فتنـــه نامی هزار فتنه از او
چکیده :تعابیر مولوی در خصوصِ «فتنهی قدرت»، شنیدنیتر و امروزیترند که در حقیقت، مولوی از فتنهای میگوید که ناشی از قدرت یافتنِ جاهلان و بیاقتداریِ حاکمان و بیسیاستی والیان است. او میگوید: در این فتنه؛ مقام و منصب، جاهلان را به فضاحت میکشاند و مال و ثروت ناکسان را به رسوایی میکشاند. ناکسی که صاحب ثروت میشود با صاحبانِ اصلی، بخل میورزد و آن را به غریبهها میبخشد. گمراهی که صاحب ِحکم میشود، جاه و شوکتِ حکومت و قضاوت را به چاه نابودی میکشاند و جانِ زشتش، جهانسوزی میکند. در این شطرنجِ احمقانه، معلوم است که شاه هم در خانهی بیدق قرار میگیرد و احمقان سرور میشوند و عاقلان هم سر در...
کلمه – آل طاها:
مولوی، در دفتر سومِ مثنوی، ماجرای مارگیری را روایت میکند که برای گرفتن مار به کوهستانی سرد و پر برف میرود و در جستجوی مار، اژدهای مردهای را میبیند و وسوسه میشود تا به قصدِ «چشمبندیِ مردم» و «نمایشهای پهلوانی!» آن را به بغداد ببرد، و چون مارگیر به بغداد میرسد، اژدها را از کیسه بیرون آورده و مردم را به تماشای شاهکار خود فرا میخواند. اژدها در مقابل گرمای خورشید عراق قرار میگیرد و به تدریج رخوتِ ناشی از سرما از تن او خارج میشود و به میان جماعت میافتد و از کشته پشته میسازد و مارگیر گیج را هم یک لقمه ی چرب میکند.
مولوی در در دفتر چهارم مثنوی، به اشارتی کوتاه از این داستان یادی کرده و «عیبهای ناکسان و نادانیِ جاهلان» را به مار خفتهای تشبیه میکند که به «گرمایِ قدرت» بیدار میشوند. مولوی در اینجا میگوید : هرگاه یکی از ادواتِ قدرت در اختیار کسی قرار گیرد که ظرفیت استفاده از آن را ندارد و یا میخواهد از آن سوء استفاده کنند، میتواند منشأ «فتنه» شود. علم، ثروت، منصب، مقام و اعتبار، نمونههایی از ادوات قدرتاند که مولوی از آنها نام میبرد و فلسفهی غزای مومنان را ستاندنِ این ابزار قدرت از دست بدگوهران و زشتخوها میداند و میگوید در غیر این صورت فتنهای که از آنان برمیخیزد، خودِ آنان را نیز هلاک میکند:
علم و مال و منصب و جاه و قران … فتنـــه آمــد در کف بدگوهران
پس غـزا زین فرض شد بر مؤمنان … تا ستانند از کـف مجنـون سنان
جان او مجنون، تنش شمشیر او … واستان شمشیر را ! زان زشتخو
عیبِ او مخفیست، چون آلت بیافت … مارش از سوراخ بر صحرا شتافت
جمله صحرا مــار و کزدم پر شود … چونـک جاهل شاه حکم مـر شود
سایر تعابیر مولوی در خصوصِ «فتنه ی قدرت»، شنیدنیتر و امروزیترند که در حقیقت، مولوی از فتنهای میگوید که ناشی از قدرت یافتنِ جاهلان و بیاقتداریِ حاکمان و بیسیاستی والیان است. او میگوید: در این فتنه؛ مقام و منصب، جاهلان را به فضاحت میکشاند و مال و ثروت ناکسان را به رسوایی میکشاند. ناکسی که صاحب ثروت میشود با صاحبانِ اصلی، بخل میورزد و آن را به غریبهها میبخشد. گمراهی که صاحب ِحکم میشود، جاه و شوکتِ حکومت و قضاوت را به چاه نابودی میکشاند و جانِ زشتش، جهانسوزی میکند. در این شطرنجِ احمقانه، معلوم است که شاه هم در خانهی بیدق قرار میگیرد و احمقان سرور میشوند و عاقلان هم سر در گلیم:
آنچ منصب میکند با جاهلان … از فضیحت کی کند صد ارسلان
