مردان خدا از زنجیر پای خویش زیور می سازند
چکیده :بهشتی شیرازی متن پیش رو را به یاد جبهه ها نوشته بود. وی از خانواده خود خواسته است این متن را به مناسبت سوم خرداد مجددا باز نشر نمایند. سید علیرضا بهشتی شیرازی مشاور میر حسین موسوی و از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس است. زندانبانان بهشتی شیرازی با تفکرات او مخالفند و برای همین بیش از 4 ماه است که در شرایط غیر اخلاقی وغیر قانونی وی را در بازداشت و جدای از زندانیان بند عمومی به اسارت در آورده اند. مطالعه ی متن بسیار زیبا و لطیف پیش رو جدای از جذابیت های ذاتی به ما کمک می کند تا درک کنیم مخالفان بهشتی با چه اندیشه ای...
کلمه: سید علیرضا بهشتی شیرازی مشاور میر حسین موسوی و از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس است. وی از شاگردان نزدیک عارف بزرگوار مرحوم حاج اسماعیل دولابی بود.
زندانبانان بهشتی شیرازی با تفکرات او مخالفند و برای همین بیش از ۴ ماه است که در شرایط غیر اخلاقی وغیر قانونی وی را در بازداشت و جدای از زندانیان بند عمومی به اسارت در آورده اند.
بهشتی متن پیش رو را به یاد جبهه ها نوشته بود. نام این متن که در کتاب مائده های آسمانی منتشر شده “غیبت از شهادت” است. وی از خانواده خود خواسته است این متن را به مناسبت سوم خرداد مجددا باز نشر نمایند. مطالعه ی متن بسیار زیبا و لطیف پیش رو جدای از جذابیت های ذاتی به ما کمک می کند تا درک کنیم مخالفان بهشتی با چه اندیشه ای مخالفند.
متن کامل مقاله “غیبت از شهادت” به شرح زیر است :
وقتی که دربارۀ جنگ صحبت میکنیم خوب است بگوییم سالها پیش تا به یاد آوریم که چقدر از آن روزها و روحها فاصله گرفتهایم. نه اینکه باید کسی را به این خاطر شماتت کرد و نه اینکه میتوان این فاصله را نادیده گرفت. سالها پیش (عید ۶۷) برادرم از بزرگی شنیده بود که امسال نعمت جهاد و شهادت از شما برداشته میشود. از اکثر کسانی که دربارۀ این گفته سؤال کردم با زبان بیزبانی گفتند خدا کند، حال آنکه صحبت از زوال نعمت بود. تا آنکه داستان را با دانایی در میان گذاشتم. او گفت من این سخن را نشنیدهام اما پیداست که بزرگی آن را ادا کرده است. دیگر نیاز به تحقیق بیشتر نبود. چون بزرگان مانند ما کوچکها نیستند. آنها همه یکی هستند. بلکه هر بزرگی نخست با همۀ بزرگان یکی میشود، سپس بزرگ میشود. برای این ادعا دلایل بسیاری دارم که باز نمیگویم تا هرکه به آنچه مینویسم اعتماد ندارد در همین ایست بازرسی متوقف شود و بیش از این به زحمت نیفتد.
قرآن میفرماید چه بسیار نشانهها در آسمانها و زمین که بر آن میگذرند و از آن رویگردانند. اگر بنا بود روی برنگردانیم چه نیازی به نشانهها و اگر بناست روی برگردانیم چه سودی از نشانهها، جز لطف خداوندگار ما که بر کمینگاه نشسته است تا صنمپرستی به اشتباه صمد بگوید و لبیک بشنود، سپس با سلسلهای که طول آن هفتاد ذراع است او را ببندد و به سوی خویش بکشد.
