زیباییشناسی جنبش سبز
چکیده :جنبش سبز مردمی در سویه هنری خود مبارزه ای است درباره نشانه سازی از سبزینگی زندگی در مقابل خون رنگی حزب پادگانی. گذار از «خون» به «زندگی» وگذار از «سرخ» به «سبز» در جنبه زیبایی شناختی خود، استخراج زیبایی اسرار آمیز از ارزش زندگی و ارج نهادن به فرصتهایی است که زمانه برای پیشرفت فردی و جمعی و ملی و برای غلبه بر عقبماندگی تاریخی جهل و جمود و استبداد در اختیار نسل حاضر نهاده...
فخرالسادات محتشمی پور – سید مصطفی تاج زاده
متن پیش رو نوشته ای است مشترک از فخرالسادات محتشمی پور و سید مصطفی تاج زاده که در آن نویسندگان تلاش کرده اند تا نگاهی متفاوت به جنبش سبز مردم ایران را ارائه دهند. در این مقاله که به زیبایی شناسی جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران پرداخته، آمده است: “جنبش سبز مردمی در سویه هنری خود مبارزه ای است درباره نشانه سازی از سبزینگی زندگی در مقابل خون رنگی حزب پادگانی. گذار از «خون» به «زندگی» وگذار از «سرخ» به «سبز» در جنبه زیبایی شناختی خود، استخراج زیبایی اسرار آمیز از ارزش زندگی و ارج نهادن به فرصتهایی است که زمانه برای پیشرفت فردی و جمعی و ملی و برای غلبه بر عقبماندگی تاریخی جهل و جمود و استبداد در اختیار نسل حاضر نهاده است.”
متن کامل این مقاله را به نقل از تحول سبز در ادامه میخوانید:
چه کسی بود آن نسل سومی هنرمند که اندکی پیش از وقوع آن نمایش عظیم ملی، حضور خیابانی جنبش سبز را در کارگاه خیال خود «دیده» و به تصویر درآورده بود؟ آن نقاش روسری سبز را میگوئیم که میگفت: «قبل از انتخابات من خیلی تلاش میکردم که هر کی که میتونم تصویر کنم از آدمهایی که قراره رأی بدهند. و دوست داشتم این ها روکنار همدیگه ببینم. تصویر سازی می کردم. ولی خب در یک انتزاعِ دیگه! اینها را میچیدم کنار همدیگر. ولی بعد از انتخابات این عیناً اتفاق افتاد! یعنی یهو دیدی ای وای! این آدمها واقعاً کنار همدیگه اند! ماداریم]راه می رویم[! انگار که از قبل رویامون بود. از قبل خواستهمان بود.»
گویی مردم قبل از آن که با همه تنوع و تکثر به ظاهر جمع ناپذیرشان، «جمع» شده و در خیابان جاری شوند، در دفتر نقاشی آن دخترک سبزپوش ثبت نام که نه، ثبت چهره، ثبت بدن کرده بودند و انگار گذری پنهان از خلوت رویایی یک نقاش سبزاندیش به انبوه خلق صورت گرفت. دفتر نقاشی بر دفتر خیابان تا خورد: «انگار که از قبل رویامون بود، از قبل خواسته مان بود. وقتی که بعدا اتفاق افتاد درواقعیت و بدنها رفتند توخیابان، من فکر می کردم که خب، حالا اگر قرار باشد این ها را بازسازی کنم باید چه شکلی را بازسازی کنم منِ تصویرساز؟ دیگه تو دفترها جا نمی شه! انگار تو هیچ جا غیر از توی خیابون جا نمی شد!»
انسان های نقاشی چیدمانی چنان متفاوت داشتند و صورت گر سبز آن ها را چنان آراسته بود که یافتن مکان مشترکی در زیر پای آن ها جز در خیابان جنبش سبز میسر نبود! تبریزی هاو دیگر آذری هایی که نفس قفس شکن آن سید ترک را به مدد طلبیدند و «بوسیدین نفسی- سیندیرا جاق قفسی» گفتند، روحانیونی که هم صدا با معترضان و در جریان مرزکشی خیابانی و صندوقی با همه اشکال دیکتاتوری «چه شاه باشد چه دکتر» گفتند، دختران کم حجاب و باحجاب، پسران باریش و ژل زده، مردان ساده پوش و کراواتی، خنده های ادیت نشده کودکانی که در افشای دروغگویی «دو دو تا ده تا» میگفتند، منظره روح نواز چادری هایی که شعار می دادند «امام اگر زنده بود- رأیش با موسوی بود»، همگی در گستره خیالی خیابان شکوفا شدند و مراسم کارناوالی-مناسکی محکوم کردن مناسبات دیکتاتوری را با هیجان به جا آوردند. سبکهای گوناگون زندگی و موزاییک های نسلی و قومی که در حالت عادی «کنار» هم دیگر قرار گرفته بودند بی آن که تعاملی با یکدیگر داشته باشند، ناگهان در لحظه خردادی جنبش، مرزهایشان شفاف و سیال شد.
