فهمِ «دیگری»؛ یک «باید» برای جنبش سبز
چکیده :بگذاريد صريح باشيم؛ اگر نبود فهم بديل رهبران فكري جنبش از مقوله مشاركت سياسي و همچنين ايستادگي بر حق، شايد جنبش سبز اكنون تنها بخشي كوتاه و ناقص از تاريخ معاصر ما را شكل ميداد. تاكيد بر اينكه «پيروزي ما شكست هيچكس نيست» نكتهاي است كه از رهبري جنبش به بدنه انتقال مييابد و اين بدان معنا نيست كه اين امر ضرورتا در فرهنگ سياسي آن، قوام يافته باشد....
کلمه -اسرافیل محبتی: مطالعه بخش نخست مقاله “جنبش سبز و امکان زایش سیاستی رهاییبخش بر ترازِ «دیگری»” به قلم آقای مجاهدی این احساس و امید شعفانگیز را با خود داشت که جنبش سبز در مسیر شکوفایی و بلوغ خود، گام در راه تامل انتقادی در مبانی نظری و چارچوببندی روشن آن گزارده است و این امر –در صورت تداوم و گسترش در فضای فکری ایرانی- نویدبخش آن خواهد بود که امکان پرهیز از تجربه مکررِ به هیجان آمدنهای سیاسی و بر هم زدن اسباب حاکم بدون اتکا به مبنایی نظری و در نتیجه بنا نمودن اسبابی دیگر بر پایه مبانی نظری اسباب پیشین به وجود آمده است و در نتیجه «اصلاح» برآمده از تلاشهای جنبش سبز، نه صرفا «قلب» امر وجود، که بازسازی آن بر پایههای فکری بدیل خواهد بود. امری که مستلزم دیدهبانی مداوم و بازخوانی انتقادی سیر حرکتی آن از سوی اندیشمندان و متفکران این سرزمین است.
بر این اساس و با وجود آنکه شاید بهتر آن بود که منتظر پایان این سهگانه معهود بمانم و آنگاه تاملات و نقدهای خویش را بر آن بنگارم؛ اما با توجه به ضرورتی که در گسترش فضای گفتگو در جامعه ایرانی احساس میکنم، ترجیح دادم این تعویق را به تعویق اندازم و برخی مباحث را در این زمینه مطرح نمایم. و البته یقینا بسیار خوشحالکننده خواهد بود که متفکران و روشنفکران بزرگواری که استاد و راهنمای امثال من و آقای مجاهدی بودهاند و هستند نیز با حضور فعال در اینگونه مباحث، افقهای تازهای برای جنبش امروز ایران ترسیم نمایند.
«جنبش سبز و امکان زایش …» متنی امروزی است؛ یعنی کاملا متکی به نظریههای سیاسی جدیدی است که در سالهای اخیر در جهان مطرح شده و البته امواج آن از طریق ترجمه برخی از آثار این حوزه به زبان فارسی به جامعه ما نیز سرایت نموده است. این جریان فکری -که نمیدانم آنرا باید در تداوم اندیشه پستمدرن دانست یا اینکه حتی فراتر از آن از پساپستمدرن بودن آن باید سخن گفت- عموما بر پایه برخی مفاهیم محوری چون محوریت دیگری و نفی خود، تامل در روابط و مکانیزمهای بهظاهر پنهان قدرت، بهرهگیری از چارچوبهای روانکاوی در تحلیل سیاست، ضدیت با تکنولوژی، نوعی بدبینی نسبت به امکان رهایی –در عین تلاش برای رهایی-، و مقوله محوری «بهحاشیهراندهشدگی» بنا شده است. متفکران این جریان فکری –و البته آباء پستمدرن آنها- در غرب، عموما تمایز کلاسیک میان نظر و عمل را انکار نموده و بر ضرورت حضور فعال اندیشمند در عرصه عمل تاکید دارند و در نتیجه خود نیز در موارد متعدد –چه از طریق کاندیدا شدن در انتخابات، چه از طریق مشارکت فعال در اعتراض به جنگافروزی، و چه از طریق فعالیت مداوم و خستگیناپذیر در جنبشهای اجتماعیِ معترض به روند موجود- در عرصه عمل سیاسی مشارکت میکنند. بر این اساس، اصلا عجیب نیست که اسلاوی ژیژک کاندیدای ریاستجمهوری میشود و شکست میخورد و یا میشل فوکو در حمایت از انقلاب اسلامی ایران به این کشور سفر میکند. خصیصه مهم دیگر این متفکران، توجه خاص آنها به تعامل با متفکران نحلههای دیگر و حتی همکاری با آنها بر اساس اشتراکات حداقلی است. همانگونه که دریدا در اعتراض به جنگ در عراق با هابرماس همگام میشود و در این زمینه، وجوه تمایز گسترده میان اندیشه خود و او را در تعلیق قرار میدهد.
