او دنبال درگیری مسلحانه نبود ؛ میخواست با روی کار آمدن مردم بومی، مشکلات حل شود
چکیده :يكي از بهترين عوامل پيشبرد انقلاب اسلامي در اين منطقه، برخورد صحيح او با مردم بود. اخلاق اسلامي را گسترش ميداد. خدا هم لطف كرده و ايشان را زنده نگه داشته بود. شهيد كاظمي واقعا قبول داشت كه اگر با مردم كار شود، هيچ احتياجي به اين كارها [درگيري مسلحانه] نيست. او ميگفت: مردم اين گروهها را قبول ندارند و اينها با اسلحه حاكميت پيدا كردهاند. نظرش اين بود كه بچههايي كه ميآيند اينجا كار كنند، بايد به مردم بها بدهند و سعي كرده عناصر خوبشان را شناسايي كنند و روي كار...
شهید محمد بروجردی: برخی اعتراض میکردند که چرا ناصر کاظمی رفته و مذاکره کرده. میگفتند: چرا فکر میکند ضدانقلابیون احتمالا میتوانند آدمهای خوبی باشند!
نام شهید محمد بروجردی، برای مردم ایران و به خصوص مردم کردستان، نامی آشناست. جانشین قرارگاه حمزه سیدالشهدا که مردم این دیار لقب «مسیح کردستان»را به او داده بودند، پس از شهادت بزرگمرد دیگری به نام ناصر کاظمی که فرمانده سپاه کردستان بود، در مصاحبهای از خصوصیات رفتاری و دیدگاههای این شهید گفته است.
شهید بروجردی در این مصاحبه درباره شهید کاظمی میگوید: “شهید کاظمی واقعا قبول داشت که اگر با مردم کار شود، هیچ احتیاجی به این کارها [درگیری مسلحانه] نیست. او میگفت: مردم این گروهها را قبول ندارند و اینها با اسلحه حاکمیت پیدا کردهاند.”
ناصر کاظمی، در ششم شهریور ۱۳۶۱ به شهادت رسید و اکنون که بیش از ۲۸ سال از شهادت وی میگذرد، در این مصاحبه خواندنی، گویی بار دیگر از زبان شهید بروجردی میشنویم که او و کاظمی برای جنگ و درگیری به کردستان نرفته بودند، حتی در برابر گروههای مسلح مخالف نظام هم قائل به تعامل، مذاکره و جذب آنها تا حد ممکن بودند و معتقد بودند که مشکلات کردستان را باید با روی کار آمدن مردمی از همان منطقه، حل کرد.
* * *
سردار بروجردی، ابتدا درباره آشنایی با شهید کاظمی بگویید.
آن موقع مسوول گردان در پادگان ولیعصر تهران بودم. تعدادی در پادگان سعدآباد آموزشدیده و آمده بودند برای سازماندهی و تقسیم کار. اول پروندهاش را دیدم و بعد هم خودش را.
چطور مسوولیت گرفت؟
کمکم در سازماندهی قرار گرفت. زمانی فرمانده دسته بود و بعد هم فرمانده گردان. در این مدت، ماموریتهایی به جنوب و سیستان و بلوچستان رفته بود. از خصوصیات بارز او که بعدها در کردستان کاملا محسوس شد، علاقه نیروهای رده پایین به او بود، فردی نبود که بیخود کسی را سرگرم کند یا وعده و وعید بدهد. در قبال زیردستانش شدیدا احساس مسوولیت میکرد. واقعا به حرفهای آنان گوش میداد. در عملیات از معدود افرادی بود که تا آخرین نفر نیروهایش را جمعوجور میکرد و بعد خودش میآمد عقب.
ناصر کاظمی در کردستان شناخته شد. درباره فعالیتهایش در این استان بگویید.
مدتی بعد از ما، او هم به غرب آمد. در ابتدا مسوولیتی که پذیرفت، فرمانداری بود. با اینکه سابقهکاری در این زمینه نداشت ولی با خوشهوشی و ذکاوت توانست یکی از فرمانداران نمونه شود. در آزادسازی شهر پاوه از محاصره ضدانقلاب نقش بسیار مهمی داشت. بعد هم با هدایت و بسیج مردم، فرماندهی سپاه را برعهده گرفت.
چیزهایی که از او به ذهنم میآید، در نوع خود بینظیر است. بهعنوان مثال بخش «بانیکان» به دست چند ضدانقلاب افتاده بود. مردم ناراحت به فرمانداری پاوه مراجعه کرده بودند. تحصن کردند که ارتش و سپاه بیاید و بخش ما را پس بگیرد. در آن موقع نیروهای نظامی سازماندهی خوبی نداشتند و ناهماهنگی زیاد بود. دیدیم شهید کاظمی با همان نیروهای بومی، شبانه رفت و بانیکان را از دست ضدانقلاب خارج کرد. این مساله بسیار بزرگی بود.
بعد هم نیروهای ژاندارمری در بخش مستقر شدند که این کار هم توسط مردم انجام شد. اصلا ایشان اعتقاد داشت تا زمانی که نیروی بومی کردستان را فعال نکنیم و مسوولیت به عهده نگیرند، کاری از نیروی نظامی برنمیآید. شهید کاظمی در زندهکردن مردم و احیای آنان بسیار موثر بود.
شنیدهام یک بار که ایشان مجروح شده بود، دو روز مردم کرد برای سلامتی شهید کاظمی روزه گرفته بودند. در مورد نحوه برخورد او با مردم و علاقهمندیشان به او بگویید.
یکی از بهترین عوامل پیشبرد انقلاب اسلامی در این منطقه، برخورد صحیح او با مردم بود. اخلاق اسلامی را گسترش میداد. خدا هم لطف کرده و ایشان را زنده نگه داشته بود. شهید کاظمی واقعا قبول داشت که اگر با مردم کار شود، هیچ احتیاجی به این کارها [درگیری مسلحانه] نیست.
او میگفت: مردم این گروهها را قبول ندارند و اینها با اسلحه حاکمیت پیدا کردهاند. نظرش این بود که بچههایی که میآیند اینجا کار کنند، باید به مردم بها بدهند و سعی کرده عناصر خوبشان را شناسایی کنند و روی کار بیاورند. او روی بسیج مردم اعتقاد شدیدی داشت.
درباره فرمانداری شهید کاظمی صحبتهای زیادی شده است. از خاطرات آن روزها بگویید.
خاطرات آنقدر زیاد است که نمیتوانم به ذهن بیاورم. به هر حال دو سال و اندی با هم کار میکردیم. اولینبار که آمد غرب، قرار شد برود فرماندار پاوه شود. برای خود او هم یک مقدار مشکل بود که این مسوولیت را قبول کند. میگفت: من کاری نکردهام و معلوم نیست در آنجا موفق بشوم. در ابتدا ریش خود را بهصورت پروفسوری تراشید تا ضدانقلاب چیزی نفهمد. ما خودمان هم وحشت داشتیم. میگفتیم اگر راز او کشف شود، شاید در راه او را شهید کنند. به هر حال، با همان ریشبزی حرکت کرد. در آنجا طوری عمل کرده بود که حتی بعضی از روحانیون هم فکر میکردند ایشان از افراد «دموکرات» است.
یکبار رفته بود نوسود و مذاکراتی هم با گروهکها کرده بود. مخفیکاری او خیلی خوب بود. در آنجا او خودش را رو نکرده بود. به حساب، از آن بچههای جاافتاده تهران بود که به سادگی خودش را رو نمیکرد. علمای آنجا نیز متوجه نبودند. میآمدند اعتراض میکردند که این شاید از نفوذیها باشد. فکر میکردند دموکراتی است و خلاصه ممکن است یواشیواش با ضدانقلاب همکاری کند. بعد ما میرفتیم با ایشان جلسه میگذاشتیم، میگفتیم این حرکت شما چیست؟ با گروهکها چه صحبتی کردهای و چه صحبتی میکنی؟ ما سعی میکردیم معلوم نشود که ایشان سپاهی است. بعد ایشان توضیحات جالبی راجع به کارهایش میداد. صحنه بسیار جالبی بود برای ما که خودش را رو نمیکرد و سعی میکرد با فکر باز برخورد کند.
البته در این مواقع حتی یک دروغ هم نمیگفت. منتها سعی میکرد مسائلی را مطرح کند که نه کسی بتواند از آن سوءاستفاده کند و نه بهنفع ضدانقلاب باشد. برای مذاکره به نوسود هم که رفته بود، سعی کرده بود انقلاب را معرفی کند. یعنی گفته بود جمهوری اسلامی این است و هیچ آزاری نمیخواهد به شما برساند و اگر مشکلاتی دارید بگویید. اینها هم که به او اشکال میگرفتند، مدرک نداشتند، فقط میگفتند چرا رفته و مذاکره کرده.
میگفتند چرا فکر میکند ضدانقلابیون میتوانند برگردند یا احتمالا میتوانند آدمهای خوبی باشند. ایشان هم با همان اعتقاد میگفت باید سعی کنیم ضدانقلاب را هدایت کنیم. در مواقعی موفق هم بود، کمااینکه یکی از کسانی که توبه کرد و برگشت، اولین شهید «نودشه» بود.
ازدواج هم کرده بود؟
تازه ازدواج کرده بود. با توجه به شرمی که از زحمات ایشان داشتیم، جرات نداشتیم مثلا بگوییم تو باید اینقدر زیادتر در کردستان بمانی، میگفتیم شما نیایید، ولی بعد از یک مدتی پیدایش میشد. با اینکه تازه ازدواج کرده بود فقط ۱۵ روز مرخصی خواست. ماه رمضان بود میگفت میخواهم بمانم و روی خودم کار کنم. باز نتوانست قبول کند و در همان ماه رمضان آمد منطقه. این حاکی از مسوولیتشناسی ایشان بود.
منبع: فرهیختگان
چند خط از وصیت نامه اول شهید محمد بروجردی
.
وجود امام امروز برای معیار است. راه او راه سعادت و انحراف از راهش خسران دنیا و آخرت است و من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریانهایی که بین مسلمین سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن را دارند به مراتب حساستر و سختتر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکاست.
خداوند روح ایشان را شاد نموده و بر توفیقات خانواده سبزشان بیفزاید
اما امروز این انحراف زیر پوستی، بخوبی جلوه کرده!
شاید جای این کامنت اینجا نباشد٠هرچه گشتم در موردعروس اوسانلو هیچ ندیدم عده ای که معلوم نیست از کجا امدند این دختر را باخود میبرند٠اینگونه حرکات در همه جای دنیا ادم ربایی است٠بعدباکمال پررویی از حقوق بشر اسلا می سخن میگویند٠ننگ بر شما اسرایل بافلسطینها چنان نکرد که شما با شیعان علی میکنید
واقعا متاسفم که شهدای عزیز و بزرگوار این مملکت شدند بازیچه دست بازی های سیاسی یک عده دنیا طلب و کشته مرده قدرت
این افراد برای بازگشت به قدرت و تصاحب اموال چنگ به هر چیزی حتی شهدای عزیز این مملکت می زنند
rohat shad razmande
کجایید ای شهیدان خدایی، کجایی ای امام و رهبر ما ….