سلسله همان زنجیر درشت و خشن است که از بس شاعران بر آن سوهان احساس کشیدهاند تا حد زلف یار لطیف شده است. کیست که از آن نترسد و کیست که گرفتار آن نشود؟ همه در سلسلهای گرفتاریم که خشونت آن از آهن و فولاد نیست، بلکه بیمیلی ما آن را ستبر کرده است. همانگونه که میتوان از کدورت یک قطعه سنگ زیباترین تندیسها را بیرون کشید، از این سلسله نیز میتوان زیوری ساخت که چون گلوبند گریبان دخترکان، بر گردن فرزند آدم بدرخشد. در زندانی که بشر به عمر در آن محکوم است این دیگر هنر مردان خداست که از زنجیرهای خود چه بسازند.
اشتباه نکنیم؛ خیالبافی و تلقین هنر نیست. مردان خدا از زنجیر پای خویش به راستی زیور میسازند، یا زیور بودن آن را مییابند. بین ساختن و یافتن نیز میدانید که راه بسیار نزدیک است. در دل هر صخره هزاران پیکره در آغوش یکدیگر خفتهاند. هنرمند در حقیقت یکی از آنها را مییابد و در واقعیت یکی را میتراشد.
این سادهترین کلماتی بود که با آن میشد آنچه را که سالها بر ما گذشت باز گفت. از این کلمات میتوان فهمید که هنر جنگ آنچه ما تاکنون تصور کرده بودیم نیست. قصه یا ترانه یا نقشی که ما آن را هنر جنگ مینامیم در حقیقت نقد هنر جنگ است. خود این هنر آن بود که مردان خدا ارائه کردند، آن روزها که از خرمن آتش دشمن برای خود باغ بهشت ساخته بودند.
جنگجویان ما چنین بهشتی را به یک معنا ساختند و به معنای دیگر یافتند. خارجیها میگفتند در ایران کلیدهایی برای بهشت درست کردهاند که امام (ره) وقت عزیمت نیروها به جبهه در گردن آنها میاندازد. سپس بسیحیها که کلید را دارند برای یافتن خود بهشت راهی میشوند. آن روزها ما خیلی از شنیدن این جملات ناراحت میشدیم. حال که دوباره نگاه میکنم میبینم پر بیراه نمیگفتند. رزمندگان ما نیتهایی داشتند که کلید بهشت بود. چه کسی این نیتها را ساخت و سپس با نفس گرم خود پرداخت؟ بعد آنها به جبهه میرفتند و در میان خرمن آتش نمرود بهشت را مییافتند. این بهشت بود که آنان را شیفته میکرد. نه بهشتی که پس از کشته شدن پا در آن بگذارند؛ بهشتی نقد که آغوشش به روی پناهندگان گشوده بود. عجب است که ما با دست خود واقعیتی به این عظمت را تحریف میکنیم. نمیگوییم رزمندگان ما برای بردن حظی وافرتر از حیات راهی جبهه شدند. میگوییم ایثار کردند و به جبهه رفتند، فداکاری کردند و جنگندند. یک دنیا شرمندگی که بیگانگان حقیقت را بهتر از ما تعبیر کنند.
درست نگاه کنیم. چندین باره نگاه کنیم. گویا به راستی ایثاری از آنها سر نزده است. ایثارگر واقعی کسانی بودند که آنها را با سفرههای سرور تنها گذاشتند.
اگر حوادث بزرگی پیش چشمتان را پر کرده است که نمیگذارد منظور مرا بپذیرید به یاد آورید که تمام آن حماسهها محصول مستی بودند. مستی جهل این را به چنین گذشتی واداشت و مستی شهود آن را به چنان فداکاری. به جبهه میرفتند تا از می شهود مست شوند. آنگاه این مستی عواقبی داشت که به چشم ما بزرگ میآمد. ببینید که خود آن مستی چقدر عظیم بود. پس اگر بدگویند جوانان ما برای عیش به جبهه میرفتند تعبیری دقیق است. پیران ما هم برای همین کار راهی جبهه میشدند.
