سنخشناسی دین؛دلالتهای نمادین رنگها
چکیده :ما در ایران معاصر، این سه دین را تجربه کردهایم؛ نخست دین سیاه آخرتگرا است که مردم را به ترک زندگی تشویق میکند و یا اشکالی از سرکوب را بازتولید میکند. دوم، دین سرخ است که در شرایطی خاص پدید میآید و از ما میخواهد که فداکاری و از خودگذشتگی کنیم و الهیاتی که این دین ارائه میکند، با الهیات دین سیاه کاملاً متفاوت است، اما آنچه در شرایط فعلی جامعه به چشم میخورد، تمایل به تفسیر دیگری از دین است که زندگی کردن و زیستن و کثرتگرایی را ترویج میکند و من آن را "دین سبز"...
کلمه:سنخشناسی دین با تأکید بر دلالت نمادین رنگها موضوع نشست روز هفدهم آبان ماه ۸۸ در گروه علمی- تخصصصی جامعهشناسی دین انجمن جامعهشناسی ایران بود. در این نشست، دکتر حسن محدثی عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی و مدیر گروه جامعهشناسی دین انجمن، به بررسی وجوه جامعهشناختی دین، به ویژه در ایران پرداخت. آنچه میخوانید گزارشی است از این نشست.
دکتر محدثی در ابتدای سخنرانیاش با تأکید بر کارکردهای گوناگون دین، گفت: باید در مورد جنبههای مثبت و منفی دین بحث کرد. دین پدیدهای چند کارکردی است و کارکردهای متفاوت و گاه متضادی دارد؛ گاهی با تغییر همراه میشود و گاهی با ثبات همراهی میکند و در مقابل تغییر میایستد. به عنوان مثال ما در انقلاب ایران، دینی داریم که وسیلهای برای تغییرات انقلابی میشود. حال آن که در انقلاب فرانسه، دین و کلیسا در مقابل انقلابیون قرار گرفته و با دفاع از سنت، رنگ منفی به خود میگیرد. از سوی دیگر، در آمریکا، بر اساس گزارش توکویل، دین با تحولات، گرایشات دموکراتیک و جنبههای مدنی زندگی همخوانی و همسازی پیدا میکند.
وی افزود: دین پدیدهای فراعرصهای است و در یک زمینه معین باقی نمیماند. دین تنها در عرصه خصوصی متوقف نشده و در عرصههای اجتماعی و سیاسی، در حوزه تعلیم و تربیت و دیگر نهادها نیز تأثیرگذار است و همچنین از آنها تأثیرپذیری دارد. بهرغم اینکه ایدئولوژی سکولاریسم میخواهد دین را به عرصه خصوصی تنزل و تقلیل دهد، اما در عمل در دنیا این اتفاق نیافتاده است. دین در جوامع گوناگون پای خود را از عرصههای خصوصی فراتر گذاشته و این پدیده حتی در کشورهایی که وارد دوره مدرنیته متأخر شدهاند، نیز قابل مشاهده است.
محدثی در ادامه گفت: معمولاً دین را همچون یک امر ثابت و یک کیفیت یکتا، منسجم، یکپارچه و غیر متحول در بحثها مطرح میکنند؛ مثلاً دین به طبقه حاکم کمک میکند. دین از کارکرد همبستگی اجتماعی برخوردار است. اغلب بحثها درباره دین احکام کلی است. گویی ما با یک ذات ثابت، یکنواخت و یکپارچه روبهرو هستیم که میتوانیم آن را دین بنامیم و درباره آن قضاوت کرده و تکلیف آن را تعیین کنیم. در اغلب گزارههایی که در باب دین مطرح میشود، یک کیفیت ثابت به دین نسبت داده میشود.
دکتر محدثی با به چالشکشیدن این دیدگاه گفت: چیزی به نام دین ناب و دین محض وجود ندارد. دین نظامی نمادین است که هاضمهای بسیار قوی دارد. به تمثیل، دین از چند معده بهره میبرد که هر معده میتواند چیزی را هضم کند. دین یک ابَرخوارنده است و میتواند عناصر مختلف را برداشته، وارد نظام نمادین خود کند و معنایی جدید به آن بدهد. قدرت هاضمه بالای دین، به چند شخصیتی شدن و چند چهرهای شدن آن کمک میکند. به همین دلیل، ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که دین از یک چهره ثابت و واحد در همه اعصار برخوردار باشد.
