوییم بله، در آن شُبههای نیست که اینها پیمانشکن و اهل فریب بودند، امّا بحث در این است که امام حسین فریبِ فریبکاریهای اینها را نخورد. من حالا این جملات حضرت زینب(سلاماللهعلیها) را برای شما میخوانم. وقتی وارد کوفه میشود، بعد از که خطاب میکند به اهل کوفه: «یَا أَهْلَ الْکُوفَهِ یَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْخَذْل».[۷] ای اهل خدعه و مکر و نیرنگ و خذلان؛ یعنی اینها اهل این کارها بودند؛ بله، امّا معنایش این نیست که امام حسین فریب شما را خورد. دنیا فریبدهنده است، امّا اولیای خدا که فریب این دنیا را نخوردند.
علی(علیهالسلام) آمد یک نگاهی کرد به آن چیزهایی که وارد بیتالمال شد، گفت: «یَا دُنْیَا غُرِّی غَیْرِی».[۸] ای دنیا برو دنبال کارت! برای من برقبرق میزنی؟! من که مغرور تو نمیشوم؛ من فریب تو را نمیخورم. «فَقَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً».[۹] برو دنبال کارت ای دنیا! سه طلاقهات کردم! این است برخورد اولیای خدا با مظاهر فریبنده دنیا. آنها فریب دهنده بودند، امّا حسین(علیهالسلام) فریبشان را نخورد و مغرور آنها نشد. من اینها را یکییکی میگویم تا مسأله برای شما روشن شود. پس بیایید امام حسین را بشناسید! این مسائلی که طرح میشود، بیایید دقیقاً بررسی کنید. اصلاً این خبرها نبوده و جایی هم نداریم که چنین چیزی بیان شده باشد که حضرت فریب خورده باشند. مسأله خیلی روشن بود.
حسین(علیهالسلام) دعوت به حق کرد، ولی کسی را فریب نداد
مطلب دیگر این است که فرق است بین اینکه کسی بخواهد دیگری را فریب بدهد، با اینکه او را دعوت به حق کند. اینها دو چیز است که نباید با هم خَلط شود. بله، امام حسین هم در خطبههایش، هم در نامههایش، هم در ملاقاتهای شخصیاش دیگران را دعوت کرد؛ امّا مغرور نکرد. دعوت هم که میکرد، وظیفهاش بود. باید دیگران را دعوت به حق میکرد. هر رجل الهی، وظیفهاش چیست؟ وظیفهاش این است که دعوت به حق کند. لذا حسین(علیهالسلام) هم باید همین کار را میکرد. اصلاً بر او واجب بود و اگر ـنعوذ باللهـ دعوت نمیکرد کارش اشکال داشت. امّا کسی را مغرور نکرد و فریب نداد و کسی را با فریب به دنبال خودش نکشید. اصلاً و ابداً یک چنین کاری نکرد.؛ بلکه عکس آن عمل کرد.
شاهد اوّل؛ هنگام شنیدن خبر شهادت مُسلم و هانی
من حالا قضیّهای را برای شما نقل کنم. امام حسین(علیهالسلام) به منزل زباله رسید. آنجا که رسید یک نامه به دست امام حسین(علیهالسلام) رسید. در آن نامه یکی از مربوطین به امام حسین از کوفه نوشته بود که آقا، مسلم شهید شد؛ هانی، شهید شد؛ عبدالله هم شهید شد. این سه نفر شهید شدند. در تاریخ هست؛ طبری دارد که نامه در دست حضرت بود، آمد بین اصحاب و اینهایی که همراهش بودند، ایستاد و شروع کردند این جملات را گفتن: «بسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ أمَّا بَعدُ فَقَد أتَانَا خَبَرٌ فَظِیعٌ»؛ خبر تکاندهندهای به ما رسیده است. خبر چیست؟ قتل مسلم. «قَتلَ مُسلِمِ بنِ عَقِیلٍ وَ هَانِی بنِ عُروَهٍ وَ عَبدِ الله بنِ یَقطُرٍ وَ قَد خَذَلَتنَا شِیعَتُنَا فَمَن أحَبَّ مِنکُمُ الإنصِرافَ فَلیَنصَرِف مِن غَیرِ حَرَجٍ لَیسَ عَلَیکُم ذِمَامٌ».[۱۰] اینها شهید شدهاند؛ هر کسی میخواهد برود، برود. هر یک از شما که بخواهد، در برگشتن کاملاً آزاد است و از سوی من حقّی به گردنش نیست. حالا میتوانی بگویی حسین میخواست دیگران را مغرور کند و فریب بدهد؟! ای بیانصاف!
شاهد دوم؛ شب عاشورا و برداشتن بیعت از اصحاب
اینکه شما شنیدهاید و در تاریخ هم روایتی از حضرت سکینه(سلاماللهعلیها) نقل میکنند که در شب عاشورا که حضرت بیعت خود را از همراهان برداشت، ده نفر، ده نفر بلند شدند و حضرت را ترک کردند و رفتند. البته این روایت از نظر سندی تمام نیست؛ ولی ماجرای منزل زباله قابل انکار نیست. گفت بروید؛ هر که میخواهد برود، برود. باز هم میتوانی بگویی میخواست فریب بدهد؟!
شاهد سوم؛ هنگام حرکت کاروان از مکّه
یا باز راجع به آن شبی که میخواست از مکّه به سمت عراق حرکت کند، اوّلین خطبهای که حضرت در مکه خواند، فرمود: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَهِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاه»؛ میگوید پایان این حرکت، مرگ است. بعد هم میگوید: «کَأَنِّی بِأَوْصَالِی یَتَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ بَیْنَ النَّوَاوِیسِ وَ کَرْبَلَاءَ»؛ گویا میبینم که من را قطعهقطعه میکنند. شرح ماجرا را میگوید و آخر کار هم میگوید: «ألا و مَنْ کَانَ فِینَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنِّی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ».[۱۱] هر کسی میخواهد کشته شود، هر کس میخواهد خون قلبش را در راه ما بدهد و با خدا ملاقات کند، با من بیاید. دیگر صفا بالاتر از این؟!
تصرّف انسان برتر در کسانی که زمینه هدایت دارند
پس حسین(علیهالسلام) اصلاً و ابداً کسی را فریب نداد؛ امّا وظیفهاش این است که دعوت به حق کند. هم عقلاً و هم شرعاً واجب است بر امام حسین که دیگران را به این راه حق دعوت کند و اگر این کار را نکند درست نیست و جفا کردن است به حال کسانی که میخواهند به آن هدف عالیه خودشان از نظر بُعد معنویشان برسند. چرا من این را محرومش کنم؟! لذا حضرت هم به اهل بصره نامه نوشت و دعوتشان کرد و هم به دیگران؛ هم دعوت به صورت نامهای دارد، هم خطبهای هست و حتّی دعوت فردی هم کرد.
اما یک نکتهای را میخواستم عرض کنم که دقیقاً حسابشده بود و آن اینکه حضرت آنهایی را میپذیرفت که از نظر درونی تعلّقات دنیایی نداشته باشند. همان اوّل حرکت از مکّه هم همین را گفت. فرمود هر کسی که حاضر است جانش را در راه خدا بدهد، بسم الله! آنجایی هم که میدید طرف قابل است و به دردبخور است و معاند نیست و مختصر زمینهای برای هدایت دارد، دعوت میکرد و دستگیری میفرمود. جلسه گذشته دیدید که راجع به حُرّ چه کار کرد. در اینگونه مواقع میدانید حسین(علیهالسلام) چه کار میکند؟ او انسان برتر است؛ لذا اوّل یک تصرف در طرف مقابل میکند و تعلّقاتش را قطع میکند. وقتی قطع کرد، او دیگر خودش به دنبال حسین میدود. لازم نیست دیگر امام حسین او را با خود ببرد؛ او خودش دنبال امام حسین میدود.
تصرّف حسین(علیهالسلام) در زهیر
زهیر در تاریخ شخصیت بزرگی است؛ تشکیلاتی داشته، خَدَم و حَشَمی داشت برای خودش؛ ولی چون عثمانی مسلک بود، راوی میگوید مقیّد بود که هر جا امام حسین در منزلی اُتراق میکند، ما آنجا نباشیم که برخوردی با امام حسین نداشته باشیم. ببینید! عجیب است واقعاً! عثمانی مسلک هم بود؛ حسینی مسلک و علی مسلک نبود. میگوید دیگر مجبور شدیم در منزلی نزدیک کاروان حسین اُتراق کنیم؛ ما این طرف و آنها آن طرف بودند. راوی میگوید نشسته بودیم و داشتیم غذا میخوردیم که یک دفعه دیدیم قاصد حسین(علیهالسلام) آمد و گفت: «یَا زُهَیر أجِب أبَاعَبدِالله»! از آنچه فرار میکرد، گرفتار شد! بیا! حسین تو را خوانده است.