انگار که تکه های نقاشی آن دخترک به سراسر خیابان های شهرها پرتاب شده باشد و گویی همه خیابان به نوشته ای مصور تبدیل شد، یعنی به نویسه «من رأی می دهم» . نویسهای که پس از تردید میلیونها انسان درباره خوانده نشدنشان و پس از لکنت های زبانی حزب پادگانی در ارائه توضیح قانع کننده به معترضان، بار دیگر بیانی شفاف و انکار ناپذیر در خیابان های ۲۵ خرداد یافت و به نویسه قدرتمند و تاریخی «رای من کو؟» بدل شد. مگر امامِ نسل انقلاب میزان را «رأی» ملت نخوانده بود؟ کدام گزاره غیر از شعار محوری «رأی من کو؟» می تواند بر فراز دره عمیقی که اقتدارگراها بین دیروز و امروز و بین نسلها و اقوام و سبکها حفر کرده اند،پل بزند؟ اگر صندوق رأی و انتخابات آزاد را حذف کنیم چه چیزی از آن انقلاب با شکوه در ۲۲ بهمن باقی میماند و از آن میثاق ملی که اکثریت ملت به آن رأی دادند؟ شعار«ایران برای همه ایرانیان»، در کدام میعاد بهتر از صندوق انتخابات میتواند معنای واقعی خود را بیابد؟ «زنده باد مخالف من» آیا در جایی مدنی تر از انتخابات آزاد میتواند محقق شود؟
اتصالی که ما بین امروز دموکراسی طلبی و دیروز انقلابی گری برقرار میکنیم، بی شباهت به نقاشی های آن تصویرگر نسل سومی نیست که در ابتدا آوردیم. دخترک در لحظه تولد جنبش سبز، همه آن مواد تصویری را که در حافظه کودکی خود انباشته بود، بازبینی می کند، باز نقش می کند و به آن روح تازه می بخشد: «کودکی من که به تصویر سازی جنگ وانقلاب گذشت در دورانی که در مدرسه هایمان این ها ارزش بود. دست های مشت شده می کشیدیم، لاله می کشیدیم، شهید می کشیدیم. حالا اون زمان که ما این کار را می کردیم درکودکی، در واقع انتخاب دیگری نبود.این ها تنها انتخاب های آن زمان برای بچه ای بود که دوست داشت نقاشی بکشد. ولی بعد ها، الان که دیگه زمان حرکت ما رسیده بود و داریم یک کارهایی می کنیم ، توی معنی هاش دوباره دقیق شدیم. یعنی اصلاً آزادی خرمشهر توسط کی و توسط چه کسانی اتفاق افتاد؟ اون آدم ها را داریم ملموس تر الان تجربه می کنیم. ما همیشه توی صدا و سیما می شنیدیم «حضور گرم مردم»، «حضور باشکوه مردم». خب!حضور با شکوه مردم یعنی ۲۵ خرداد دیگه! یعنی کلمه ها همان است .صرفا از معنی خارج شده، تو دلت می خواهد که دوباره به این ها معنی بدهی، یعنی دوباره همه اینها را مرور می کنی . اِ؟
پس وقتی می گفتی «برادرم» ، «خواهرم» داشتی در مورد چه وضعیتی صحبت می کردی؟ داشتی در مورد یک وضعیت “برابری” صحبت می کردی که واقعاً آدم ها با هم همه یک چیز می خواهند. خب این اتفاق افتاد دیگه. حالا این قسمتی از تجربه جمعی نسل من هم هست دیگه! یعنی فقط یک چیزی نیست که از بیرون ]آمده باشد[کلمه های خالی بدون معنی .” به این ترتیب تصور «دست های مشت شده» شهید در مقطع انتخابات تبدیل به دست های رأی دهنده می شود و نقاش جنبش سبز در نهایت صمیمت، حس خود را به قلم نقاشی اش منتقل می کند و تصویر بسیجی رأی دهنده را می کشد با سر بند سبز و شعار«یا حسین»!