مال و منصب ناکسی که آرد به دست … طالب رسوایی خویش او شدست
یا کند بخل و عطاها کم دهد … یا سخا آرد به نـاموضـع نهد
شاه را در خانه ی بیذق نهد … این چنین باشد عطا که احمق دهد
حُــکم چون در دست گمراهی فتاد … جاه پندارید در چاهی فتاد
راه نمیداند، قــلاووزی کند … جان زشت او جهــانسوزی کند
احمقـان سرور شدستند و ز بیم … عاقــلان سرها کشیده در گلیم
القصه؛ مولوی در دفتر سوم، ماجرای مارگیر و اژدهای خفته را «یک حکایت تاریخی» میداند و شاید همین کافی است تا متولیان بودجههای فرهنگی و سرداران جنگ نرم، از این پس، انتشار مثنوی معنوی را تعطیل کنند و ابیات مثنوی معنوی را ممنوع و مولوی را هم به اتهام جنگ نرم محاکمه کنند. وقتی اربابِ این جماعت مدعی است که «سابقهی جنگ نرم به آدم و حوا برمیگردد!» لاجرم مولوی هم باید فتنهگر باشد و از این جماعت هیچ چیز بعید نیست، یعنی:
هر خسی را این تمنی کی رسد … موسیی باید که اژدرها کشد
واقعاً حقیقت شمارا چه زیبا بیان کرده است .روحش شاد
عالی بود
واقعا که همین طور است. این پاسداران مجازی خیلی با پاساران واقعی مثل همت و باکری فرق می کنند
خدایش بیامرزد،چه نیکو گفت
مولانای عزیز سخنان نیکو بسیار دارد. میفرماید:
اندر این شهر قحط خورشید است
سایه ی شهریار بایستی
ضمن عرض ارادت مایل نیستم کلماتی نگارش کنم که بوی یاس و سرخوردگی بده اما دوستان باید به این نکته توجه کنن سطح شعور و اگاهی از حقوق اجتماعی مردم اگه بالا بره خود بخود باعث پایه گذاری و جهت دهی اجتماع به سوی اصلاحات و ازادی سوق داده میشه…………….
اما منطقی اندیشه کنیم ایا مردم به اون حد از شعور سیاسی و اجتماعی رسیدن که برای مملکتشون یا نه ازادیشون قدم بردارن …من که فکر نمیکنم .نمونه اش هم همین استقبال مردم قم ………..
ایا ندیدیم دانشجویانی که تا رهبر یه کلمه حرف میزد اشک شوق از چشمانشون سرازیر میشد و انگار به عرش کبریای قدیسه عالم شرفیاب شدن ….. اخه بابا جان از این مردم و این طرز تفکر توقع اصلاحات میشه داشت ….این حماعت بی خیر که حتی استقبال کردنشون هم جهان سومی که چه عرض کنم …اصلا جهان حساب نمیشن …میشه توقع داشت به ارزشهای والای یک انسان بها بدن ….منکه چشمم اب نمیخوره…
خدا بدادمون برسه…………….
من الله عن التوفیق
شنیدهاید که آسایش بزرگان چیست:
برای خاطر بیچارگان نیاسودن
بکاخ دهر که آلایش است بنیادش
مقیم گشتن و دامان خود نیالودن
همی ز عادت و کردار زشت کم کردن
هماره بر صفت و خوی نیک افزودن
ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن
برای خدمت تن، روح را نفرسودن
برون شدن ز خرابات زندگی هشیار
ز خود نرفتن و پیمانهای نپیمودن
رهی که گمرهیش در پی است نسپردن
دریکه فتنهاش اندر پس است نگشودن
به راستی کسانی که از صبح تا شب ” فتنه ” ” فتنه ” می گویند ، معنی واقعی آن را نمی دانند !
به نکات خیلی خوبی اشاره کردید از انجایکه مثنوی مولوی از این دست حکایت زیاد دارد در سایت اورده شود با تشکر
مرحبا.فتنه گران انانند که با کیسه های پر زر بیت المال رای میدزدند.اربده کش ها را در خیابن می اورند.
احمقـان سرور شدستند و ز بیم … عاقــلان سرها کشیده در گلیم(مولوی )