راوی میگوید ما به قدری مبهوت شدیم که حتی از حرکت افتادیم! «کَأَنَّمَا عَلَى رُءُوسِنَا الطَّیْر»؛ گویا پرنده روی سرِ ما نشسته بود! تکان نمیخوردیم؛ لقمهها همینطور در دستها مانده بود! چه کار کنیم؟! در این بین آنکه سکوت را شکست، همسر زهیر بود. گفت: سبحان الله! پسر پیغمبر تو را خوانده است، آنوقت تو نشستهای؟! چه میشود بلند شوی بروی آنجا، حرفهایش را گوش کنی، ببینی چه میگوید، بعد هم برگردی؟! زهیر حرکت کرد و رفت. وقتی انسانِ برتر ببیند زمینه در کسی آماده است، اوّل یک تصرف میکند و تعلّقاتش را قطع میکند. چون جملات زهیر گویای همین است.
رفت وارد خیمه حسین(علیهالسلام) شد. مینویسند: «فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ مُسْتَبْشِراً»؛ یعنی یک توقف کوتاهی کرد. نه اینکه صحبت زیادی کرده باشد؛ فقط یک توقف کوتاه در خیمه حضرت داشت و برگشت؛ امّا «قَدْ أَشْرَقَ وَجْهُهُ»؛ این زهیر، آن زهیرِ چند لحظه پیش نیست. چهرهاش یک تلألؤ خاصّی پیدا کرده است. اولین جملهاش این بود که به همراهانش گفت همهتان بروید. اوّل قطع تعلّقات کرد. چرا؟ چون تعلّق به مادّیت و این ابزار مادّیت نمیگذارد که با حسین(علیهالسلام) همراه شوی. گفت همه بروید. به او گفتند یا زهیر، چه شده است؟ چرا اینطوری شدی؟ گفت: «قَدْ عَزَمْتُ عَلَى صُحْبَهِ الْحُسَیْنِ».[۱۲] من میخواهم دنبال حسین بدوم؛ تمام شد دیگر! من تصمیم گرفتهام که از حسین جدا نشوم دیگر!
به همسرش هم گفت تو هم با همین قوم و خویشها برو. همسرش گفت من هم بروم؟! من سبب این سعادت تو شدم؛ کجا بروم؟! چطور شده که تو میخواهی در قیامت پیش پیغمبر اکرم سرفراز باشی، من پیش زهرا(سلاماللهعلیها) سرفراز نباشم؟ کجا بروم من؟! همسر زهیر با غلامشان هم آمدند. زهیر هم از حسین جدا نشد تا رسیدند به کربلا؛ روز عاشورا زهیر به شهادت رسید و جریان خاتمه پیدا کرد. همسر زهیر کفنی داد به غلامش و گفت برو مولایت را کفن کن که بدنش عریان روی زمین نماند. غلام رفت، امّا برگشت و مولایش را کفن نکرد. همسر زهیر به او گفت چرا مولایت را کفن نکردی؟ غلام گفت چگونه مولایم را کفن کنم و حال اینکه بدن مطهر پسر پیغمبر عریان به روی خاک افتاده است…
شب ششم
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِین
وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَهُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
«الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا».[۱]
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیهالسلام) بود. گفته شد این حرکت صحیفهای است که درسهایی را در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی، برای ابنای بشر در بر دارد. عرض کردم که امام حسین(علیهالسلام) مصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود. یعنی در این قیام و حرکتش، نه خود مغرور بود و نه دیگران را مغرور میکرد. نه خود فریبخورده بود و نه دیگران را فریب داد. بالأخره عرض کردم که امام حسین(علیهالسلام) سرانجام ظاهری حرکتش را میدانست و میدانست که هدفی که مورد نظرش است، محقّق میشود.
بقای اسلام؛ هدف اصلی قیام امام حسین(علیهالسلام)
سالهای گذشته من راجع به هدف از قیام امام حسین این را عرض کرده بودم که هدف حضرت «بقای اسلام» بود. چون ایشان میدید که اگر این حکومت ادامه پیدا کند، دیگر از اسلام هیچچیز باقی نخواهد ماند. این حرف را ایشان همان روز اول فرمود. بعد از مرگ معاویه همان شب اوّل که ولید بنعتبه استاندار مدینه حضرت را خواست و آن حرفها را زد و پیشنهاد بیعت کرد، فردای همان روز، یعنی شاید بیستوچهار ساعت هم نگذشته بود که حضرت به مروان بنحکم برخورد کرد؛ او آمد حضرت را نصیحت کرد و گفت بیا بیعت کن! حضرت اینطور جوابش را داد: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید».[۲] معلوم شد دیگر که هدف حضرت چیست؛ یعنی اگر من با این بیعت کنم، باید فاتحه اسلام را خواند.
پس هدف حضرت «بقای اسلام» بود. لذا اگر خاطرتان باشد، سال گذشته من ابتدای هر جلسه این جمله را میگفتم: «إنَّ الإسلامَ بَدؤُهُ مُحَمَّدیٌّ وَ بَقَاؤُهُ حُسَینیٌّ».[۳] یعنی اصلاً بقای اسلام به همین حرکت امام حسین بود. البته حضرت به هدفش هم رسید. امام حسین هدفش همین بود که اسلام باقی بماند؛ هدفش این نبود که برود جای یزید بنشیند. اینها همه را قبلاً توضیح دادهام. امّا بعضیها اشتباه میکنند. از نظر ظاهری هم سرانجام این حرکت را میدانست و همه ماجرا را هم قبلاً به او اِخبار کرده بودند. خودش هم تمام خصوصیات ظاهری حرکت را به دیگران میگفت.
یک سنّت الهی: هر حرکتی اثر وضعی دارد
حالا میخواهم مطلب دیگری را در این جلسه مطرح کنم. ابتدا مقدمهای را عرض کنم و بعد وارد آن مطلب میشوم. ببینید امام حسین تا کجای ماجرا را خوانده بود. آن مقدمه که خودش بحث مستقلی هم هست، این است که آن کسانی که در این عالم مدّعی هستند که مُتدیّناند و مبدأ و معاد را قبول دارند، اینها باید بدانند هر عمل و حرکتی که انجام میدهند و هر کاری که میکنند، اثر وضعی دارد؛ چه حرکت فردی باشد و چه حرکت اجتماعی باشد. یعنی حرکت آنها بازدهی دارد. خداوند یکی از سنّتهایش همین است. یکی از سنّتهای خدا این است که حرکت اگر حرکت الهی باشد، اثری دارد و اگر حرکت دنیاییِ مادّیِ شیطانی هم باشد، آن هم اثر وضعی خاصّ خودش را دارد.
یک هشدار جدّی به مدّعیان دینداری
من فقط برای اینکه مطلبم را مُستَند کرده باشم، این روایت را میخوانم. در روایتی از علی(علیهالسلام) است که حضرت فرمود: «لَا یَتْرُکُ النَّاسُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ لِاسْتِصْلَاحِ دُنْیَاهُمْ إِلَّا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ».[۴] مردم ترک نمیکنند امری از امور دینیشان را برای آباد کردن دنیایشان، مگر اینکه خدا دری را به روی آنها باز میکند که ضررش بیشتر از آن نفعی است که گمان میکردند به آن میرسند. اینجا حضرت «ترک وظیفه دینی» و کَفِّ نفس از انجام واجبات دینی را مطرح فرمودهاند. طرف به وظیفه دینیاش عمل نمیکند، برای اینکه میخواهد دنیایش را آباد کند! این روایت ضربِ یک قانون الهی کلّی است. استثناء از نفی هم کرده که خودش به معنای تأکید مطلب است. میفرماید مردم امری از امور دینیشان را برای اینکه دنیاشان را آباد کنند، ترک نمیکنند مگر اینکه خدا به روی اینها دری را باز میکند که ضررش بیشتر از آن نفعی است که میخواستند از راه بیدینی به آن برسند.
ضرر ترک دنیا کمتر از ضرر ترک دین است!
مثلاً برای به دست آوردن ده تومان، واجبی را ترک کردی؛ اینجا خدا یک چاله بر سر راه تو میکَنَد که بیست تومان به تو ضرر بخورد تا مجبور شوی ده تومان دیگر هم روی آن بگذاری. لذا تعبیر میفرماید به «أضرّ» یعنی ضررش بیشتر است. اگر از آن ده تومان گذشت میکردی، اگر دینداری میکردی، آنجا شاید به نظر خودت زیان مادی میدیدی، امّا دینت را خراب نمیکردی و مرتکب گناه نمیشدی؛ امّا حالا که آن واجب را برای آباد کردن دنیایت ترک کردی، خداوند این کار را میکند که در همین دنیا یک ضربه شدیدتر به تو میزند.