وی ادامه داد: در تجربیات ما، ادیان اشکال گوناگون به خود گرفته و متحول شدهاند. دین زمانی بر اساس یک ادعای بزرگ معرفی شده و طی روندی تلاش کرد نظم جدیدی را بسازد و از اساس، نظم موجود را تغییر دهد. سعی کرد آدمها و کنشها را تغییر دهد و برای همه حوزهها تعیین تکیف کند. در جامعه ما، دین با چنین ادعایی وارد میدان شد و حال، پس از ۳۰ سال میتوانیم ببینیم ادعاهایی که برای تشکیل نظم اجتماعی و سیاسی جدید مطرح کرده بود، با آنچه در عمل اتفاق افتاده است، همخوانی دارد یا خیر.
محدثی سپس به رابطه بین دغدغه الهیاتی و دغدغه جامعهشناختی پرداخت و گفت: بسیاری از سوژههای دیندار میپرسند که کدام دین خوب و مناسب است؟ باید به کدام دین توجه کنیم و به آن تکیه کرده و بر اساس آن رفتار کنیم؟ این یک دغدغه الهیاتی است که میپرسد کدام دین و چه نوع دینداری مفیدتر و مناسبتر است؛ آنهم در جهانی که ادیان متفاوتی در آن وجود دارد و حاملان گوناگونی برای دینداری یافت میشوند که هر کدام نظام و باورهای دینی خود را پرورش داده و ارائه میکنند.
وی در بخش دیگری از سخنان خود، درباره جامعه ایران، خاطرنشان کرد: در ایران معاصر یک بازار دینی وجود دارد که در آن، تولیدکنندگان گوناگون کالاهای دینیشان را عرضه میکنند؛ به عنوان مثال، ما روشنفکرانی دینی داریم که نگاه دینی خاص خود را دارند و در مقابل آن دینداری و سازمانهای دینی سنتی داریم. حتی دینداری سنتی و نهاد روحانیت که نگاه دینی خود را عرضه میکند، در شرایط مدرن و جدید، یکپارچه نیست. این نهادها متنوع هستند و تفاسیر دینی گوناگونی را مطرح میکنند. در دینداری سنتی، از آیتالله مصباح یزدی تا کسانی مانند آیتالله منتظری و حجتالاسلام کدیور وجود دارند. اینها در حال عرضه کردن نگاه دینی و تفاسیر دینی هستند و نمیتوان همگی را در زیر یک سقف قرار داد؛ چراکه با وجود آنکه همگی از نظام تعالیم سنتی دین بیرون آمده و به همان منابع تکیه میکنند، اما با یکدیگر به شدت در تضاد اند.
مدیر گروه جامعهشناسی دین انجمن، سپس در بیان نقطهپیوند این دغدغه، یعنی دغدغه الهیاتی، با دغدغه جامعهشناختی، گفت: جامعهشناس در باب اینکه کدام اعتقاد صحیح است، حرف خاصی برای گفتن ندارد. این امر وظیفه فیلسوف یا متکلم دینی است. جامعهشناس دین باید بیاموزد که حتی اعتقادات دینیای را که در نظرش بیاعتبار هستند، مورد توجه قرار دهد. در واقع، میتوان گفت که تنها در یک نقطه، دغدغه الهیاتی با دغدغه جامعهشناسی پیوند میخورد. این نقطه زمانی است که پرسش بسیار مهمی مطرح میشود مبنی بر اینکه اعتقادات دینی مختلف در عمل چه ثمراتی داشتهاند؟ این همان بحث عقیده و آزمون به تعبیر عبدالکریم سروش است. یعنی اعتقادات و عقاید در عمل و جهات تاریخی چه نتایجی را به بار میآورند. این بحث بسیار پیشتر از دکتر سروش، توسط مارکس تحت عنوان پیوند نظریه و پراکسیس مطرح شده است. مارکس معتقد است که یکی از راههای بررسی باورها و نظریهها، این است که ما ببینیم آن اعتقادات در عمل چه ثمراتی را بهبار آوردهاند.