ورود و گسترش این جریان فکری در ایران اما شکل و شمایلی دیگر به خود گرفت. واردکنندگان این اندیشهها به کشور عموما وجوه بدبینانه و امتناعی آن را برجسته ساختند و فضای روشنفکری ناخرسند و البته مایوس –بهویژه در میان نسل جوان- آنرا پژواک دلآزردگی و انفعال سیاسی خویش یافت و ترجیح داد برای پرهیز از هزینههای هنگفت فعالیت در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور –که روایتهای زندانیان از آنچه بر آنها رفته است تنها نمونهای از آن است- به خلسه روایتگریهای روشنفکرانه روی آورد و بدینحال مرهمی برای درونِ ناآرام خود بیابد. بههمینگونه است که مشاهده میشود در تحولات پس از انتخابات خرداد ماه ۱۳۸۸، مروجان این اندیشهها تقریبا در سکوت فرو میروند و کسانی ابتکار عمل و اندیشه را بر عهده میگیرند که بیشتر به تامل در چارچوبهای نظریای شهرهاند که مورد نفی این افراد است. تاکید بر مقولاتی چون «تعامل عقلانیت و معقولیت» در فرایند اندیشه و عمل سیاسی و اجتماعی و یا گفتگوی دموکراتیک در فضای اجتماعی و در عین حال توجه به تمایز امر اجتماعی و امر سیاسی و یا سخن گفتن از عقلانیت جمعی –و بهطور خاص «عقلانیت جمعی توحیدی» که در منشور سبز تبلور یافته است- همگی به آن دنیای فکری تعلق دارند که در نگرش متفکران نامبرده جلوهای از مدرنیته و حتی لیبرال دموکراسی حاکم بر غرب هستند.
اما چرا این اتفاق در فضای فکری کشور ما روی میدهد؟ به نظر میرسد باید به لایههای عمیقتری از مبحث رجوع نماییم و ریشههای این تبدل را در آنجا جستجو کنیم. واقعیت آن است که جامعه ایرانی بهلحاظ تجربه تاریخی قرنهای اخیر خود جامعهای نامدرن است (اگرچه لزوما سنتی هم نیست). جامعه ایرانی در مواجهه ناگهانی خود با امواج مدرنیته در زمانهای که زخم استعمارِ دوگانهء نااستعمار (تسلط روسیه و انگلستان بر تمامی عرصهها و در عینحال مستعمره نشدن) را بر قلب خویش احساس مینمود، چندان فرصتی برای تامل انتقادی و نسبتسنجی این امواج با هستی و میراث تمدنی خویش نداشت و بیشتر به دنبال آن بود که با استفاده از آن به مثابه سلاحی برای رهایی از سلطه استعمارگران، استقلال و کرامت خویش را بازیابد. اینگونه است که مدرنیته در این کشور بیش از آنکه مواجهه سوژه با «دیگری» را قوام بخشد، به برساخت و یا بازیابی سوژه ایرانی رهنمون میشود. در نتیجه فرد ایرانی تا مدتهای مدید همچنان از تجربه «دیگری چونان دیگری» بینصیب مانده است و هم و غم خویش را به رهایی از «ابژگی» و تبدیل به «سوژه» شدن معطوف نموده است.