خدا با دینداران کار دارد
ما راجع به متدیّنین داریم صحبت میکنیم؛ آنهایی که مدّعی دینداری هستند و میگویند: ما متدینیم و مسلمانیم! برای اینها یک قانون کلّی وجود دارد. اگر دست از دینتان بردارید، چه به صورت فردی و چه اجتماعی، این را بدانید که در همین دنیا ضرر خواهید کرد. این یک سنّت الهی است. گویا علی(علیهالسلام) میفرماید این قانون کلّی را بدان که اگر برای آبادی دنیایت، دست از بخشی از دینت برداری، مثلاً یک حکم الهی را ترک کنی و به آن عمل نکنی تا ضرر دنیایی به تو نخورد، خدا ضرر دنیایی بدتر از آن را به تو خواهد زد. این یک قانون الهی برای دیندارها است؛ وگرنه خدا به بیدینهایی که اصلاً اعتقادی به دستورات الهی ندارند، کاری ندارد. بحث آنها جدا است. اینجا بحث درباره کسانی است که به دین مقیّد هستند. طرفِ این کلام تو هستی که میگویی من دین را قبول دارم. خدا میگوید من با تو این کار را میکنم.
علم امام به سرنوشت خود و مخالفینش
این یک مقدمه بود؛ امّا حالا میخواهم اصل بحث را بگویم. امام حسین نه تنها سرانجام حرکتش و پایان کار خودش را میدانست، بلکه سرانجام ظاهری مقابلین خودش را هم میدانست که چه بر سر آنها خواهد آمد. این خودش یک بحث بسیار مهم است که امام بالاتر از سرنوشت خویش یعنی پایان و عاقبت کار آنهایی را میدانست که برای استصلاح دنیاشان، با او مقابله کردند.
حرفهای من را خوب گوش کنید! من هم روایت خواندم، هم مطلب را گفتم؛ خودتان اینها را کنار هم بگذارید و منظور مرا بفهمید! امام بر اساس همین قانون کلی الهی، میدانست عاقبت آنهایی که با او در افتادهاند و برای اصلاح دنیایشان از مسائل دینی چشمپوشی کردهاند، چه خواهد شد. حالا به هر دلیلی که باشد فرق ندارد؛ تطمیع شده بودند، تهدید شده بودند یا تحمیق شده بودند. این مسأله بود که اینها برای امور دنیوی خودشان، دست از مسائل اخروی و دینی برداشتند. آن وقت امام حسین آمد و سرانجام همه آنها را گفت که چه بر سرشان خواهد آمد.
پیشبینی عاقبت مخالفین
یک وقت میگویی امام به صورت کلی مطالبی را بیان کردند؛ امّا نه! میبینیم حضرت سرانجام کار اینها را بهطور شفاف و روشن بیان میکنند. من دو تعبیر از امام حسین (علیه السلام) را نقل میکنم که یکی با اشاره به این مسأله اشاره دارد که جنبه مقایسهای داشت و این امت را با امت دیگر مقایسه کردند، یکی هم خیلی شفاف، درباره اهل کوفه و عاقبت اینها است.
عاقبتی همچون بنی اسرائیل
امّا نقل اوّل؛ وقتی اما حسین (علیه السلام) با عبدالله ابن عمر روبهرو شد و او امام را نصیحت کرد، حضرت در پاسخ او فرمود: «یَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ! أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى أَنَّ رَأْسَ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا أُهْدِیَ إِلَى بَغِیٍّ مِنْ بَغَایَا بَنِی إِسْرَائِیلَ» ای اباعبدالرحمان! آیا از پستی دنیا نزد خداوند خبر نداری که سر یحیی فرزند زکریا را به یکی از نابهکاران بنی اسرائیل هدیه دادند؟! حضرت تا اینجا اشاره کرد به اینکه سر ما را هم در این راه میبرند. «أَ مَا تَعْلَمُ» آیا نمیدانی، «أَنَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَانُوا یَقْتُلُونَ مَا بَیْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعِینَ نَبِیّاً» که بنی اسرائیل در فاصله میان طلوع فجر و طلوع خورشید، هفتاد پیغمبر را کشتند، « ثُمَّ » و پشیمان هم نشدند، «یَجْلِسُونَ فِی أَسْوَاقِهِمْ» و به دنبال کسب درآمد به بازار رفتند، «یَبِیعُونَ وَ یَشْتَرُونَ»، کاسبی میکردند، «کَأَنْ لَمْ یَصْنَعُوا شَیْئاً»، گویی که هیچ اتفاقی نیافتاده است! کأنّ هیچ کاری نکردهاند، چیزی نشده و آب از آب تکان نخورده است، «فَلَمْ یُعَجِّلِ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» و خدا نیز آنها را فوراً به عذاب گرفتار نکرد؟! اینطور نشد که خدا، بهخاطر این اعمال خلاف و این بیدینی عجله کند و آنها را سریع به سزایشان برساند، «بَلْ أمهَلَهُم» بلکه به آنها مهلت داد، «وَ أَخَذَهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ أَخْذَ عَزِیزٍ ذِی انْتِقَامٍ»[۵] و بعد از چند سالی، تمامشان را مقتدرانه عذاب کرد.
«سنّت خدا» سوخت و سوز ندارد!
اینکه حضرت اشاره دارد به این که اینها این کارها را کردند و بعد هم دنابل کار خودشان رفتند ـکَأن لَم یَکُن شَیئاً مَذکُوراًـ گویا اصلاً اتفاقی نیافتاده است، ولی خدا بعد از مدتی آنها را گرفت، «فَلَمْ یُعَجِّلِ» و عجله نکرد، معنایش این است که سنت الهی دیر و زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد. حضرت این سنت الهی را به او گفت و به نوعی به او تنبه داد که بدان اینها من را میکشند، سرم را هم برای یک فاسق میفرستند، اما خیال نکنی که خدا اینها را رهایشان میکند. بعد از مدتی آنها را سخت عذاب خواهد کرد.
کشته شدن، خواری و ذلّت
در یک مورد هم حضرت به طور شفاف و صریح عاقبت کار اینها را بیان کردند. همه تاریخهای معتبر سنی و شیعه، با کمی اختلاف این قضیه را بیان کردهاند که مردی از اهالی کوفه از مکه برمیگشت که به سرعت خودش را به وطنش برساند. در بین راه چند خیمه دید. پرسید این خیمهها برای کیست؟ به او گفتند: اینها متعلّق به حسین بنعلی(علیهالسلام) است. تا این حرف را شنید، به سمت خیام حسین حرکت کرد. گویا او از کسانی بوده که حضرت را میشناخته است، لذا با آن اشتیاق به زیارت پسر پیغمبر رفت. او نقل میکند که من به سراغ خیمه اختصاصی حسین(علیهالسلام) رفتم. چون خیمهها متعدّد بود. سراغ آقا را گرفتم. بر حضرت وارد شدم. چهرهاش را نگاه کردم. دیدم او یک مردی است که نشانههای دوران پیری در چهرهاش آشکار شده و مشغول قرآن خواندن است. قرآن میخواند و همینطور اشک میریزد. اشکهایش از روی گونه و محاسنش میریزد.
عرض کردم: پدر و مادرم فدایت یا ابن رسول الله! «جُعِلتُ فِدَاکَ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی! »، ای فرزند دختر پیامبر! چه انگیزهای شما را به این بیابان بیآب و علف کشاند؟ چه شد که به اینجا آمدی؟ حضرت به من جواب دادند: «إِنَّ هَؤُلَاءِ أَخَافُونِی» این سردمداران حکومت شیطانی، من را تهدید کردند. «وَ هَذِهِ» از این طرف هم «کُتُبُ أَهْلِ الْکُوفَهِ»، اینها نامههای اهالی کوفه است که مرا به سوی خویش خواندهاند. حضرت هم آن طرف قضیه را گفت و هم این را، هر دو طرف را کنار هم گذاشت. اوّلی اشاره به جریانی داشت که در مدینه اتفاق افتاد که ولید ابن عتبه استاندار مدینه خواست که حضرت با یزید بیعت کند و یزید هم به او امر کرده بود که اگر بیعت نکرد گردنش را بزن! در همین جلسه حضرت را تهدید به مرگ کردند. «وَ هَذِهِ کُتُبُ أَهْلِ الْکُوفَهِ» این هم دعوتنامههای اهل کوفه است. امّا بدان، «وَ هُمْ قَاتِلِی إِلَّا انْتَهَکُوهُ»؛ همین اهل کوفه من را میکشند. «فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ وَ لَمْ یَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً» وقتی اینها مرا کشتند و به حرام الهی احترام نگذاشتند، خدا بر اینها کسی را برانگیزاند «بَعَثَ اللَّهُ إِلَیْهِمْ مَنْ یَقْتُلُهُمْ حَتَّى یَکُونُوا أَذَلَّ مِنْ فِرامِ المَرأهِ».[۶] و چنان خدا اینها را ذلیل و خوار بکند که آنها از کهنهپارهای که زنها در ایام عادت به خود برمیدارند هم پستتر شوند.
پایان بی احترامی به احکام الهی
اینجا دیگر بحث اشاره و کنایه نیست. حضرت در بین راه، صریح به اهالی کوفه اشاره میکند و این چیزها را میگوید. سرانجام کسانی که با او مقابله میکنند، این خواهد شد. مردم کوفه من را خواستند و آنها هم که من را تهدید کردند و چون اینها دست به این جنایت بزنند و احترام خدا را هم درهم بشکنند، خدا هم کسی را بر آنها مسلّط خواهد نمود که آنها را به قتل برساند و آنچنان خوار و ذلیلشان کند که ذلیلتر از کهنهپاره نجس شوند.
