سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic
  • صفحه اصلی
  • » عبدالله مومنی؛ بیزار از نکبت دزدی و ظلم، شیدای سرافرازی سرزمین خویش...
» هشتمین نوشته از مجموعه «گل‌ها و سیم‌خاردارها» به قلم محمد نوری‌زاد

عبدالله مومنی؛ بیزار از نکبت دزدی و ظلم، شیدای سرافرازی سرزمین خویش

چکیده :خدایا مردان امنیتی ما، در زدن عبدالله مومنی روی ساواک را سفید کرده اند. مادر او را که مادر شهید، و همسر او را که همسر شهید است، با کثیف ترین الفاظی که شایسته هیچ تنابنده ای مباد، ناسزا گفتند. خدایا تو کجا بودی آنگاه که عبدالله زیر ضربات مشت و لگد و کابل بازجوها بیهوش می شد؟ و ناموسش به تاراج الفاظ لجنی شعبان بی مخ های امنیتی می رفت؟ مگر نه اینکه تو غیوری؟ و نسبت به بندگان خویش غیرتمندی؟ خدایا، چرا گفته ای: ”والصبح اذا تنفس” ؟ تنفس صبح یعنی: شب رفتنی است؟ یعنی صبح آمدنی است؟ یعنی عبدالله مومنی ها در اختفای زندان نیز سر به سامان آینده ی سرزمین ما دارند؟ یعنی عبدالله مومنی ها بر حق اند؟ و یک زمانی، که همچون صبح، بسیار نزدیک است، از گرد راه خواهند رسید و خبر از روشنایی خواهند...


“من از بزرگان امنیتی و قضایی خودمان می پرسم: چه شد که از ادامه ضرب و شتم عبدالله خسته شدید؟ او را بزنید. همچنان که زدید. با مشت و لگد. با کابل. یک نفره. و چند نفره. بله، او را بزنید و ناموسش را با تلخ ترین واژه هایی که بلدید، و با ناسزاهایی که مهارتش را دارید، دهان به دهان کنید. همچنان که ناگفته ای از چنته‌ی فحش های خود باقی نگذاردید.”

عبارت بالا، بخشی از یادداشت محمد نوری زاد درباره عبدالله مومنی است. او همچنین در بخش دیگری از این یادداشت نوشته است: “خدایا مردان امنیتی ما، در زدن عبدالله مومنی روی ساواک را سفید کرده اند. مادر او را که مادر شهید، و همسر او راکه همسر شهید است، با کثیف ترین الفاظی که شایسته هیچ تنابنده ای مباد، ناسزا گفتند. تا او، به کاری که نکرده بود،اعتراف کند. خدایا تو کجا بودی آنگاه که عبدالله زیر ضربات مشت و لگد و کابل بازجو ها بیهوش می شد؟ و ناموسش به تاراج الفاظ لجنی شعبان بی مخ های امنیتی می رفت؟ مگر نه اینکه تو غیوری؟ و نسبت به بندگان خویش غیرتمندی؟”

این، هشتمین نوشته از سلسله مطالبی است که محمد نوری‌زاد با عنوان “گل‌ها و سیم‌خاردارها” در زندان اوین می‌نویسد. او در یادداشت‌های قبلی هم به وصف حال چند تن دیگر از زندانیان سیاسی پرداخته بود که آنها را گل‌های زندان اوین می‌نامید. او خاطرنشان کرده است که در این مجموعه قصد دارد به معرفی “گل”های شناخته‌نشده‌ی اوین بپردازد؛ باشد که هیچ گلی در پس سیم‌خاردارها محصور نباشد.

متن یادداشت نوری‌زاد درباره عبدالله مومنی را به نقل از وب‌سایت وی، در ادامه بخوانید:

خدایا، این چه غوغایی است که در غروب و قحطی عقل، روان و ذهن مرا به تکاپوی رنج‌کامگی گم‌گشتگانی می پراکنی که حکومتیان، مستعمدانه آنان را به مدار فراموشی در انداخته اند؟ و مرا بر آن داشته ای تا به برآوردن یک یک این زندگان فرو مرده، دست ببرم؟ چرا شراره های درون مرا در این زوالستان اقلیم، به گلوگاه آتشفشان تباهی می رانی؟ و از من گدازه های فولاد سوز مطالبه می کنی؟ چرا مرا به نوشتن فرمان می فرمایی؟ و جمعه مرا چرا به تبارشناسی عاملان شعبده از یک سوی، و از دیگر سوی، به غبار روبی از شکل و شمایل شاکله ای که نامش را«عشق» گذارده ای، بر می کشانی؟ خدایا، خوبان تو از توصیف قلم من مستغنی اند. آنان را به پروردگاری چون تو، وصف کننده است: « والصبح اذا تنفس» تنها توان و توش من به این است که در اکبریت و بزرگی تو، با تو هم عقیده باشم. و نیز بر این باور باشم که فهم بزرگی تو، با کندوکاو و توقف در اسماء و صفات تو، ممکن نیست. ما با تماشای یک گل، یک حشره، یک لبخند، یک شهاب، بهتر به بزرگی تو راه می بریم.