مثالهای متعددی از این پرهیز از فهم دیگری را میتوان در تاریخ معاصر ایران مشاهده نمود؛ اما شاید نمونه برجسته آن را در عزم ملی برای کمک به زلزلهزدگان بم در سال ۱۳۸۲ و در عینحال کمتوجهی و حتی بیاعتنایی به فاجعه سونامی –در سالگرد زلزله بم- در منطقهای دیگر متجلی دید. برای ما، بم چون بخش از «خود» بود بسیار اهمیت یافت –که البته طبیعی است- اما بروز همان فاجعه برای «دیگری» بیشتر در حد یک خبر تاسفبار باقی ماند. واکنش ملتهای دیگر –و از جمله ملتهای غربی که تجربه زیسته مدرن را در میراث خود دارند- اما در برابر هر دو حادثه مبتنی بر «حس مسئولیتپذیری در برابر دیگری» بود (تاکید میکنم در اینجا از «ملتهای غربی» سخن میگویم و نه لزوما «دولتهای غربی»). هجوم امدادرسانان این کشورها به بم برای کمکرسانی و پرهیز از جشنگرفتن کریسمس و سال نو به احترام قربانیان سونامی در شرق آسیا نشانه این حس مسئولیتپذیری است.
متن حاضر هرگز به دنبال آن نیست که به تجلیل از غربیان و تحقیر هموطنان دست زند. مدرنیته برای غربیان علاوه –و مقدم بر- این حس مسئولیتپذیری، اندیشه استعمار و بهرهکشی از غیر-غربیان و حتی «نسلکشیِ دیگری» را نیز به همراه داشته است که خوشبختانه این لکههای ننگ بر دامن ما ایرانیان ننشسته است. اما آنچه در اینجا مدنظر است، نسبت خود و دیگری در سیاست ایرانی و مقایسه آن با تضمنات اندیشه مدرن در غرب است. بهطور خلاصه باید گفت به رسمیت شناختن دیگری –و بهویژه حمایت از «دیگریِ به حاشیه رانده شده»- هنوز در ذهن سیاسی ایرانی ابعاد خود را نشناخته است و به نظر میرسد مبنا قرار دادن آن برای تحلیل وقایع سیاسی و تحولات اجتماعی در کشور چندان روشنگر نیست.
در کنار اینها اما رویداد عظیمی که در طول یکسال گذشته در عرصه سیاسی و اجتماعی ما رخ نمود، پردهای دیگر را به روی ما میگشاید. درخواست حق خود از حاکمان (که در شعار «رای من کجاست؟» قابل ردیابی است) و تاکید بر رجوع به عقلانیت جمعی و پرهیز از خودرایی (اگرچه متکی به شعار برقراری عدالت باشد) و برتر از همه اینها برگزاری راهپیمایی عظیم سکوت و پرهیز از خشونتورزی در مقابل کنشهای خشن، از جمله تحولاتی است که از طلوع افقی جدید در فضای سیاست ایرانی خبر میدهد. به تعبیر دیگر میتوان مدعی شد جنبش سبز به نوعی نوزایی در عرصه سیاسی و اجتماعی ما رهنمون میشود که بسیاری از مولفههای آن «مدرن» هستند؛ با این تفاوت که جنبش سبز تجربه تاریخی مدرنیته در کشورهای غربی را در پیش روی دارد و همچنین ماحصل تاملات انتقادی اندیشمندان غربی در بحرانهای جامعه مدرن را نیز در ادبیات پژوهشی خویش مشاهده میکند. بنابراین، این فرصت تاریخی برای جنبش سبز مهیاست که با پرهیز از خطاهای رخداده در تاریخ مدرن غرب، افق پالودهای را در فهم سیاست –و عنصر مهم آن «دیگری»- برای خویش رقم زند.