وقتی دربارۀ ایثار سخن میگویند چه بسا کسی که تمامی هشت سال را در جبهه بوده است نخست تصور کند که صحبت از دیگری است. در سرّ خود مطالعه کنید. ببینید این حرف مرا مییابید. در عوض هرکس تنها ده روز از جبهه بهره برده باشد وقتی این کلمات را میخواند احساس خواهد کرد که مصداق آن است. پس معلوم میشود میخوارگی بوده است و ایثار نبوده است.
معجزه این است؛ همان معجزهای که در سالهای جنگ بیصبرانه دنبال آن میگشتیم، غافلانه از کنار آن میگذشتیم و عجولانه از هم میپرسیدیم در جبهه معجزهای، فرشتهای، سوار سبزپوشی ندیدی؟
یادم هست شب شروع عملیات بیتالمقدس وقتی که به آسمان نگاه کردم دو شهاب دیدم که با فاصلهای از هم این سوی جبهه را به آن سو در نوردیدند. آهسته در دل خود گفتم آهای! خبر که را کجا میبرید؟ سلام ما را هم ببرید. و این تنها بار نبود و تنها من نبودم که در جبهه به دنبال دست غیب میگشتم. در دورهای از جنگ همه این گونه انتظاراتی از خداوند داشتند و اگرچه بسیار میجستند و کمتر مییافتند، چون جویندگان طلا تبی آنها را گرفته بود که ناامید نمیشدند. تا اینکه بالاخره هزاران ضبط صوت و صدها هزار حلقه نوار، شاید برای محاصرۀ ملکوت، در سرتاسر جبهه بسیج شد که از آن همه، گنجینۀ بزرگی از خاطرات جنگ به دست آمد، اما گنجی که جسته میشد به دست نیامد.
نمیگویم چیزی نیافتند، بلکه هرچه مییافتند و مییابند در برابر اشتها و انتظار جویندگان هیچ بود. ما به دنبال چیزی در حد معجزۀ پیامبران بودیم و جنگ پر از چیزهایی در همین حد بود اما توجه نمیکردیم. منظورم همان داستان آتش نمرود و باغ بهشت است که پیش از این شنیدید.
انتظار به ما دروغ نگفته بود. اگر شهاب سلام ما را نمیبرد باد صبح میبرد و ما چون از جستجوی شعبده خسته میشدیم معجزه را مییافتیم.
این همان حادثۀ بزرگ پیش پا افتادهای است که سالها بر از میگذشتیم و از آن رویگردان بودیم. به این حادثه کسانی روی کردند که به آن نیاز نداشتند، یعنی بهشتشان نیازمند آتش نبود. مثلاً آنها که چون مجروح از جبهه بیرون کشیده میشدند از غبطه و غبن میگریستند، مگر آنها را از بهشت بیرون میکشیدند؟ نه! آنها اگر آن لحظهها را به یاد آورند میبینند که بهشت همچنان با آنان بود. منتهی آن روز از فرط مستی نمیدیدند.
میشود که مستیشان هم از اشک بینیاز شود و بهشتشان از مستی و یگانگیشان از بهشت و… آنجا دیگر هیچ چیز محتاج هیچ چیز نیست. آنجا نوشتن به قلم نیاز ندارد، آنجا حتی شهادت به مرگ نیاز ندارد. یاران سیدالشهدا (ع) همه پیش از آنکه کشته شوند شهید شده بودند. لذا به گواهی امام سجاد (ع) در روز عاشورا درد آهن را نچشیدند. شب عاشورا چون امام حسین (ع) به آنان خبر داد که همگی فردا کشته خواهند شد آنها شک نکردند و همین از مرگ کفایت میکرد.
این مخصوص شب عاشورا نبود. همین اکنون هم اگر پزشک به کسی بگوید که یک هفته بیشتر زنده نیست، بیمار در حالی که قلبش میتپد خواهد مرد. یعنی تمام آنچه بنا بود پس از مرگ برای او رخ دهد هم اکنون اتفاق میافتد؛ اگر بنا بود مضطرب شود، یا آرام گیرد، یا پشیمان گردد، یا روح مجرد شود… چگونه برای او چنین نباشد در حالی که برای بستگانش این گونه است؟ دخترانش از همان لحظه عزاداری را شروع میکنند و پسرانش از همان وقت سهم خود را از ارث بر میگزینند و همسرش همان آن تنها میشود.