وی افزود: دغدغه الهیاتی از این منظر که اعتقادات در عمل چه بهبار آوردهاند و چه ثمراتی و چه نتایجی داشتهاند، با دغدغه جامعهشناختی پیوند میخورد. جامعهشناس میخواهد جهان عینی را بررسی کند و بررسی اینکه پارهای از اعتقادات چگونه آزمون پس دادهاند و چگونه عمل کردهاند، بیتردید بحثی تاریخی، روانشناختی، جامعهشناختی، و انسانشناختی است. مرادم این است که در پاسخ به این پرسش که اعتقادات و اصولا دینداریهای ما چگونه آزمون پس دادهاند و چگونه عمل کردهاند؟ باید پاسخهایی جامعهشناختی، تاریخی، روانشناختی، انسانشناختی و از این قبیل داد.
دکتر محدثی تأکید کرد: دین علاوه بر جذب و هضم حالات گوناگون، از درون سوژه، یعنی انسانهای دیندار، ظهور مییابد و خودی نشان میدهد. ما به عنوان جامعهشناس، از دین بهعنوان یک نظام الهی سخن نمیگوییم بلکه از دین سوژههای دیندار سخن میگوییم. به بیان دیگر، ما به عنوان جامعهشناس میپذیریم که دین زمینی شده و وارد زندگی انسانها میشود.
محدثی افزود: چنانچه جنبههای مختلف زندگی اجتماعی، متناسب با شرایط متحول زمانه، سوژههای دیندار را به سمت جدیدتری از منظر تاریخی پیش ببرد و آنها را سوی تجربههای جدیدی سوق دهد، میتواند آنها را ترغیب کند که به تفسیرهای جدید روی آورند. این بزنگاههای تاریخی و واقعیات اجتماعی حاصل از آن، جامعه جدیدی را پدید آورده و افقهای جدیدی را برای این سوژهها باز میکند. بر این اساس، شرایط جدید از سوژهها طلب میکنند که فرهنگشان را دوباره فراخوانی کرده و عناصر فرهنگی را به نسبت درگیریای که با فضا دارند، متناسب با اقتضائات جدید تفسیر و تعریف کنند. اینجا است که سوژههای دیندار از عناصر دین استفاده کرده و آنها را بازتفسیر و بازترکیب میکنند و برای مسائل و مشکلات جدید خود، ترکیبی جدیدی از دینداری را به وجود میآورند. بنابراین دین در این نگاه، همواره در حال تحول است؛ تحولی متناسب با درگیریهای اجتماعی سوژههای دیندار. این نگاه، نگاهی منعطف است که میخواهد تحولات دین را توضیح دهد و دین را پدیدهای چندوجهی و چندشخصیتی یا چندچهرهای میبیند.
دکتر محدثی بحث خود را با پرداختن به چهرههای دین ادامه داد و گفت: دکتر علی شریعتی به چهرههای متفاوت دین توجه زیادی داشته است. البته او بیشتر چهرههای متضاد دین را مورد توجه قرار داده است. شریعتی دو چهره دین را از هم متمایز میکند؛ چهره نخست، دین توجیهگر است که در نظم اجتماعی و سیاسی حل شده و حافظ وضع موجود است. این دین شرایط کنونی را شرایط ابدی، مقدس و فراتر از انتقاد جلوه میدهد. دینی که تلاش دارد تضادها را از طریق مناسک، عواطف و آخرتگرایی حل کرده و سوژهها را به تسلیم در برابر وضع موجود ترغیب کند و در نهایت، این دین به حفظ وضع موجود کمک میکند. در واقع، این چنین دینی یا این چنین چهرهای از دین یکی از اقطاب قدرت است. به باور شریعتی، در مقابل این دین، دین انقلابی قرار میگیرد؛ دین سرخ در مقابل دین سیاه. او این نگاه را به صورت مذهب علیه مذهب به سرتاسر تاریخ تعمیم میدهد.