سرنوشت «سران»؛ قیام مختار
حالا امام حسین در اینجا، چون این حرف را نسبت به همه آنها میگوید، لذا به دو چیز اشاره دارد میکند؛ یک: سرنوشت سران اینها مثل عمر سعد، عبید الله ابن زیاد و … و دو: سرنوشت خود مردم کوفه. سرنوشت سرانشان که شما خوب میدانید که چه شد. اگر بخواهیم از نظر تاریخی نگاه کنیم، این قضیه برخورد این شخص با امام اواخر ذیحجه سنه شصت است، یا نهایتاً اول محرّم سال شصت و یک است. قضیه مختار مربوط به سران اینها است که در سنه شصت و شش است. کار خدا دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. البته این زود بود و هنوز دیر نشده بود.
سرنوشت «مردم»؛ حکومت حجاجبنیوسف
امّا خود مردم کوفه، بین سنه هفتاد و پنج تا نود و پنج حجاج ابن یوسف ثقفی حاکم بر اینها شد. از طرف خلیفه اموی حاکم عراق شد و از بصره راه افتاد، به کوفه آمد و وارد مسجد کوفه شد. در اوّلین اجتماع مردم، در روز جمعه، خطبه خواند. «بسم الله» را نگفته خطبهاش را شروع کرد. جملاتی را که به اهل کوفه، خطاب کرد شنیدنی است. به آنها گفت: «ای مردم عراق! ای اهل شقاق و نفاق!» حالا ببینید آن جلّاد تاریخ به اینها چه میگوید! «ای اهل شقاق و نفاق! و صاحبان بدترین صفات! به خدا سوگند من در میان شما گردنها و سرهایی را میبینم که برافراشته شده و هنگام درو کردنش فرا رسیده است.» حساب همه شما را خواهم رسید! «و این کاری است که از من ساخته است. ای مردم کوفه! بدانید به خدا سوگند من نه از لغزش شما درمیگذرم و نه عذر شما را میپذیرم.» بعد هم دستور داد که بیرون شهر جمع شوند و قضایایی اتفاق افتاد که من نمیخواهم وارد مسائل تاریخی شوم.
کشتار و زندانی کردن
من فقط همین را میخواستم بگویم. میدانید با آنها، غیر جنگهایی که در عراق به راه انداخت، چه کار کرد؟ در تاریخ نوشتهاند تعداد کسانی را که حجاج، خارج از جنگ کشته است، از همین اهل عراق، صد و بیست هزار نفر بود. صد و بیست هزار نفر را کشت. وقتی که مُرد، پنجاه هزار مرد در زندانهای او بودند، سیهزار زن در زندان بودند. دههزار نفر از این زنها عریان بودند و لباس نداشتند. زندانها هم اینطوری بود که سقف نداشت؛ لذا نه روز از گرمای آفتاب در امان بودند و نه شب از سرما. خوراکشان هم جو بود. جو را آرد میکردند، خاکستر و نمک در آن میزدند و به زندانیها میدادند.
هشدار؛ خواری در دنیا
وای بر حال کسانی را که دین را رها کنند و سراغ دنیایشان بروند! چنین افرادی بدانند که مسلّماً سزای کارشان را در همین عالم خواهند دید. چه فرد باشد و چه اجتماع باشد؛ خدا سزای کارش را به او نشان خواهد داد. این یک سنت الهی است. چهار صباح سرخوش میشوی، اما به تو بگویم، اینها همه حساب شده است، در همین دنیا عقاب خواهی شد. بحث آخرت جدا است. ما داریم از نظر دنیایی بحث میکنیم. امام حسین هم سرانجام حرکت خود را میدانست و هم سرانجام حرکت آنها را. سرنوشت خود را گفت، عاقبت آنها را هم گفت و هر دو تحقق پیدا کرد.
مغرور نعمت و مهلت خدا نشو!
نفس اینطوری است که انسان را فریب میدهد. یابوی نفس چموش نشود و فکر نکنی که اگر چهار صباح سرخوش شدی، دیگر نجات پیدا کردهای و اتفاقی نخواهد افتاد. خدا چنان تو را به تمام قد، زمین بزند که دیگر نفهمی چه کار باید بکنی! فریادت به هیچ جا نخواهد رسید. من به طور کلّی گفتم و خواستم همه را مستند مطرح کرده باشم. اینکه برخی میگویند امام حسین نمیدانست چه خواهد شد و فریب دعوت کوفیان را خورد؛ نشان میدهد از همه چیز عقب هستند.
نفرینهای امام حسین
من بروم سراغ بحثی که شاید جلسه آینده آن را باز کنم. امام حسین هم سرانجام کار خودش را و هم سرانجام کار آنها را اخبار کرد. هر دو مورد را اخبار کرد و هر دو هم تحقّق پیدا کرد. لذا امام حسین روز عاشورا، در چند مورد نفرین کردند. من به یک موردش اشاره میکنم که در آن موارد دل حسین (علیه السلام) خیلی سوخت. یعنی صحنه، برای حسین (علیه السلام)، صحنه جانگذازی بود که اینها را نفرین کرد. با اینکه میدانست انجام کارشان چیست، باز هم آنها را نفرین کرد. در یک عبارت گفت: «اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ وَاحرِمهُم بَرَکَاتِکَ اللَّهم لاتَرضَ عَنهُم أبَداً».[۷] خدایا بارش آسمان را از آنان بازدار! از برکتهایت محرومشان کن! بار خدایا! هرگز از این مردم خشنود نشو!
ذکر مصیبت حضرت قاسمبنالحسن
کجا بود که امام این جملات را گفت؟! من حالا یکی از آنها را میگویم. التماس دعا! بروم سراغ توسلم. مجلسی مینویسد: روز عاشورا امام حسین ایستاده بود. «فَبَرَزَ مِنَ الخَیمَهِ غُلامٌ لَم یَبلُغِ الحُلُمَ»؛ حضرت ایستاده بود، یکوقت دید نوجوانی از خیمهها بیرون آمد. بعضیها دارند که: «وَجهُهُ کَانَ کَفَلقَهِ القَمَرِ»؛ چهرهاش مثل ماهپاره بود. حق دارد حسین (علیه السلام) اینها را نفرین کند. یک ماهپاره بیرون آمد. خدمت حسین (علیه السلام) آمد و خواست که اجازه بگیرد تا به میدان برود. مینویسند: «فَلَمَّا نَظَرَ الحُسَینُ إلَیهِ قَد بَرَزَ»، وقتی امام حسین چشمش افتاد به این نوجوان که آمده، «إعتَنَقَهُ» او را در بغل گرفت، «وَ جَعَلَا یَبکِیَانِ حَتَّی غُشِیَ عَلَیهِمَا» اینقدر حسین (علیه السلام) گریه کرد، اینقدر قاسم گریه کرد… امام حسین اجازه میدان به او نداد. مینویسند: «فَلَم یَزَل یُقَبِّل یَدَیهِ وَ رِجلَیهِ حَتَّی أذِنَ لَهُ» آنقدر دست و پای عمو را بوسه زد، تا عمو به او اجازه داد که به میدان برود.
این صحنه از آن صحنههایی است که امام حسین شدیداً متأثر شده است، و شدیداً نگران قاسم بود. حضرت نگران قاسم بود. حمید بنمسلم میگوید: وقتی این جوان آمد، دیدم عمر ابن سعد عضدی رو کرد به من و گفت: «والله لأشُدَّنَ عَلَیهِ»؛ قسم خورد که من میروم و کارش را تمام میکنم. به او گفتم: «سبحان الله، ما ترید»؟ چه کار میخواهی بکنی؟ این همه دورش را گرفتند، آنها کافی نیستند که تو هم میخواهی بروی؟ میگوید: «فما ولّی وجهه حتی ضرب الغلام رأسه بالسیف»؛ میگوید قاسم رویش را برنگردانده بود که با شمشیر چنان به فرق قاسم زد، «فوقع بوجهه علی الأرض». قاسم به رو زمین افتاد… «فنادی یا عماه!» صدایش بلند شد، عمو را صدا کرد. حسین (علیه السلام) مثل یک باز شکاری، خودش را به قاسم رساند، صدای او آمد، اینطور سریع آمد اما چه دید؟ با چه صحنهای روبهرو شد؟ اینجا جا داشت نفرین کند، چون دید قاسم پاهایش را روی زمین…
شب هفتم
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِین
وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَهُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
«الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا».[۱]
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیهالسلام) بود. عرض شد که این حرکت صحیفهای از درسهای گوناگون در ابعاد معرفتیِ معنوی، فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی بود. بالأخره عرض کردم که امام حسین(علیهالسلام) مصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود و در این قیام و حرکت به هدفی که داشت، رسید و آن هدف هم بقای اسلام بود. سرانجام حرکت را هم از همان اوّل میدانست که چیست و به کجا مُنتهی میشود، همه چیز را میدانست؛ هم سرانجام کار خودش را و هم سرانجام کسانی که با او مقابله میکنند را میدانست.