خدایا، قدم رنجه کن و به تماشای یک قطره اشک بیا. قطره اشکی که در خود، غریوستانی پنهان دارد. و طوفانی به قامت نوح. و اکسیری به حیات بخشی خضر. و مجتبایی به غلظت محمد. و عدالتی به قلم علی. و جام زهری به زیبایی حسن. و مظلومیتی از جنس حسین. و عفافی از تار موی فاطمه. خدایا با من به تماشای یک مظلوم بیا که ” آه ” اش، ظاهراً، باطن ارکان آفرینش تو را می لرزاند. با من به تماشای ”عبدالله مؤمنی” بیا که این روزها، در بند ۳۵۰ زندان اوین زندانی است. اطمینان دارم با من هم عقیده ای که جمال بعضی از بهشتیان تو را می شود در همین دنیا تماشا کرد. مردمانی که فزونی جمعیتشان بسیار قلیل است، اما همین قلّت شان، ابر رحمتی است بر سر کثیری دیگر. خدایا بیا به تماشای بهشت تو در همین دنیا برویم. با مردم، و پشت در خانه استیجاری عبدالله مؤمنی به صف بایستیم. به همسر و فرزندان عبدالله سری بزنیم. در همان خانه ای که بوی عبدالله را به حافظه اش سپرده. خدایا به من بگو چرا امروز مرا با یاد عبدالله آمیختی؟ خود بگویم؟ شاید به این دلیل که جراحت غربت این مرد بی نشان، آسمان عاطفه تو را نیز مجروح ساخته است. تو، در عین حال که خدای فهم، و خدای درک، و خدای عقلی، خدای عاطفه نیز هستی. خدایی که از سوز بندگان غریب و دور افتاده اش می گدازد.

خرداد ماه ۸۹ بود که عبدالله را در بهداری عتیقه‌ی بند هفت زندان اوین دیدم. مکانی که برای درک تمیزی و بهداشت، باید از هر کجای کره زمین به سمت او شتاب کرد. همان جا بود که قریب به بیست دقیقه از لبخند او، از فهم او، از نجابت او، از درستی او، و از مردانگی او ارتزاق کردم. خدایا تو شاهدی که من به توصیف ذره ای از بزرگی عبدالله دست برده ام. شأن و بزرگواری او، در پیشگاه تو، قطعاً آشکارتر و بلند مرتبه تر است. عبدالله را مردی دیدم که از آسمان تو ای خدا، هیچ نمی خواهد الا باران. آن هم نه برای خود، که برای مردمان تشنه کامی که زبان درخواستشان به لکنت افتاده و شهامت واخواهی حق خود را ندارند، و عبدالله به نمایندگی از آنان، به دامگاه زندان رفته، و در آنجا به سلاخی ناسزاگویان درافتاده است. خدایا، عبدالله، این جوان بی نشان لرستانی را تو برکشیدی و بر چهار ستون فهم امثال من استوار ساختی. وگرنه من از کجا می دانستم که نوجوان چهارده ساله ما، آنگاه که در شهامت برادر جوانش اشک می ریخت، در هجده سالگی با همسر همو، که ده سال از او بزرگتر بود، ازدواج می کند و فرزند برادر را در آغوش می کشد و بی پدری را از ذهن او می زداید؟

خدایا، من از بزرگان امنیتی و قضایی خودمان می پرسم: چه شد که از ادامه ضرب و شتم عبدالله خسته شدید؟ او را بزنید. همچنان که زدید. با مشت و لگد. با کابل. یک نفره. و چند نفره. بله، او را بزنید و ناموسش را با تلخ ترین واژه هایی که بلدید، و با ناسزاهایی که مهارتش را دارید، دهان به دهان کنید. همچنان که ناگفته ای از چنته‌ی فحش های خود باقی نگذاردید. مجدداً سرش را در سطل مستراح سلول بازجویی فرو برید. او را به فروبردن چوبی که نجاران از به ‌در آوردنش عاجز بمانند، تهدید و تحقیر کنید. شما را به خدا اجازه ندهید نعره‌ی بازجوها، آنگاه که عبدالله را وحشیانه می زنند و فحشش می دهند، یکدم به خاموشی گراید. مردم ما به این موسیقی محتاج اند. موسیقی قدرت نوازی که با نعره و فحش و ضجّه آمیخته است. خدایا، می خواهم به بزرگان امنیتی و قضایی خودمان پیشنهاد کنم: همچنان که عبدالله مومنی را می زنید و مادر و همسرش را به لجن ترین واژه ها می آلایید، از او بپرسید: عبدالله ، فلان کارخانه بی صاحب را چگونه با نصف پول اجناسی که در انبار داشت به صورت صوری خریدی و بالا کشیدی؟

و بپرسید: ای عبدالله مومنی، ثروت تریلیاردی تو، ارتباطی به برادری و نسبت تو با بزرگان بازار که ندارد؟ و بپرسید: ای عبدالله فلک زده، چرا از بستگان نزدیک رییس جمهور ما نشدی تا با واردات کامیون های مرگ، و با کشتن صدها نفر از مردم بی نوا، هیچ قانونی، و هیچ مجری قانونی به ابروی بالای چشم تو اشاره نکند؟

خدایا، می خواهم به بزرگان امنیتی و قضایی خودمان بگویم: تا می توانید عبدالله را لجن مال کنید و خوب مشت و مالش بدهید. آنگاه که از نفس افتاد، از زیر زبانش این نکته ها را به‌در آورید که در واردات شکر و اتومبیل و دارو و موز وفروش مخفیانه نفت، چه بساطی به راه انداخته و چه اندوخته هایی از واردات ال.جی و سامسونگ برای خود پرداخته است؟

با لگد و مشت و کله به شکم و صورت او بکوبید که: چرا در جایی که بزرگان، همگان مردم را به ضرب جهل و خرافه خواب می کنند، تو باید مردمان را به بیداری و احقاق حق خود فرا بخوانی؟

خدایا مردان امنیتی ما، در زدن عبدالله مومنی روی ساواک را سفید کرده اند. مادر او را که مادر شهید، و همسر او راکه همسر شهید است، با کثیف ترین الفاظی که شایسته هیچ تنابنده ای مباد، ناسزا گفتند. تا او، به کاری که نکرده بود،اعتراف کند. خدایا تو کجا بودی آنگاه که عبدالله زیر ضربات مشت و لگد و کابل بازجو ها بیهوش می شد؟ و ناموسش به تاراج الفاظ لجنی شعبان بی مخ های امنیتی می رفت؟ مگر نه اینکه تو غیوری؟ و نسبت به بندگان خویش غیرتمندی؟ تو ای خدا، آن روز که بازجوها، همسر سعید امامی را با آن الفاظ سخیف، به تنگنای پاکدامنی در می انداختند، کجا بودی؟ می دانم که همانجا بودی و های‌های می گریستی. هم به خاطر مظلومیتی که پناهی جز تو نداشته و ندارند، و هم به خاطر تاراج مظلومی به اسم ”انقلاب اسلامی” که در یغمای جماعتی که ستون های قدرت را بغل زده اند، خنجرآجین می شده است.

خدایا چرا به ”تنفس صبح” قسم خورده ای؟ که صبح، و دمیدن صبح، نفس می کشد؟ که تاریکی و جهل، رفتنی است؟ و روشنایی و فهم در راه است؟

خدایا عبدالله مومنی یک تحصیل کرده مسلمان است. شیدای سرافرازی سرزمین خویش است. از نکبت دزدی و ظلم بیزار است. او، زندانی کسانی است که به او می گویند: چرا تو به خلاف کاری های ما معترضی؟ چرا گند ما را برملا می کنی؟ چرا می خواهی بساط ویژه خواری های مارا بر چینی؟ تو را به رییس جمهور و مشاورانش چه‌کار؟ به وزرا، به سپاه که نباید در اقتصاد و سیاست و عرصه های فرهنگی و اطلاعاتی و امنیتی ورود کند؟ به امامان جمعه، که باید باسواد و مردمی و مسئولیت پذیر باشند؟ به روحانیانی که در همه کارها دخالت می کنند و مسئولیتی نیز نمی پذیرند؟ به این که چرا به اسم اسلام، مردم را از مسلمانی متنفر می کنیم؟ و اسلام اختراعی خود را به سفره ناگزیر مردمان پهن می کنیم؟ و به روح و روان حق و آزادی و قانون و مردم صلوات می فرستیم؟ و به صورت همه شان پوزخند می زنیم؟

خدایا ، چرا گفته ای: ”والصبح اذا تنفس” ؟ تنفس صبح یعنی: شب رفتنی است؟ یعنی صبح آمدنی است؟ یعنی صبح، درخشش، سربرآوردن نمرده است و نفس می کشد؟ یعنی عبدالله مومنی ها در اختفای زندان نیز سر به سامان آینده ی سرزمین ما دارند؟ یعنی عبدالله مومنی ها بر حق اند؟ و یک زمانی، که همچون صبح، بسیار نزدیک است، از گرد راه خواهند رسید و خبر از روشنایی خواهند آورد؟

پس بیا ای خدا، به تماشای آنانی برویم که جمعیتشان فراوان نیست. اما بهشتی اند، و تو، به خاطر روح بلندشان، و شرافت فهمشان، و ارزشی که برای انسان و انسانیت قائل‌اند، درهمین دنیا، بهشتی بودن آنها را به تماشا گذارده ای. سلام ای صبح. سلام ای عبدالله مومنی.

و شما ای فرزندان بی نشان و راستین ایران زمین، بدانید و آگاه باشید که: صبح زنده است و نفس می کشد. درست مثل شما. و مثل آزادی.

سلام بر آزادی. و سلام بر خدای خوب!

منبع: وب‌سایت محمد نوری‌زاد



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

۶۷ پاسخ به “عبدالله مومنی؛ بیزار از نکبت دزدی و ظلم، شیدای سرافرازی سرزمین خویش”

  1. mina az france گفت:

    cheghadr gerye kardam vaghti matn be in zibaei ra khandam vaghti az in hame ranj aghah shodam che bayad kard baraye rahaei che bayad kard baraye azadi
    dorood bar azadegan

  2. حسین علی گفت:

    اندکی صبر ظفر نزدیک است درود بر دوستان سبز

  3. سبز گل گفت:

    تو سرباز امام زمانی یا نوکر ساندیس و پول شماها فقط فدایی پول و قدرت هستید اسم سربازو رو خودتون نگذارید

  4. جليل گفت:

    مدتها بود که انقدر گریه نکرده بودم. همراه با خوندن این متن زیبا چند دقیقه اشک می ریختم
    الا لعنه الله علی القوم الظالمین

  5. آزاده گفت:

    با درود به شما آقای نوری زاد و انسانهای آزاده و زیبایی چون مومنی ها,
    اما…
    این صبر خداوند شما ۱۴۰۰ سال, که نه, هزاران سال, یعنی از آغاز پیدایش انسان و انسانیت برقرار بوده است… یقین پیدا کرده ام که بزرگان دین در جستجو و کشف خالق کتاب مقدسشان در آخرین لحضه اتاقش را خالی یافته اند…اما همچنان بافته اند… و این است که هیچ ترسی از خشمش نداشته و نخواهند داشت.

    با سپاس

  6. bande khoda گفت:

    از قدیم ایران تحت اشغال عربها- مغولها‌و حالا در این زمان از انگلیس و بعد آمریکا هر کسی‌ منافع خود را دارد …اما ما ایرانیها چی‌؟؟؟با خود دعوا و اختلاف داریم چرا؟؟؟بجای اینها فکر کنیم چه باید کرد. یک کشور ۷۵ میلونی با نفت فراوان و با تدبیر میشود در منطقه به یک ژاپن دوم تبدیل کرد ، اما نه اینکه هرکی‌ از هر کجا میاید هواپیما را از طلا پر کنی‌ بده بره نه؟{یاسر عرفات} حالا نوبت اسد و حریری و……. ملت ما با همینا جنگ داشت مگه نه{عربها}صدام ناسیونالیست بیأیم به خود باشیم هنوز دیر نیست ما هم به منافع خود فکر کنیم .فرزندانمان از ما توقع دارند…این آیندگان از ما می‌پرسند ایران کجای نقشه بوده؟؟؟؟ با تشکر

  7. رضا گفت:

    کسی حتی در فیلم مختار باور نمیکند از آن دژ چگونه فرار میکند و …. صبر خدا زیاد است و حکمت در کارش بسیار

  8. گفتمان سبز گفت:

    سه صلوات برای رستگاری و سلامتی زندانیان سبز بفرستیم.

  9. ناشناس گفت:

    حالا میفهمم که چرا هر شب در نماز ناخوداگاه نام این مرد بر زبانم جاری میشود.عبدالله به حقیقت عبد اوست و او از بندگانش غافل نیست که اگر نبود عنایت او ،هرگز عبدالله ها طاقت اینهمه جور نمی اوردند .

  10. قلندر گفت:

    پیش از شما بسان شما بیشمارها با تار عنکبوت نوشتند روی باد”این دولت خجسته ی جاوید زنده باد!”