وی افزود: شریعتی در بحث تبدیل نهضت به نهاد، مقاطع و بزنگاههای تحولی دین را نیز بررسی کرده است؛ آنجاییکه دین چهره عوض میکند. وقتی یک جنبش تبدیل به نهاد میشود، مقطعی است که آرام آرام دین به سمت توجیه وضع موجود میرود. از سوی دیگر، در نقدی به شریعتی میتوان اشاره کرد که او چهره دین را به نوعی دوگانگی فراتاریخی میان حق و باطل تقلیل داده و چهره دیگری برای دین به تصویر نمیکشد؛ درحالیکه به نظر من زندگی بشری بسیار متنوعتر بوده و تاریخ فقط تاریخ نزاع میان دو قطب نیست.
محدثی ادامه داد: فرد دیگری که در مورد چهرههای دین صحبت کرده، بروس لینکلن است. او سه چهره از دین را “دین وضع موجود یا محافظهکار”، “دین مقاومت” و “دین انقلاب” توصیف میکند و توضیح میدهد. تعریف او از دین وضع موجود و دین انقلاب تقریباً مطابق با همان تعاریف دکتر شریعتی از این مفاهیم است.
وی در نقل قولی از لینکلن گفت: به طور قطع درگیری عمده در میدان بحرانهای اجتماعی، بین گروههای حاکم و دیگر گروههای جامعه است. گروه حاکم گروهی است که کنترل بیشتری بر ثروت، اعتبار، حیثیت و ابزار تولید جامعه دارد؛ اکثر مناصب مهم و پرقدرت نهادهای جامعه را اشغال کرده و به گونهای موثر کسانی را که این مناصب را اشغال کردهاند، تحت نظارت دارد. مشروعیت کاربرد زور و خشونت نیز در انحصار این گروه است. گروه حاکم دائماً در حال افشاندن تخم یک ایدئولوژی نهادین و ویژه در بخشهای مختلف جامعه است. یک رشته ارزشها و اصول اخلاقی را مطرح میکند که با وجودی که به زبانی انتزاعی و شیوا بهعنوان حقیقتی ابدی معرفی میشود، همچنان در خدمت خواستههای کسانی است که بر سریر قدرتند. این ایدئولوژی اغلب در لفافه اشعار مذهبی است.
محدثی سپس تأکید کرد که لینکلن این ایدئولوژی را مذهب محافظهکار میخواند. انتظار او از چنین مذهبی، همانطور که خود دقیقاً اشاره میکند، این است که با هر نوع عقیده و مرام، مشروعیت دادن به حق، نظارت بر ثروت، قدرت و اعتبار برای گروههای حاکم است؛ به تعبیری، امتیاز دادن به نظم اجتماعی با یک رایحه مقدس. بر این اساس، نهادهای مذهبی تأسیس شده و کارمندان حرفهای برای تبلیغ این مذهب در سراسر جامعه استخدام میشوند و گروه حاکم به خاطر علاقه شدیدی که به موفقیت چنین تبلیغی دارد، این نهادها و افراد را به طرق مختلف حمایت میکند. انحصار یا مدیریت آموزش و پرورش اغلب در اختیار آنها قرار میگیرد. مذهب محافظهکار ممکن است به صورت دولتی مذهبی نیز تأسیس و عضویت و پیروی از آن برای همه شهروندان الزامی شود.
محدثی یادآور شد: در مقابل مذهب وضع موجود، مذاهب دیگری شکل میگیرند که نمیخواهند در این نظم حل شوند. این مذاهب به تفسیرها و نگاههای جدید رو میکنند. لینکلن به این مذاهب، مذاهب “مقاومت” لقب داده است. به عقیده او مذهب وضع موجود، واحد است اما مذاهب مقاومت متعدد هستند. نقطه مشترک بین مذاهب مقاومت، شکلگیری آنها در مقابل مذاهب محافظهکار است.
وی سپس ادامه داد: لینکلن پس از مذهب مقاومت، به مذهب انقلاب میپردازد. او میگوید در بزنگاههای اجتماعی ویژه، مذاهب مقاومت به مذاهب انقلاب بدل میشوند. او از این جهت دیدگاهی برای بررسی تحول مذهب ارائه میکند که بر اساس آن، معمولا سه شرط باید وجود داشته باشد که مذهب مقاومت به مذهب انقلاب تبدیل شود؛ نخست اینکه شرایط عینی درون جامعه، اعم از مالی، اقتصادی، سیاسی، پزشکی، غذایی، نظامی و… رو به وخامت گذاشته باشد و بحران اجتماعی شکل گرفته باشد. دوم مذهب مقاومت باید تئوری سیاسی مشروع تازهای را تعمیم دهد که بتواند حق گروه حاکم را در اشغال جایگاه ویژه و حق مذهب محافظهکار را در دیکته کردن ارزشها هنجاری، زیر سوال ببرد. سوم، مذهب مقاومت باید بر انزوای خود چیره شود، فعالانه شروع به گرفتن نیروی تازه کند و پیروان جدیدی از اقشار مختلف جامعه که قبلاً عضو آن نبودند، را فراهم آورد.