من در جلسه گذشته دو مورد را نقل کردم که امام حسین(علیهالسلام) نسبت به سرانجام کسانی که با او مقابله میکردند، تذکّر داد. برای تأیید این مطلب نمونههای دیگری را میگویم که بدانید فقط در این چند مورد نبوده و در چند جای دیگر هم حضرت به عاقبت و سرانجام کار اشاره داشتند. حضرت در همان مسیری که میآمد، در چند مورد هم راجع به خودش و هم راجع به آنها، متذکّر عاقبت کار شدند. امام حسین دو عین و دو چشم داشت؛ یکی برای نگاه به خود و یکی برای نگاه به مقابلین خود؛ یعنی حضرت هر دو طرف را نگاه میکرد.
اشاره حضرت به شهادت خود
در تاریخ آمده که وقتی حضرت به بطن عقبه رسید، به اصحابش گفت: «مَا أَرَانِی إِلَّا مَقْتُولًا»؛ این تعبیر یعنی من درباره خودم هیچ چیزی پیشبینی نمیکنم جز اینکه کشته میشوم و شهید میشوم. بعد فرمود: «رَأَیْتُهَا فِی الْمَنَامِ رَأَیْتُ کِلَاباً تَنْهَشُنِی أَشَدُّهَا عَلَیَّ کَلْبٌ أَبْقَع».[۲] من در خواب دیدم که سگهایی به من حمله کرده و سختترینشان یک سگ سیاه و سفید بود. در اینجا دارد که پیرمردی بنام عَمرو از قبیله اَکرمه، که در همان بطن عقبه با امام حسین برخورد کرده بود، به حضرت خطاب میکند که شما کجا داری میروی؟ امام میفرماید به طرف کوفه میروم. او امام حسین را قسم میدهد و میگوید شما را به خدا سوگند میدهم که از همینجا برگردید! زیرا من فکر میکنم در این سفر جز با نیزه و شمشیر، با چیز دیگری مواجه نخواهید شد. او گفت این کار خطرناک است و من میدانم که قضیه به کجا منتهی خواهد شد، شما هم که خودت داری آخرش را پیشبینی میکنی. لذا من به هیچ وجه رفتنِ شما را صلاح نمیدانم.
اشاره به سرانجام کار دشمنان
امام حسین به او گفت: «یَا عَبدَ الله»؛ ای بنده خدا! «لَیْسَ یَخْفَى عَلَیَّ الرَّأْیُ»؛ خیال نکنی که این مطالبی را که تو فهمیدی من نمیفهمم! مسأله برای من واضح و روشن است؛ «وَ لَکِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَا یُغْلَبُ عَلَى أَمْرِهِ. ثُمَّ قَالَ: وَ اللَّهِ لَا یَدَعُونَنِی حَتَّى یَسْتَخْرِجُوا هَذِهِ الْعَلَقَهَ مِنْ جَوْفِی»؛ اصلاً اینها من را دعوت کردهاند که مرا بکشند و خونم را بریزند. ببینید امام چگونه دارد صحبت میکند. « فَإِذَا فَعَلُوا سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَنْ یُذِلُّهُمْ»؛ وقتی آنها این کار را کردند، خداوند کسی را بر اینها مسلّط میکند که خوارشان کند. «حَتَّى یَکُونُوا أَذَلَّ فِرَقِ الْأُمَم».[۳] تا جایی که خوارترین امّتها خواهند شد.
پیشبینی ذلّت و خواری برای دشمنان
من اینها را عرض میکنم که بگویم صحبت دو سه مورد نیست و خبر دادن حضرت نسبت به سرنوشت و سرانجام کار، متعدّد بوده است. در یکی دیگر از منازل، مردی از اهالی کوفه بنام ابوهرم،[۴] خدمت امام حسین(علیهالسلام) آمد و عرض کرد: «یَابنَالنَّبِی! مَا الَّذِی أخرَجَکَ مِنَ المَدِینَهِ»؛ ای فرزند پیغمبر! چه چیز موجب شده که از حرم جدّت جدا شوی و به اینجا بیایی؟ چه انگیزهای داری؟ امام به او فرمود: «وَیحَکَ یَاأبَاهِرَمِ! شَتَمُوا عِرضِی فَصَبَرتُ وَ طَلَبُوا مَالِی فَصَبَرتُ»؛ حضرت شروع کرد یکییکی ظلمهایی که بنیامیّه به او روا داشتند را بیان کرد و بعد این جملات را فرمود که غرضم همین بخش از فرمایش حضرت است: «وَ طَلَبُوا دَمِی فَهَرَبتُ وَ أیْمُ اللهَ لَیَقتُلُنَّنِی»؛ الآن هم دنبال خون من هستند و به خدا قسم که اینها من را میکشند. «ثُمَّ لَیُلبِسَنَّهُمُ اللهُ ذُلّاً شَامِلاً وَ سَیفاً قَاطِعاً وَ لَیُسَلِّطَنَّ عَلَیهِم مَن یَذُلُّهُم حَتَّی یَکُونَ أذَلَّ مِن قَومِ سَبَاءٍ».[۵] و خدا لباس ذلّت فراگیر و شمشیر برنده را بر آنها پوشانده و کسی را بر آنها مسلّط خواهد نمود که از قوم سباء هم پستتر شوند.[۶]
«امام» نمیدانست چه خواهد شد؟!
من در جلسه گذشته گفتم و تذکّر دادم که یکوقت خیال نکنید حضرت پایان کار را نمیدانست و فریب خورده بود. ایشان هم سرانجام کار خود را میدانست و هم عاقبت کار آنها را. هم سرانجام خودش را میگفت و هم سرانجام آنها را. یک چنین آدمی را میشود گفت که ـنعوذ باللهـ فریب خورده بود؟! آیا امام حسین مغرور بود؟! من هنوز مطلب اساسیام را نگفتهام و بعداً خواهم گفت.
اوّلین برخورد با کوفیان
شما به اوّلین برخوردی که حضرت با آنها داشت نگاه کنید؛ اوّلین برخورد همان موقعی است که با سپاه حُرّ روبرو شدند. گروه آنها، هزار نفر از کوفیها بودند که آمده بودند جلوی حضرت را بگیرند. حضرت در آنجا خطبهای خواند. خطاب به آنها فرمود: «أیُّهَا النَّاسُ فَقَد عَلِمتُم أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلّی اللهُ علَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ قَدْ قَالَ فِی حَیَاتِهِ مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللهِ نَاکِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِ اللَّهِ یَعْمَلُ فِی عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیهِ بِفِعٍْل وَ لَا قَوْلٍ کَانَ حَقِیقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ»؛ اینها جملاتی است که شما زیاد شنیدهاید و بالای منبرها زیاد میخوانند. حضرت میگوید شما میدانید که پیغمبر فرموده است که اگر کسی ببنید حاکم جائری، حرام الهی را حلال میکند، عهد الهی میشکند و در میان مردم به سنّت الهی عمل نمیکند، با این حال نه عملاً نه قولاً در مقابل او نایستد، این یک قانون الهی است که خداوند او را به همان جایگاهی وارد میکند که آن حاکم را وارد کرده است.
روشنگری جنایات امویان
امام حسین اوّل این روایت را از پیغمبر نقل کرد و بعد خودش فرمود: «وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَهَ الشَّیْطَانِ وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَهِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَیْءِ وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ وَ إِنِّی أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ». یعنی شما میدانید که این گروهی که بر سرِ کار هستند، با اطاعت شیطان همراه شدهاند و از بندگی خدای رحمان گردنکشی میکنند. فساد و تباهی را آشکار ساخته و حدود را تعطیل کردهاند. فَیء را که برای مسلمین است، میان خویش تقسیم میکنند و حلال را حرام و حرام را حلال کردهاند و حال آنکه من به خاطر نزدیکیام به رسول خدا، به این امر سزاوارترم.
هشدار نسبت به انهدام فروع دین
اینجا حضرت کاملاً روشن و واضح، به لشکریانی که از کوفه آمدهاند خطاب میکند و میگوید شماها میگویید ما مسلمانیم؟! مسلمان کیست؟ مسلمان کسی است که دین اسلام را قبول کرده است. دین اسلام چیست؟ مجموعهای از اعتقادیات و دستوراتی است که اصول و فروع نامیده میشود. دین اسلام این مجموعه است. حالا ببینیم آن چیزهایی که جزء فروع احکام الهی است، چیست؟ همه اینها دارد در جامعه اسلامی وارونه میشود. همه فروع دین دارد تغییر میکند. این را که دیگر دارید به چشمتان میبینید. احکام دارد وارونه میشود. معنای این اتفاق این است که باید فاتحه اسلام را خواند. «وَ عَلَی الإسلَامِ السَّلَامُ». حضرت بسیار ساده و روشن مطلب را به آنها تفهیم کردند.