داستان این نقاش در عین حال پاسخ محکمی است به مدعای شبیه سازی مخملی حزب پادگانی. یعنی نقاش ما هنگام بیان صمیمی یک تجربه والایش یافته هنری، پاسخ کودتایی را می دهد که با اسم رمز «انقلاب مخملی» نمایاندن جنبش سبز آغاز شد و سپس درزمان دادگاه متهمان فعالیت های انتخاباتی منتقد یکه سالاری به اسم رمز «کودتای مخملی» تغییر یافت.در حافظه کودکی آن نقاش انقلاب مخملی صربستان و گرجستان جایی ندارد. بر عکس، هر چه هست تصاویرانقلابی و جنگی است. «مشت گره کرده» شهید هنگامی که از صافی ذهن هنری نقاش سبز عبور می کند باز می شودو به «انگشت های رأی دهنده» تبدیل می شود. اکنون بهتر و ملموستر میتوان گفت واژگان و گزارههایی از قبیل «حضور با شکوه مردم» که از مقطعی معین پیر و فرسوده شده اند، اگر بخواهند واقعی شوند و جوانی ازسر گیرند باید بر ۲۵خرداد منطبق شوند. زنده و نشاط آفرین و مستحکم کردن آن واژگان و عبارات که از جنبه نظری توسط فرقه مصباحیه و ازنظر عملی به وسیله نظامیان مداخلهگر در عرصه سیاست در معرض محتوازدایی قرار گرفتهاند، تنها از طریق انتقال به فضای گفتمانی تازه ای میسر خواهد شد که جهان آن را “جنبش سبز” می نامد وتاریخ آن را “جنبش انسانی و رهایی بخش”خواهد خواند.
نقاش جوان اما دقیق و عمیق ما به این ترتیب فرصتی بی نظیر برای طرح این سوال در اختیار همه می گذارد که به راستی چه کسی به ارزش های انقلاب اسلامی و به خاطره دوران جنگ تحمیلی وفادارتر است؟ نقاشی که سر بند سبز بر پیشانی بسیجی می بندد و نویسه «من رای می دهم» را بر تابلوی خود می آویزد یا آن فرمانده که لباسی بسیجی بر تن برخی جوانان کم سن و سال می پوشاند و آن ها را باتوم به دست در مقابل تظاهر کنندگان به صف می کند؟ بسیجی واقعی کدام است؟ نمونه ای از دوران گذار از جنگ خارجی به صلح اجتماعی در فرانسه سال ۱۸۴۸ می تواند نوری تازه بر مدعای تصویری پیشگفته بیفکند: «یک قطعه حکاکی مشهور مربوط به آن دوره کارگری را نشان میدهد که با برگه رأی در یک دست و تفنگی در دست دیگر. در عین حال که اولی را در صندوق می اندازد و دومی را پس می راند. با اشاره به تفنگ این را می خواند که«این برای دشمن خارجی است.» و با اشاره ای به برگه رأی: «این برگه هم می گوید: چطور با حریفان داخلی صادقانه می جنگیم»(۱).
تابلوی مذکور، پیوند انتخابات و حق رأی همگانی را با هم دلی اجتماعی نشان می دهد. انطباق مکانیکی عصر جنگ و در واقع کاریکاتوریزه شدن دوران جنگ و دفاع چیزی جز این نخواهد بود که همان تفنگ را به دست نظامیان بدهیم که به سوی رأی دهندگان نشانه روند. نقاش تابلوی «من رأی می دهم» به این اعتبار با مزین کردن تصویر بسیجی به سر بند سبز، در مقابل کاریکاتوریزه کردن فاجعه بار دوران دفاع مقدس مقاومت می کند. آن نقاشی با تمام ویژگی های انتزاعی خود بیانگر یک واقعیت امروزین است. همچنان که اعطای باتومِ سرکوب به دست برخی بسیجی پوشان به رغم همه واقع نمایی هولناک خود، عملی است کاریکاتوری در جهت به سخره گرفتن ارزش های دفاع مقدس. چنین کاری تبدیل بسیجی ونیروی انتظامی عصر جمهوری به پلیس و پاسبان عصر شاهنشاهی است.
امام خمینی در بیان دستاوردهای انقلاب اسلامی دو سوال هم عرض و مرتبط با یکدیگر را مطرح کرد که بی ارتباط به بحث ما نیست. ایشان با اشاره به دورانی سیاه که «یک پاسبان به یک بازار حکومت می کرد» می پرسد که آیا «الان هم پاسبانهای ما حکومت می کنند؟» این سوال ناظر بر «بالایی» ها است و به نقش و جایگاه نظامیان در جهت حکومت کردن یا نکردن بر مردم برمی گردد. اما سوال بسیار مهم تری که در ادامه همان سخن مطرح می شود مربوط به تغییر و تحول روحی حکومت شوندگان است: «و ثانیاً ملت هم همان[ملت عصر پهلوی] است که پذیرا باشد این را؟»(۲). اگر «پاسبان- حاکم» ناپذیری ملت و در همان حال «بسیجی- مردمی» پذیری ملی بخواهد به بیان هنری تبدیل شود، محصولش همان است که در زیبایی شناسی اعتراضی سبز مشاهده کردیم. مردمی که شعار می دادند «نیروی انتظامی، سبز تو هم قشنگه» در واقع بیانی زیبایی شناختی از مطالبات خود به دست می دادند. در همان حال کسانی که هویت مستقل و محترم بعضی اعضای همان نیروها را در هویت مجهول «لباس شخصی ها» منحل کردند و حریم دانشگاه و خیابان را به خون پاکان و نیکان و جوانان این کشور گلگون ساختند، از فرماندهان عالی مقام پهلوی تقلید کردند.
جنبش سبز مردمی در سویه هنری خود مبارزه ای است درباره نشانه سازی از سبزینگی زندگی در مقابل خون رنگی حزب پادگانی. ملتی که در لبخند “خاتمی” چهر ه ای انسانی از قدرت دید و آن همه معنای لطیف از دل نشانه سازی خود استخراج کرد، در ادامه تکاملی همین روند، معانی لطیف تری به رنگ سبز به عنوان یک نشانه سوار کرد واز نشانه سازی رنگ خون و رنگ سرخ عبور کرد. «در سرآغاز قرن بیستم نوعی آگاهی از تاریخ اروپا و بویژه انقلاب فرانسه واژگان رایج در گفتمان سیاسی دوران را تغییر داد و از جمله بر گزینش رنگ هایی خاص برای بیان گرایش های سیاسی نیز تاثیر نهاد» (۳). رنگ سرخ و «عید خون» و سرخی «بیرق آشوب» در شعر میرزاده عشقی محصول همان دوران است که در گفتمان های روشنفکری عصر مشروطه به وفور منعکس شد. پرچم سبز جنبش اگر در جانب اثباتی خود به زندگی و به حق انتخاب سرنوشت در پای صندوق های آرا پیوند یافته است، در جنبه سلبی خود به مفهوم گذار از عصری است که قدرت، «بیرق سرخ آشوب» افراشته و با شهروندان خود با «خون» سخن می گوید. خون و رنگ سرخ در پارادایم آن عصر سپری شده کارکردی نمادین دارد که در برخی موارد رنگ خود را بر واقعیت زیستی شهروندان می کوبد. گذار از «خون» به «زندگی» وگذار از «سرخ» به «سبز» در جنبه زیبایی شناختی خود، استخراج زیبایی اسرار آمیز از ارزش زندگی و ارج نهادن به فرصتهایی است که زمانه برای پیشرفت فردی و جمعی و ملی و برای غلبه بر عقبماندگی تاریخی جهل و جمود و استبداد در اختیار نسل حاضر نهاده است.
تصویرپرداز جنبش سبز مثل «نقاش زندگی مدرن» است که «شارل بودلر» در وصف او می گوید: «گویی دنیای خارج برصفحه کاغذ او تولدی دیگر می یابد، طبیعی تر از طبیعی،و زیباتر از زیبا، عجیب و بهره مند از حیاتی پر جنبش مانند روح خالقش، عصارهی اشکال متغیر از طبیعت گرفته شده است. همه موادی که حافظه را انباشته کرده بودند، مرتب ومنظم و هماهنگ شده وناچار از پذیرش آن آسمانی شده اند که نتیجه قوه ادارکی کودکانه است، به این معنا که قوه ادراکی است که به واسطه معصومیت اش نافذ و جادویی است!» (۴) مثل چهره شهید که در دفتر نقاشی هنرمند جنبش سبز تولدی دیگر می یابد و روحش بر فراز صندوق آرای ملت به پرواز در میآید و مثل شال و سر بند سبز که در قامت «سهراب اعرابی»،نه! سهراب«ایرانی»، سبزتر از طبیعی و زیباتر از زیبا می شود.
پانوشت ها:
[۱] بیانکاماریا فونتا، ترجمه محمدعلی موسوی فریدونی، نشر شیرازه، ص ۳۳۰٫
[۲] صحیفه نور، جلد ۱۴، ص ۱۲۸٫
[۳] طلیعه تجدد در شعر فارسی، دکتر احمدکریمی حکاک، ترجمه مسعود جعفری، انتشارات مروارید، ص ۳۹۱٫
[۴] شارل بودلر، نقاش زندگی مدرن، نقل از کتاب از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، گردآورنده لارنس کمون،ویراستار فارسی عبدالکریم رشیدیان، نشر نی، ص ۱۴۴٫
خیلی جالب بود زیرا خاطرات سبز وماندگار سال ۸۸ برایمان زنده شد.
ماسبز سرفراز تاریخ ایران هستیم.