این جامعهشناس دین در نقد تقسیمبندی لینکلن گفت: ایرادی که به این بحث وارد است، ناتوانی آن در توضیح ویژگیهای مذهب مقاومت است. در واقع، اینقدر مذاهب مقاومت متفاوت هستند که این دستهبندی کمکی به شناخت آنها نمیکند.
حسن محدثی سپس در بیان دستهبندی خود از چهرههای دین، گفت: به طور کلی، انسانها تجربههای زندگی خود را بیشتر در دو نوع تجربه به تفسیر میکشند. اگر ما به سرگذشت انسانها نگاه کنیم، در مییابیم که یکسری از تجربههای انسانها، تجربههای شاد، زندگیبخش و مثبت است که من آنرا “تجربه سبز” مینامم و در مقابل این تجارب، تجربههای منفی و سیاه است که بخشی از زندگی را دربرمیگیرد. انسانهای هر گروه اجتماعی خاطرات سیاه و خاطرات خوش و لذتبخشی دارند.
وی افزود: در عین حال نوع سومی از تجربههای بشری وجود دارد که مربوط به برهههای خاصی از تاریخ فرد یا گروه اجتماعی است. هر فرد یا گروه اجتماعی در مقطعی از زندگی ممکن است دچار تهاجم شود. شرایطی که در چنین زمانهایی پدید میآیند، نیازمند فداکاری و ازخودگذشتگی انسانها است؛ فرد یا گروه برای حفظ هویت و زندگیشان باید به سمتی بروند که زندگیشان را فدا کنند. من این تجربهها را “تجربههای سرخ” مینامم.
وی همچنین تأکید کرد: بر اساس این سه چهره عام که در تجربیات زندگی هر فرد یا گروه وجود دارد، میتوان مذهب را نیز به سه وجه دستهبندی کرد؛ چهرهای از مذهب که مثبت و زندگیبخش است، چهرهای از مذهب که افراد را به ترک زندگی دعوت میکند و زندگی و این جهان را خوار میشمارد و یا دائماً آن را به نوعی اندوه و رنج میکشاند و شکلی از اشکال سرکوب –اعم از حیاتی، روانی، و اجتماعی- را بازتولید میکند و بالاخره چهرهای که از ما طلب میکند برای حفظ ارزشهای مقدس، زندگی خود را فدا کنیم.
دکتر محدثی در پایان بحث خود، تأکید کرد: مدعای من این است که ما در ایران معاصر، این سه دین را تجربه کردهایم؛ نخست دین سیاه آخرتگرا است که مردم را به ترک زندگی تشویق میکند و یا اشکالی از سرکوب را بازتولید میکند. دوم، دین سرخ است که در شرایطی خاص پدید میآید و از ما میخواهد که فداکاری و از خودگذشتگی کنیم و الهیاتی که این دین ارائه میکند، با الهیات دین سیاه کاملاً متفاوت است؛ بر این مبنا انقلابیون ما یعنی حاملان دین سرخ، با حاملان دین سنتی به شدت مشکل داشتند؛ اما آنچه در شرایط فعلی جامعه به چشم میخورد، تمایل به تفسیر دیگری از دین است که زندگی کردن و زیستن و کثرتگرایی را ترویج میکند و من آن را “دین سبز” مینامم.
منبع:سایت انجمن جامعه شناسی ایران
مشکل فیلسوفان و جامعه شناسان محترم این است که “دین” را با “دینداری” به عمد یا خطا جابجا می کنند.
آنچه تمام این بحث و نیز مباحث آقای سروش و امثال ایشان به آن پرداخته اند مربوط به دینداری و یا به قول خودشان فهمهای مختلف از دین و کثرت آرای دینی است و نه اصل دین.
مثلن ما شاخه ای از مردم دیندار ایران هستیم که هم آخرت گراییم و دنیا را گذرگاه آخرت می دانیم ، هم می خواهیم از زندگی این دنیا و امکاناتش بهترین بهره را ببریم و هم حاضریم در راه ارزشهای مقدسش ارزشمندترین موجودیمان یعنی جانمان را فدا کنیم ، و هیچ تضادی بین این سه نمی بینیم و آنها را سه نوع دین نمی شماریم.
دین نه سرخ نه سبز نه سیاه ،دین نتیجه نیاز به خدا بوجود اومد و حالا هم بر اثر استفاده قدرتمندان از دین در حال نابودیست،ولی چون بشر همواره نیاز به دین را در خود حس میکند،عرفانهای دینی دارند جایگزین ظاهر دین میشوند،روحانیان هر دین چکار میکنند،جز اینکه مردم را از خدا بترسانند،توصیف جهنم،و مجازات و قصاص،روشنفکران دینی چکار میکنند جز بوجود آوردن شک و تردید به همه چی،قدرتمندان و رهبران دینی چکار میکنند جز استفاده ابزاری از دین برای حفظ قدرت ،مبلغان دین چه میکنند جز تلاش کردن به هر وسیلهای برای جذب پیرو بیشتر،هرکدوم برای خودشان دکانی باز کرده اند،نتیجه این همه استفاده،تحقیق،سو استفاده،و هرچی از دین چی شد جز بی دینی و سردرگمی،به نظر من هرکسی همون دینی رو که داره باید انقدر درباره ش تحقیق و تفحص بکنه تا از پوسته و ظاهر دین خارج بشه و برسه به مغز و اصل دین،و این یک تجربه شخصیت هست نه اینکه به کسی دیکته کنی،یا دربارهاش بنویسی،من که مسلمان هستم ،اما از بچگی حالم از هرچی شیخ به هم میخورد از بس که آدم رو از خدا میترسوندند،از حرفهای بزرگ ترها هم خسته بودم از بس میگفتن اینکار بده،اینکار خوبه،جذب کتاب خوانی شدم ،هی کتاب خوندم و خوندم ،دیدم باز هم یه جاهایی جوابم رو نمیده ،تفسیرها رو خوندم ،کم کم چیزهای بیشتری خواستم ،رفتم تو کتابهای عرفانی و دراویش ،پیر و مراد دیدم اونها هم پاهای آدم رو میبندند،چیزهای زیبایی یاد گرفتم اما یه جاییش نقص داشت که به هرحال ،هر روز آگاهی بیشتر و شک به همه چیز هم بیشتر،تا اینکه به این رسیدم که فقط خدا و دوباره کتاب قران رو مرور کردم و هرچی که یاد گرفتم در قران پیاده کردم ،حالا این کتاب واسم زیباست،دینم رو دوست دارم و خودم واسه دل خودم تفسیر میکنم ،و همون ایمانی که به خدا و دینم دارم کمکم کرده که در زندگیم موفق باشم،مثلا سوره توحید میگه خدا یکیست، بی نیاز است که بعضی جاها تفسیر میکنند همه جا پر از اوست، نه زاده شده و نه زائیده و نیست جز او احدی ،من دیدم این میتونه هم معنای قانون انرژی باشه که میگه انرژی آفریده نشده،از بین هم نمیره بلکه از شکلی به شکل دیگه در میاد و همه جا پر از انرژیست،خوب سوره توحید به یک پیامبر نازل شد و این قانون به یک دانشمند الهام شد ،همه یکی هستند ، قران زیباست برای من که مسلمان هستم ،و برای دیگری هم دینش میتواند زیبا باشد فقط ما باید زیبا ببینیم و بدونیم که همه انرژیها و نیروها از خداست،و دین نه سیاه میشه،نه سفید نه سبز ،دین اگه به اصلش برسی آدم رو بیرنگ میکنه ،حرفهای قلمبه سلمبه هم لازم نداره ،خیلی ساده بیان میشه فقط نیّت مهمّه و خدا خودش میگیره ،چی موسی باشی ،چی چوپان ،چه با سواد ،چه بی سواد،فقط برو تا اند هر دینی که داری ،تا ته ته ته اون.