هدم دین به وسیله تغییر فروع دین
این را هم تذکّر بدهم که اینطور نبود که حکومت یزید به صورت علنی با اعتقادات اسلامی مخالفت کند، بلکه در سطح جامعه احکام را تغییر داده بود و داشت دین را از بین میبرد. البته بحث «شخص یزید» جدا است؛ یزید خودش خیلی رُک و بیپرده بود؛ نه در امور اعتقادیاش و نه در مسائل عملیاش و اصلاً پنهانکاری نمیکرد. یزید، غیرِ پدرش معاویه بود. چون معاویه حیلهگرد بود؛ ولی او خیلی بیپرده بود. مثل عمرو عاص هم نبود که اهل دوز و کلک باشد. لذا یزید در امور اعتقادی گفت: «لَعِبَت هَاشِمُ بِالمُلکِ فَلَا خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحیٌ نَزَلَ».[۷] او با این جمله، اصلاً مبنای نبوّت و وحی را رد کرد. در مسائل عملی و فروع دین هم علناً شُرب خمر میکرد و چه فسادهایی که مرتکب نمیشد!
همه از فساد یزید آگاه بودند
بنابراین، هم از نظر اعتقادی و هم از نظر عملی، شباهت به مسلمان نداشت. لذا این که امام حسین میگفت حکومت فعلی فاسد است و حلال و حرام را تغییر میدهد، برای هیچ کس یک امر پنهانی نبود و حتّی سران حکومت یزید هم این مسائل را میدانستند. حتّی در بین خودشان هم وقتی سرانشان مینشستند، خودشان به یزید بد میگفتند. بروید و در تاریخ ببینید که وقتی عبیدالله با عمر سعد صحبت میکرد، یکی به دیگری میگفت تو که میدانی یزید چهکاره است! دیگری هم قبول میکرد! چون این مسأله، امری نبود که اینها بتوانند پنهانکاری کنند و دیگران از آن خبر نداشته باشند.
لذا امام حسین (علیه السلام) وقتی این مطالب را مطرح میفرمود، هیچ کس ناراحت و عصبی نمیشد که آقا چرا کفر میگویی؟! یا مثلاً چرا به مقدسات توهین میکنی؟! همه میدانستند و از فساد اینها با خبر بودند و اصلاً برایشان تازهگی نداشت که بخواهند ناراحت شوند. من اینها را که میگویم برای این است که مطلب را یک مقدار باز کنم تا نقطه ابهامی نماند.
اشاره حضرت به فضائل و حقّانیّت خود
کلام حضرت به اینجا رسید که: «وَ إِنِّی أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ فَأنَا حُسَینُبنُعَلِیٍ وَ ابْنُ فَاطِمَهَ بِنتِ رَسُولِ اللهِ وَ نَفْسِی مَعَ أَنْفُسِکُمْ وَ أَهْلِی وَ وُلْدِی مَعَ أَهَالِیکُمْ وَ أَوْلَادِکُمْ فَلَکُمْ بِی أُسْوَهٌ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عُهُودَکُمْ وَ خَلَعْتُمْ بَیْعَتَکُمْ فَلَعَمْرِی مَا هِیَ مِنْکُمْ بِنُکْرٍ»؛ حضرت نام و نشان خودش را گفت و بعد فرمود خودم در میان شما هستم، خانوادهام میان خانوادههای شما است و فرزندانم در بین فرزندان شمایند. پس به من که الگوی شما هستم اقتدا کنید و البته اگر پیمانتان را بشکنید و بیعتتان را بگسلید، هیچ از شما به دور نخواهد بود. به جان خودم سوگند این از شما بعید نیست که چنین پیمان بشکنید؛ چون شما آدمهای پیمانشکنی هستید و این کارهایتان سابقه دارد.
علم حضرت به بیعتشکنی کوفیان
بعد حضرت میفرماید: «لَقَدْ فَعَلْتُمُوهَا بِأَبِی»؛ شما کوفیها پیش از این با پدرم چنین کردید. «لَقَدْ فَعَلْتُمُوهَا بِأَبِی وَ أَخِی وَ ابْنِ عَمِّی»؛ من شما را میشناسم که چگونه آدمهایی هستید. میدانم که شما با پدرم چگونه رفتار کردید، با برادرم چگونه و با فرستادهام مسلم چهطور رفتار کردید. «وَ الْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِکُمْ».[۸] آدم فریب خورده کسی است که فریب شما را بخورد. یعنی حضرت در همان اوّلین برخورد با آنها، این را گفت. معنایش این است که من فریب شما را نمیخورم. حسین(علیهالسلام) مغرور نبود. إنشاءالله دیگر جای ابهامی باقی نمانده است. این خطبه را همه تواریخ نقل کردهاند. میخواستم بگویم که امام حسین اصلاً و ابداً در این راه جهل نداشت که فریب بخورد. اصل مطلب این است که حسین(علیهالسلام) در این حرکت نه فریبخورده بود و نه کسی را فریب داد.
انواع دشمنان حضرت نسبت به عذاب الهی
۱. ۱. سران و حاکمان
امّا مطلبی که میخواستم در این جلسه عرض کنم، راجع به سرنوشت مقابلینِ حضرت است. حضرت درباره کسانی که در مقابلش بودند، گفت همهتان به ذلّت و مرگ دچار خواهید شد. تعبیرهای حضرت همگانی است. یعنی خدا با همه شما این معامله را میکند. حالا میخواهم یک اشکال طلبگی کنم؛ چرا همهشان؟! حال اینکه مردم سه دسته بودند؛ یک دسته سران و بزرگانی بودند که امام حسین را خوب میشناختند و میدانستند که حق هم با او است. عاقبت اینها در دنیا و آخرت پستی و ذلّت است و در این هم هیچ تأمل و اشکالی نداریم.
۱. ۲. تهدیدیها و تطمیعیها
دسته دوم گروهی بودند که مغرور به دنیا بودند و به اینها وعده ریاست یا پول داده شده بود؛ که این گروه با پول و ریاست یا تهدید به مرگ و این چیزها فریب خورده بودند. مثل گروهی از سران قبائل و عشایر، که عبیدالله اینها را خواست و تطمیع و تهدیدشان کرد که اگر با حسین همراهی کنید، چنین و چنان میکنم. اینها هم مستحق هستند که عذاب دنیا و آخرت را بچشند. ما شبههای در این قِسم هم نداریم. اینها هم حقّشان است؛ چون در مقابل وعده دنیا یا برای ترس از تهدیدها، در برابر حکم خدا ایستادهاند. لذا همانطور که امام حسین هم میفرماید، سرنوشت اینها چنین و چنان میشود و سرانجام، خداوند اینها را به خواری میکشاند و همهشان را از بین میبرد.
۱. ۳. تحمیقیها
امّا دسته سوّم میماند که دسته تحمیقیها است. این دسته کسانی هستند که سران حکومت شیطانی، از باورهای دینیشان سوءاستفاده کردند و این شعارها را مطرح کردند که حسین بر علیه امیرالمؤنین خروج کرده و او یک طاغی و یاغی است و به این شکل اینها را فریب دادند. فریب اینها نه به خاطر تطمیع به پول و مقام بود و نه تهدید جان و آسایش بود. هیچ کدام نبود.
چرا باید همه عذاب شوند؟
حال سؤال اینجا است که چرا اینها باید خوار شوند؟ اینهایی که تحمیق شدند چه گناهی داشتند؟ اینها که بهخاطر سادگی و جهالت دچار این اشتباه شدند و ابزار دست حاکمان فاسد خود شدند، چرا باید عذاب ببینند و در دنیا و آخرت ذلّت و خواری را تحمل کنند؟ اینها چرا داخل در این سرنوشت هستند؟ چون حضرت به طور کلّی فرمود که همه شما سرنوشتتان این خواهد بود، حال آنکه عدّهای به قصد قُربت آمده بودند و بر روی حسین شمشیر میکشیدند و این کارها را میکردند.[۹]
اوّلاً؛ امام مدام روشنگری میکرد
حالا من میخواهم به این مطلب جواب دهم. اوّل اینکه امام حسین از همان ابتدا، در مدینه که با استاندار مدینه و مروان بنحکم برخورد کرد و حرکتش را شروع کرد تا روز عاشورا، دقیقاً به این نکته توجه داشت و تا آخرین لحظات، طرفین این درگیری را معرفی میکند تا جای تاریکی برای اینها نماند. در اوّلین خطبهای که در مقابل کوفیها خواند، دیدید که چقدر زیبا بحث را روشن کرد و برای تحمیقشدهها هم حجّت را تمام کرد. حضرت گفت یزید را که میشناسید، من را هم که میشناسید. دیگر چه میخواهید تا متوجه شوید؟ چرا باز هم احمق هستید؟
آیا صِرف شعار دادن کافی است؟!