نکته ظریف در اینجا آن است که این امر «هنوز» در فهم ما از امر سیاسی رخ ننموده است و جنبش سبز تنها «در مسیر» پیشروی به آن قرار دارد. هنوز کسانی در این جنبش حضور دارند که به دنبال «شکست» دیگری هستند و حتی اتکا به خشونت برای رسیدن به مقصود خود را مشروع میانگارند. بگذارید صریح باشیم؛ اگر نبود فهم بدیل رهبران فکری جنبش از مقوله مشارکت سیاسی و همچنین ایستادگی بر حق، شاید جنبش سبز اکنون تنها بخشی کوتاه و ناقص از تاریخ معاصر ما را شکل میداد. تاکید بر اینکه «پیروزی ما شکست هیچکس نیست» نکتهای است که از رهبری جنبش به بدنه انتقال مییابد و این بدان معنا نیست که این امر ضرورتا در فرهنگ سیاسی آن، قوام یافته باشد. به عنوان نمونه میخواهم بپرسم آیا اگر رهبران جنبش به جای تاکید بر چنین مقولاتی از ضرورت «شکست دادن جریان حاکم» که البته دروغگویی، خشونت، قانونگریزی، و خودرایی در آن انکارناپذیر است، سخن میگفتند، آیا بدنه جنبش به همان مسیر متمایل نمیشد؟
اما آیا این بدان معناست که این مقولات تنها اموری صوری و استراتژیک در تلاش جنبش برای رهایی است؟ هرگز! جامعه ایرانی –و مشخصا جنبش سبز- در حال سیر به جامعهای مدرن است که البته پذیرش تمایزِ «دیگری» و تعیین نوع تعامل با او از جمله استلزامات ضروری آن است. فهم مدرن از «خود» ضرورتا فهمی از «دیگری» را به دنبال دارد. امتیاز جامعه ایرانی در این زمان آن است که منادیان این تحول فهم پالودهای از رابطه این «خود» با «دیگری» دارند که این فهم میبایست در تمامی اقشار مشارکتکننده در جنبش گسترش یابد. این فهمْ رابطه خود و دیگری را بر پایه عشق، مفاهمه، دوستی و دغدغه نسبت به دیگری میشناسد و از همینروست که میرحسین موسوی در بیانیهها و سخنان خود بر مسائلی چون ضرورت گسترش دوستیها و صلهرحم و یا بسط شبکههای اجتماعی تاکید میکند.
به عبارت دیگر بهتر است بگویم حاصل رویدادهای اخیر یک «باید» است و نه لزوما یک «است»؛ جنبش سبز «باید» برای دستیابی به هدف خود –که همانا رهایی، آزادی، عدالت، و پیشرفت است- این فهم از «دیگری» و «مسئولیت» و «دغدغه» نسبت به آن را در خویش بپروراند و البته تجربه این ۱۵ ماه نشان میدهد که این سیر تکوینی آغاز گشته است. اما در این میان، وظیفه متفکران و روشنفکران این جنبش نیز آن است که به جای تکیه بر آنچه در سطح این جنبش در جریان است و تحلیل آنها بر پایه نظریههایی که هنوز با مقیاسهای تاریخی این سرزمین همخوانی ندارد، لایههای زیرین آن را مورد کاوش قرار دهند و با پرهیز از صرف تجلیل و فربهسازی این حرکت عظیم اجتماعی، در سطوح مختلف اجتماعی به بسط هنجارهای ضروری برای رهاییبخش ماندن این جنبش دست یازند.