شب عاشورا وقتی سیدالشهدا (ع) فرمود هر که با او بماند کشته خواهد شد، عدهای رفتند و عدهای گفتند ایکاش صد جان داشتیم و در راه تو میدادیم. توجه کنید که اینها پیش از این گفته، یک بار جان دادهاند. یعنی حالا که شهادت اینقدر شیرین است آیا یک بار شهید شدن کم نیست؟ مبادا تصور کنید که من این جملات را از نزد خود خلق کردهام. حضرت قاسم (ع) در همان مقام صراحتاً میگوید که شهادت شیرینتر از همۀ عسلهاست، ازجمله عسل صاف شدهای که جوی آن در بهشت جاریست.
سپس هر یک جایگاه خویش را در بهشت دیدند و آرام گرفتند. یعنی کار شهاد بالا گرفت. انسان تا دست و پا میزند کاملاً شهید نشده است. دار مقابل سیل رحمت الهی که بر جانش فرو میریزد او هم میخواهد کاری انجام دهد؛ ایثار کند، حماسه بسازد. لذا مانند گوسفندی که زیر تیغ رفته است مذبوحانه دست و پا میزند. یعنی ایکاش خداوند فقیر بود و من از سرمایه خود به او میبخشیدم، یا میترسید و من با شجاعت خویش دلش را قرص میکردم، یا عاجز میشد و من به جایش دست بالا میزدم. اگر خوب به خدا پناه ببرید میبینید که آنچه ما برای خدا انجام میدهیم جز این معنایی ندارد. این همان داستان موسی و شبان است، یا همان است که گفت در تمام عمر یک عمل خالص برای خدا انجام ندادهام. خداوند مهربان را ببین که چگونه با نادانیهای ما مدارا میکند. از ما درخواست قرضالحسنه میکند. میگوید اگر به من کمک کنید من هم شما را یاری میکنم. مسجود ما دوست دارد که ما سر خود را بالا بگیریم. بالاتر از آن فرموده است به ما بگویند که چون گوسفندی را سر میبرید رهایش کنید تا دست و پا زنان در خون خود بغلطد و لذت ببرد. یعنی من هم دارم با شما این گونه معامله میکنم.
اما تا کی؟ امروز هم که پردۀ شبان دریده نشود، فردا روزی مشتش پیش خویش باز خواهد شد. آنگاه دست خالی و ناامید و شرمسار از عشق خویش آرام میگیرد، یا به قول ما آرام میمیرد. یعنی حالا که هیچ کارم برای تو نبود بهتر است که هیچ کاری نکنم. سپس این سجده با او هست تا او هست.
حالا که این آب گوارا را نوشیدید از کربلا یاد کنید؛ مظهر این چشمه آنجاست. و نام هر شهید را که شنیدید از کربلا یاد کنید، خانۀ او آنجاست.
آیا به یاد دارید که سالهای جنگ میگفتند برای زیارت کربلا به جبهه بروید. من نخست تصور میکردم باید عراق را تصرف کنیم و بعد به کربلا برسیم. حتی یک بار خواب دیدم پیروز شدهایم و به کربلا که میان دو رود تقریباً خشک محصور بود رسیدهایم. در آستانۀ حرم حضرت حرّ میخواستم کفشم را درآورم که چشمم به قبر ایشان افتاد و چون براده آهنی که آهنربا به سویش آغوش باز کند؛ کفش نکنده سکندری خوردم و با همان چکمههای خاکی تا نیم متری قبر ربوده شدم. آۀنقدر خواب دقیق بود که گفتم عملیات آینده دیگر کار جنگ تمام است. اتفاقاً کمی بعد عملیات شروع شد. حتی خواب من مقدماتی داشت که با مقدمات عملیات تطبیق میکرد – الا اینکه شکست خوردیم. همان ایام کس دیگری اشتباه مرا تکرار کرده بود و روی تابلوهایی که در تمام راههای منتهی به جبهه نصب میشد فاصله تا کربلا را بسیار دور نوشته بود. مثلاً در دشت عباس نوشته بود “کربلا ۳۰۰ کیلومتر”.