کسی که تحمیق شده است وقتی جهالتش برطرف شود باید بیدار شود؛ چون بر اساس جهلش، فریبِ شعارها و حرفها را خورده بود. آیا صِرف اینکه کسانی شعار دینی دهند شما دنبالشان میدوید؟! مگر عقل و شعور ندارید؟! امام حسین هیچ کوتاهی نکرد و مُدام روشنگری میفرمود تا کسی در تاریکی جهالت باقی نماند و بهانه نداشته باشد. لذا در اوّلین برخورد و مواجههاش، کاملاً قضیه را توضیح داد. هم احوال آن طرف را شرح کرد و هم خصوصیات این طرف را.
ثانیاً؛ کوفیها اهل بیت را خوب میشناختند
کوفیها هم کسانی بودند که اهل بیت را خوب میشناختند. این خودش نکته مهمی است که میگویم. ممکن است کسانی در دیگر بلاد اسلامی اهل بیت را نشناسند؛ ولی مردم کوفه نسبت به اهل بیت شناخت کامل داشتند. چون مقرّ حکومت علی(علیهالسلام) کوفه بود. اگر اینها را کنار هم بگذاریم این حرفها را نمیتوانیم بگوییم که کوفیان امام حسین را نمیشناختند، امّا با حرفهایش و خطبههایش باز هم جهلشان برطرف نشد. نخیر! پدرش را میشناختند، خودش را میشناختند، برادراش را میشناختند، خواهرش را میشناختند، همهشان را میشناختند. اینها همه مدتی را در کوفه بودند.
جای ابهامی نبود که کسی احمق بماند!
میخواهم بگویم این اشکال مثل سنگ انداختن در تاریکی است. خوب حضرت را میشناختند و با خطبههای امام جای هیچ ابهامی باقی نماند. امام واقعاً حجّت را بر کوفیان تمام کرد. واقعاً اینطور بود. چون لشکر دشمن همه از کوفه بودند و کوفه هم مقرّ حکومت علی(علیهالسلام) بود. یک وقت میگویی مردم یمن بودند که امام را نمیشناختند، حرفت جای تأمّل دارد؛ ولی اینها آگاهی کامل داشتند و چنین تصویری در مورد اینها نمیتوان فرض کرد.
علی(علیهالسلام) حجّت بالغه خداوند
لذا علی(علیهالسلام) حجّت بالغه حق روی زمین است. چون وجود او حجّت را بر مردم تمام کرد و همه را با حق آشنا کرد. ای کوفیان! مگر شعور نداشتید، که دنبال شعار اینها به راه افتادید، حال آنکه میدیدید اینها دارند خلافِ دین عمل میکنند؟! شعورتان کجا رفته بود؟! صِرف اینکه من آمدم و به تو گفتم که اینها خارجی هستند، شما باید باور کنید؟!
حسین بنعلی «خارجی» شده است!!!
داستان مسلم جسّاس را در هنگام ورود اهل بیت به کوفه شنیدهاید. مسلم گچکار بود و داشت دارالعماره را گچکاری میکرد. میگوید دیدم سر و صدا شده و بساطی به راه افتاده که متعجّب شدم. از یکی از خدمهها پرسیدم چه خبر شده است؟ این سر و صداها برای چیست؟ گفت مگر نمیدانی؟! یک خارجی علیه یزید خروج کرده، او را شکست داده و حالا خاندانش را به اسارت گرفتهاند. گفتم اسم این خارجی چیست؟ گفت حسین بنعلی. مسلم میگوید چیزی نگفتم و صبر کردم تا او برود؛ چون او از مزدوران دارالعماره بود. وقتی رفت، چنان سیلی به صورت خودم زدم که وامصیبتاه! حسین بنعلی شد خارجی؟ ببین دنیا به کجا کشیده که به فرزند رسول خدا میگویند خارجی. چرا اینقدر احمق هستید؟ شعورتان کجا رفته است؟ چه شده که حسین بنعلی را خارجی مینامید؟
حجّتهای ظاهری و باطنی خداوند
من یک روایت میخوانم، خوب گوش کنید! در ذیل این آیه شریفه: «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّهُ الْبالِغَهُ»، روایتی از امام هفتم (علیه السلام) است که فرمود: «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَیْنِ» خدا بر مردم دو حجّت دارد، «حُجَّهً ظَاهِرَهً وَ حُجَّهً بَاطِنَهً فَأَمَّا الظَّاهِرَهُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْأَئِمَّهُ عَلَیهِمُ السَّلامُ وَ أَمَّا الْبَاطِنَهُ فَالْعُقُولُ».[۱۰] یک حجّت ظاهری که پیامبران و امامان هستند و یکی هم حجّت درونی که عقل است. فهمت کجا رفت؟ شعورت کجا رفت؟ خوب برو تحقیق کن! این را هم به شما بگویم؛ کارهای خدا حسابشده و دقیق است. اینکه امام حسین گفت شما به خواری کشیده خواهید شد، منظور هم خواری دنیا است و هم خواری اُخروی. هر دو مورد هست. تنها ذلّت اینجا مطرح نیست، بلکه سرانجام عمل اینها، اثر وضعیاش این است.
مخاصمه خدا با گناهکاران، در روز قیامت
حالا میرویم سراغ آخرت؛ در ذیل همین آیه شریفه یک روایت از امام صادق(علیهالسلام) است که فرمود: «قَدْ سُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى فَلِلَّهِ الْحُجَّهُ الْبالِغَهُ فَیَخْصِمُهُ» سؤال کردند که آقا! میشود بفرمایید این آیه یعنی چه؟ «فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ لِلْعَبْدِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ أَ کُنْتَ عَالِماً»؛ حضرت فرمود روز قیامت که میشود، خداوند بندهاش را میآورد و میگوید، میدانستی یا نه؟ « فَإِنْ قَالَ نَعَمْ»، اگر بگوید میدانستم، میگویند میدانستی که این کار بد است؟! میدانستی این کار گناه است؟! میدانستی این حرام است؟! اگر میدانستی چرا آن را ترک نکردی؟ «قَالَ لَهُ أَ فَلَا عَمِلْتَ بِمَا عَلِمْتَ وَ إِنْ قَالَ کُنْتُ جَاهِلًا»؛ اگر بگوید نمیدانستم، مگر خدا رهایش میکند؟ «قَالَ لَهُ أَ فَلَا تَعَلَّمْتَ حَتَّى تَعْمَلَ»؛ چرا نرفتی یاد بگیری تا عمل کنی؟ «وَ ذَلِکَ الْحُجَّهُ الْبَالِغَهُ».[۱۱]این حجّت بالغه خدا است.
ندانستن تکلیف را ساقط نمیکند
صِرف اینکه من نمیدانستم انسان را بریءالذّمه نمیکند. وظیفه است که بروی و یاد بگیری. خدا به تو عقل و شعور داده، معیار داده، همه چیز داده است تا راه را بیابی و به بیراهه نروی. قیامت هم به خاطر همین که عقل داری تو را مواخذه میکنند. اثر وضعی فریب خوردن، در دنیا خواری و در قیامت هم مواخذه الهی است. خدا رهایت نمیکند. پس بنابراین نگویید: همهشان مستحقّ نبودند. اینکه میبینیم نفرینهایی از امام حسین(علیه السلام) صادر شده است و نسبت به همه است برای این است که همه مستحق عذاب و نفرین بودند.
خدایا تکتک اینها را بکش!
در کامل مینویسد. «إشتَدَّ عَطَشُ الحُسَینِ فَدَنَا مِنَ الفُرَاتِ لِیَشرِبَ »؛ عطش امام حسین زیاد شد و رفت به سمت فرات تا آب تهیه کند. «فَرَمَاهُ حُصَینُ بنُ نُمَیرٍ بِسَهمٍ فَوَقَعَ فِی فَمِهِ»؛ این خبیث آمد و تیری به سوی حضرت انداخت که به دهان حضرت اصابت کرد… « فَجَعَلَ یَتَلَقَّى الدَّمَ بِیَدِهِ وَ رَمَى بِهِ إلَى السَّمَاءِ»؛ خونها را با دست گرفت و به آسمان پاشید.. «ثُمَّ حَمِدَ اللهَ وَ أُثنِىَ عَلَیهِ»؛ حضرت ابتدا حمد و ثنای خدا را گفت؛ بعد هم فرمود: «اللَّهُمَّ إنِّی أشکُو إلَیکَ مَا یَصنَعُ بِابنِ بِنتِ نَبِیِّکَ»؛ خدایا من شکایت به تو میکنم از این رفتاری که اینها با پسر دختر پیغمبرت دارند. بعد گفت: «اللَّهُمَّ أحصِهِم عَدَداً»؛ خدایا، یکایک آنها را بشمار تا کسی از حساب نیفتد؛ «وَ اقتُلهُم بَدَداً»؛ یکایکشان را بکش؛ «وَ لَا تَبقِ مِنهُم أحَداً».[۱۲] اَحدی از اینها را باقی مگذار.