به نظر میرسد طرح مباحثی از این دست –و مشارکت انتقادی دیگر فعالان جنبش در آن- میتواند زمینههای لازم برای این امر را فراهم آورد و من امیدوارم تداوم تامل انتقادی در آثار و تاملات اعضای جنبش ما را به ایرانی رها از «خودمداری» و متکی بر فهم «دیگری» رهنمون شود.
مر۳۰/ لطفا سادهتر و عوامیانه هم بنویسید. بسیار نکات ظریفیاست. اما کوتاه و عوامپسند، که الگویی برای گفتگوهای فردی باشد.
من هم مقاله دکتر مجاهدی را خوانده بودم. سه نکته در مورد برداشت شما از آن مقاله دارم.
یکی این که ایشان در همان مقاله نشان میدهد که فهم او از سیاست که فهمی کثرتگرا است چقدر ریشه دار است و سابقه بلندی دارد و اصلا لازم نیست شما پست مدرن یا به قول شما “پسا پست مدرن” باشید تا آن را بفهمید یا بپذیرید. بیکو پارک هم که دکتر مجاهدی به او ارجاع داده اند اصلا پست مدرن نیست، یک فیلسوف سیاسی پلورالیست است و یکی از کسانی است که از نظر اندیشه سیاسی معتقد است که کثرت گرایی آرمان سیاسی روشنگری بوده ولی کنار گذاشته شده. او نه چپ است، نه مارکسیست، نه پست مدرن، چه رسد به “پسا پست مدرن”. درست است که در میان فیلسوفان پست مدرن هم این رویکرد به سیاست مطرح است ولی انحصاری به آنها ندارد. اصلا حسن این اندیشه انتقادی این است که برچسب خاصی نمیشود به آن زد.
دوم این که من معتقد هستم رهبران جنبش و خود میرحسین هم این فهم از سیاست را از مردم یاد گرفته است نه برعکس. به نظر من فرق میرحسین با باقی رهبران جمهوری اسلامی این است که می تواند از مردم و دانشمندان علوم انسانی و متفکران یاد بگیرد و در قالبهای ایدئولوژیک خودش دست و پا نزند. من با شما مخالفم که میگویید این از رهبران جنبش به مردم و بدنه منتقل شده. تشخیص دکتر مجاهدی هم از همان قسمت اول مقاله اش پیداست که همین است. امیدوارم در ادامه ایشان به این مطلب هم بپردازند. من برداشتم این است.
سوم هم این که من هم با شما موافقم که این مقاله یک جهش در اندیشه سیاسی میان ماست اما اهمیت آنرا در این میبینم که یک جنبش اجتماعی را با همه ی کثرت درونی آن بیشتر سعی میکند بفهمد و از آن یاد بگیرد و البته ترجیح و توصیه خود را هم میگوید، نه این که برای آن نسخه بپیچد و باید و نباید راه بیندازد. این مقاله را اگر صاحبان قدرت هم در ایران بخوانند میتوانند از آن استفاده کنند. اصلا ایدئولوژیک نیست. خیلی هم خوشبینانه نوشته نشده، چون آخرش میگوید که “مردم در کشاکش این جنبش، نه-گفتن به دروغ، فریب، ریا، پشت-هم-اندازی، تحقیر، توهین و خشونت را در مقیاس بزرگ تجربهکردند. حال اگر آن را در مقیاس زندهگی روز مرهی خود هم درونی کنند و زیستن بر تراز نگرانی از حذف «دیگری» را الگوی رفتارها و کنش خود کنند، قدرتی نو و سیاستی نو میآفرینند ……” این “اگر” که ایشان میگوید، نشان میدهد که ایشان “سیاست بر تراز دیگری” را فقط یک حالت ممکن از امکانهای مختلف میداند و میگوید اگر این فهم که در بخشهایی از جنبش هست تبدیل به الگوی سراسری کنش جمعی ما بشود آن وقت ما وضعمان بهتر خواهد شد، وگرنه باز دور خودمان میچرخیم.
با تشکر از سایت کلمه که بحث را مطرح کرد.
صبا میرجهانی