مسئله: اگر کسی این دویست کیلومتر را با همۀ مشکلاتش طی کند و چون به حرم امام حسین (ع) رسید با در بسته مواجه شود آیا انصافش اجازه میدهد که این راه طولانی را دست خالی بازگردد و بگوید متأسفانه درهای حرم بسته بود و موفق به زیارت نشدیم؟ یا همان درهای بسته برای او تبدیل به ضریح میشود؟ در بسته یعنی منتهای تلاش آدمی. به یاد آورید که ضریح خود یک در بسته است. مانند خط مقدم که آن هم برای مسافران کربلا یک در بسته بود. اگر متوجه منظور من نشده باشید تصور میکنید درهای بسته حرم در ناچاری و خیال زائر ضریح به نظر خواهند رسید. نه! درهای بسته به راستی ضریح میشوند. من این جملات را با جرأت میگویم، زیرا دیدهام که جبهه چگونه ضریحی بود.
حالا اگر گفتید تعبیر آنکه نگذاشتند من چکمههایم را درآورم چه بود؟ یعنی چکمههایم را درآورم چه بود؟ یعنی چکمهپوش به زیارت ما بیا. یعنی در پای ضریح ما آنقدر تیر و سنان ریخته است که بدون چکمه پایت مجروح میشود. یعنی تو را به حریمی دعوت میکنیم که احرامش چکمه است و دهها معنای دیگر. و معنا متحیر است که میخانه را چه کسی حریم و احرام میبخشد.
نمیخواهم کربلا را میخانه بنامم. بالاتر از آن است. در بهشت چهار دسته جوی برای چهار فصل روح آدمی روان است: جویهایی از آب که رنگ و بوی آن دگرگون نمیشود، و جویهایی از شیر که طعم آن تغییر نمیکند، و جویهایی از شراب که لذت نوشندگان است، و جویهایی از عسل مصفا که به بیان حضرت قاسم شهادت از آن شیرینتر است. تازه اینها مثل بهشت پرهیزکاران است. حقیقت امر چیز دیگریست. چون آن را شهود کنی میبینی که حقیقت آن همان شهود است که گاهی هوش میبرد و گاهی هوش میآورد.
شهود نخستین چون آب رقیق است. سپس غلیظ میشود، اما هر قدر غلیظتر شود باز رقیق است؛ رقیقۀ شهادت، یعنی شهادت به علاوه یک چیزی که به آن اضافه کردهاند تا رقیق شود. در هر حال این شهادت است که ما را سیر میکند. آنکه دنبال شهود میگردد در حقیقت دنبال شهادت است، منتهی نمیداند. گول ظاهر خونین و چهرۀ دردمند شهید را خورده است، لذا به همان بهرۀ اندک اکتفا میکند. همانگونه که دیگران گول ظاهر خاکآلود او را خوردند. بهشتی را که او در آن غوطه میخورد با جهنم آتش دشمن اشتباه گرفتند و به متاع اندکی که داشتند قناعت کردند. یا مثل من که از همه گولترم و زندگی را خرج هیچی و پوچی گفتن و نوشته کردهام.
چه دلاور مردانی بودند و با چه غنایی و چه قدردانی از انهمه سلحشوری و فداکاری و ایثار!!!!!!
تاریخ باید این بدعت ها را یاد بگیرد !!
ما که شرمنده ایم شرمنده . راهتان سبز و پایدار
سیاست و قدرت طلبی چه روزگاری برای مردمان رقم می زند.
جبهه ندیده ها از انقلابی بودن دم می زنند و جبهه بوده ها لقب فتنه گر گرفتند و گوشه ی زندان ها هستند.
سلام بر بهشتی های عزیز یار موسوی
درود بر خانواده این مرد نجیب
تبریک به همه شما که در خانه ای نفس کشیدید که این مرد در ان نفس می کشید و خوشا به حال ان بازجویی که گاه چهره مبارک او را از نزدیک می بیند
درود بر روان پاک عارف بزرگ حاج اقا دولابی برای تربیت این شاگرد
ادم وقتی این نوشته را می خواند حقیقتا تفاوت فاحش اندیشه وقلم ومعرفت یاران موسوی را با دیگران می بیند .این نقطه قوت سبزهاست .واقعا دل سنگ می خواهد که ادم این مطالب را بخواند و متحول نشود .درود بر میر ما و یارانش
خوشا به حال مهندس موسوی عزیز با چنین دوستان فهیم و مخلصی. نمی دانم چرا اینهمه سال که در کتابهای درسی و سخنرانیهای تلویزیونی از حماسه دفاع مقدس گفتند، نبود به اندازۀ تأثیر همین یک مقالۀ کوتاه. ایکاش این چنین انسانهای پاک و صادقی به کنار نمی رفتند و می ماندند تا کشور عزیزمان اینطور گرفتار ریا و فساد و خفت در سطح جهانی نباشد. و از خداوند می خواهم که بازجوهای محترم ایشان هم فقط و فقط همین یک مقاله را با دقت و با خلوص دل بخوانند شاید که حال و هوای واقعی یک انسان مومن را درک کنند و اگر هم باز جویی می کنند باز جستن این حال و احوال باشد. از شما متشکریم آقای بهشتی عزیز و به امید آزادی شما و دیگر یاران صبور این ملت.
بنده اقای بهشتی شیرازی رو از نزدیک می شناسم . ایشون مصداق واقعی همین جمله هستن که زنجیر ها رو زیور می سازند. ایشون یک عارف و مجاهد بزرگ هستن . چهره ی نورانی ایشون گواه همه چیزه. من با کلمه موافقم. زندانبان تفکری مخالف تفکر امثال بهشتی ها داره.
inghadr ziba va latif bod ke man 2 bar khondam…………
khosh behale sadra ke dar kenar chenin pedari hast……………..
ishala ta ayandei nazdik azadi ishan ra dar hame iran jashn migirim.
aghaye beheshti shirazi shoma az estasna ha hastid.
درود بر بهشتی شیرازی ،همین یک جمله منو دیوونه کرد.”مردان خدا از زنجیر پای خویش زیور می سازند”
همنشینی با بچه های جبهه چه حال و هوای خوشی دارد. خوشا به حال بازجوهای اوین.
بسیار جالب و جذاب بود درود بر مجاهدان دربند کشورم
چه گوهر هایی تو زندانن .خوش به حال دیوار های زندانهای ایران که چه گوهر هایی رو دل خود جا داده اند و بدا به حال زندان بانان و باز جوها که از ترس رسوایی و بی فروغ بودن خود این خورشید های درخشان را زندانی میکنند .ماه مه افروز چو پنهان شود شب پره بازیگر میدان شود .
من همسر یک جانباز هستم و خوشحالم که این اتفاقات افتاده تا مردم بیشتر قدر رزمنده ها رو بدانند وبدانند اینها با کارهایی که حکومت انجام و میدهد مخالفند
شک ندارم بازپرسها هم سن سال من هستند و جبهه وجنگ را تجربه نکرده اند که اگر چنین نبود بیخود خود را خسته نکرده بودند و این ایثارگران را میشناختن سختی یک روز حضور در صحرای سوزان جنگ برابری میکند با صد روز انفرادی دراوین حال ببینید او چند روز در جنگ حق علیه باطل حضور داشته هر روز را ضربدر ۱۰۰ نموده سپس بعد از اتمام اگر عمر خدمت خودتان پایان نیافت منتظر نتیجه کارتان باشید
چو شیران برفتند از این مرغزار کند روبه لنگ اینجا شکار