امام هیچ نقطه تاریکی باقی نگذاشت
بر اساس آنچه هشام در تذکرهاش مینویسد، حضرت دیگر اصلاً جایی باقی نگذاشت که اینها بتوانند در اسلام حسین(علیهالسلام) شُبهه کنند. میگوید وقتی دید که اینها اصرار دارند امام حسین را بکشند، «أخَذَ المُصحَفَ وَ نَشَرَهُ وَ جَعَلَهُ عَلَی رَأسِه»؛ قرآن را گرفت، باز کرد و به آنها نشان داد و روی سرش گذاشت. «وَ نَادَی بَینِی وَ بَینَکُم کِتَابُ اللهِ وَ جَدّی مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ»؛ گفت بیایید، این قرآن و جدّم پیغمبر حاکم بین من و شما باشند. یعنی امام حسین اصلاً نقطه تاریکی نگذاشت برای اینها که بعد کسی این حرف را بزند که چرا اینطوری نفرین میکند. بعد فرمود: «یَا قَومُ بِمَ تَستَحِلُّونَ دَمِی»؛ آخر چه شده که خون من را حلال میدانید؟
ذکر مصیبت حضرت علیاصغر
بعد مینویسد: «فإذَا بِطِفلٍ یَبکِی عَطَشاً»؛ یک وقت حسین(علیهالسلام) دید صدای بچه میآید که از شدت تشنگی دارد گریه میکند. دیگران اینطور مینویسند که امام حسین به اطرافش نگاه کرد؛ دید تمام این بنیهاشم شهید شدهاند؛ اصحاب هم همه شهید شدهاند. دیگرهیچ کس باقی نمانده و حضرت تک و تنها است. صدایش را بلند کرد: «فَنَادَی هَل مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسُولِ اللهِ هَل مِن نَاصِرٍ یَنصُرُنا هَل مِن مُغِیثٍ یُغِیثُنا»… بعد آمد کنار درب خیمه؛ «فَتَقَدَّمَ إلَی بَابِ الخِیمَهِ وَ قَالَ یَا أُختَاه نَاوِلِینِی بِوَلَدِیَ الرَّضیع»؛ آمد درب خیمه به خواهر گفت آن بچه شیرخواره مرا بیاور… علیاصغر باب الحوائج است. شما در دعاها شنیدهاید که میگویند: «إلهی بِدَمِ المَظلُوم»؛ این «دم المظلوم» خون گلوی اصغر است…
در یک نقل مینویسند حضرت، علی اصغر را آورد در پیش لشکر و روی دست بلند کرد و گفت: «إن لَم تَرحَمُونِی فَارحَمُوا هَذَا الرَّضیع»؛ یعنی اگر به من رحم نمیکنید، به این طفل شیرخواره رحم کنید. «أمَا تَرَونَهُ کَیفَ یَتَلَذَّی عَطَشاً»؛ مگر نمیبینید چگونه از تشنگی دارد بیتابی میکند؟… مجلسی مینویسد: «فَبَینَمَا هُوَ یُخَاطِبُهُم»؛ یعنی نگذاشتند حرف این پدر تمام شود؛ «إذ رَماهُ حَرمَلَهُ بنُ کَاهِلِ الأسَدِیّ بِسَهمٍ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ فَذُبِحَ الطِّفلُ مِنَ الأُذُنِ إلَی الأُذُنِ»…
پینوشتهای سخنرانی شب پنجم
[۱]. سوره مبارکه اعراف، آیه ۵۱
[۲]. اصول کافی، ج ۸، ص ۷۹
[۳]. اصول کافی، ج ۲، ص ۲۱۶
[۴]. سوره مبارکه اعراف، آیه ۲۲
[۵]. سوره مبارکه لقمان، آیه ۳۳
[۶] سوره مبارکه حدید، آیه ۲۰
[۷] . بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۱۶۴
[۸]. وسائلالشیعه، ج ۱۵، ص ۱۰۹
[۹]. بحارالأنوار، ج ۳۳، ص ۲۵۰
[۱۰]. روضهالواعظین، ج ۱، ص ۱۷۹
[۱۱]. بحارالأنوار، ص ۴۴، ص ۳۶۶
[۱۲]. بحارالأنوار، ۴۴، ص ۳۷۱
پینوشتهای سخنرانی شب ششم
[۱]. سوره مبارکه اعراف، آیه ۵۱
[۲]. بحارالأنوار ۴۴ ۳۲۶
[۳] . این جمله از مشهورات است و مفادّ آن متّخذ از روایات بسیاری است که دلالت بر «محمّدیُّالحدوث» بودنِ اسلام و «حسینیُّالبقاء» بودنِ آن دارد.
[۴] . نهج البلاغه، کلمات قصار ۱۰۶
[۵]. بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۶۴
[۶]. تاریخ ابن عساکر، ص ۲۱۱
[۷]. بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۹
پینوشتهای سخنرانی شب هفتم
[۱]. سوره مبارکه اعراف، آیه ۵۱
[۲]. بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۸۷
[۳]. بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۷۴
[۴]. البته این قضیه را مورّخین به چندگونه نقل کردهاند.
[۵]. أمالیصدوق، ص ۱۵۳
[۶]. قوم سباء قومی بودند که یک زن بر آنها حکومت میکرد.
[۷]. احتجاج، ج ۲، ص ۳۰۷
[۸]. بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۸۱
[۹]. البته کارشان قربه إلی الشیطان بود و بهخاطر فریب سرانشان خیال میکردند قربه إلی الله است.
[۱۰]. اصول کافی، ج ۱، ص ۱۵
[۱۱]. بحارالأنوار، ج ۱، ص ۱۷۷
[۱۲]. الکامل، ج۴، ص۷۶
فردوسی فرموده:
بزرگی سراسر به گفتار نیست
دو صد گفته چون نیم کردار نیست
فکر کنم این اقامهدی سمپات جائران باشه
سایت محترم کلمه در صورت صلاحدید لطفا موضوع زیر را منعکس بکنید و آن اینکه : طرح این بحث که “… طرف به وظیفه دینی اش عمل نمیکند برای اینکه میخواهد دنیایش را آباد کند …” اصلا و ابدا عقلی و منطقی نیست چون معنی ضمنی اش این است که ” طرفی که دنیایش خراب است ایرادی به او وارد نیست چون لابد به وظیفه دینی اش عمل کرده است”. با این استدلال همه ناکارآمدی ها فقرها و ویرانی ها را میتوان توجیه کرد. همه باید به این نکته مهم توجه داشته باشند که ” آباد کردن دنیا” عین دستورات اسلام ناب محمدی است و “خراب کردن یا بی تفاوت بودن به آبادی دنیا” عین دستورات شیاطین است. بین دینداری و تلاش شبانه روزی برای آباد کردن دنیا و ایجاد اشتغال و ثروت هیچگونه تضادی نیست که نیست که نیست. یکبار برای همیشه این برای مردم تحمیق شده باید معلوم و روشن شود که ” دنیا ” در دیدگاه اسلامی عین ” پل صراط ” است – اگر از یک پل ویران و ناتمام برای رسیدن به آن سوی دره ای ژرف و هولناک میتوان بهره برد به همان نسبت هم از یک دنیای ویران و سرگردان برای رسیدن به سعادت آخرت میتوان بهره برد. معلوم نیست چرا استاد دچار مغالطه ای به این بزرگی شده اند؟ ما به اندازه کافی عقب افتادگی در کار دنیای خودمان داریم لازم نیست برای آن توجیه دینی تراشید.
جون مادرت آقا مهدی کاسه داغ تر از آش نشو، این سخنرانی خیلی هم تاثیر گذاره
دارالزهرا رو که اجازه برگزاری مراسم ندادند. کجا برویم؟
باید صبر و استقامت داشته باشیم و عجله نکنیم. این بار مطمئنا به منزل می رسد برادر.
فایل صوتی جلسات بر روی سایت ایشان موجود می باشد. از همه همراهان سبز اندیش خود می خواهم حتما سخنان ایشان را گوش کنند که اتمام حجت با کسانی است که فکر می کنند برای حرکت خدایی هر کار شیطانی قابل قبول است. ایشان سیاست حاکم را با سخنان اما حسین (ع) رد می کنند. هر جلسه هم نیم ساعت است.
یکی از زیبایی های این سایت این است که کسانی از هر حزب گروه .جریان فکری خاصی حتی عیزان بسیجی که نمی توانند عملا و فیزیکی به یاری مظلومین برخیزند با نوشتن پیام از ظلم و شرک اعلام برائت می کنند . البته تصیح کنم کسانی نیز هستند که بشدت از ظلم و کفر تبری می کنند و یا دسترسی به سایت ندارند منظورم این است که کسی که قلبا ظلم را تائید نکند در صف عدالت خواهان و ازادگان است و مصداق ان در دعای مرزداران صحیفه موجود است و بعضا روایت شده که کسانی بهر دلیل . البته نه دنیا طلبی و نفاق در خطا مقدم مبارزه با ظلم و شرک نیستند همشان ان عزیزان مورد وثوق خدای بزرکند لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا