سال۸۹، سال صبر و استقامت
چکیده :جنبش سبز علی رغم همۀ فشارها و بگیرو ببندها، و همۀ تهدیدها و ارعاب ها و خط و نشان کشیدنها و حتی صدور حکم اعدام هیچ ریزش نیرو ندارد. همه سفت و محکم هستند. کسانی هم که ابراز نمی کنند همچنان سبز هستند. آنها خیابانها را در کنترل خود در آورده اند ولی نه تنها نتوانسته اند کسی از جنبش سبز را متقاعد کنند که از اعتراضش دست بردارد. بلکه هر روز از بین خودشان کسانی پیدا می شوند که می پرسند این همه هزینه و فرصت سوزی و این همه خشونت و سرکوب برای که و چه ؟ این را هر روز می بینیم و می شنویم. پس چرا به آینده امیدوار...
کلمه-علی شکوری راد:دیروز غروب، سعید شریعتی به من زنگ زد و خبر آزادی خانم منصوری را داد و گفت سعید نورمحمدی هم قراره آزاد بشه. گفتم از محسن چه خبر؟ گفت احتمالاً او هم تا آخر شب میاد. پیشنهاد داد با هم برویم قرچک دیدن خانم منصوری. قرار شد ساعت ده شب بیاید دنبالم و با هم برویم. تلفن که قطع شد زنگ زدم خانۀ محسن. مهدی گوشی رو برداشت. پرسیدم از بابا چه خبر؟ گفت نمیدونیم. بازجویش گفته امشب که نمیاد. ولی معلوم نیست. حرفاشون خیلی اعتبار نداره. یکهو دیدی مثل آقای تاجزاده آوردند در خونه تحویلش دادند. گفتم که انشاءالله بیاد. با خانم مجردی هم صحبت کردم. گفتم اینها دارند حال گیری می کنند. میدونست و بخاطر همین علی رغم انتظار شدید برای آزادی محسن، خودش رو محکم نگه داشته بود که اونها در حال گیریشون موفق نباشن.علی میردامادی ابتدا اظهار تمایل کرد با ما به دیدن خانم منصوری بیاد ولی بخاطر احتمال آزادی باباش نیومد. بعد خبر رسید سعید لیلاز هم آزاد شده است.
ساعت یازده شب رسیدیم قرچک. سرکوچۀ خانۀ خانم منصوری خون گوسفند قربانی که شسته شده بود پیدا بود. سه تا خونه پشت سرهم درهاشون باز و چراغهای بیرونشون روشن بود و در حیاط خانه ها عده ای در تکاپو بودند. مثل مراسم استقبال از بزرگی که از سفر حج برگشته باشه حالت شادمانی و برو بیا به چشم می خورد. در حیاط خانۀ خانم منصوری داشتند گوسفند قربونی رو تکه می کردند. یکی گفت خانم منصوری در خانۀ اول نشسته است. جمعیت زیادی آنجا بود. اقوام، خانم منصوری را دوره کرده بودند و دوستان دورتر نشسته بودند. لاغر شده بود اما خیلی شاد و بشاش بود. پیش از ما نعیمی پور با خانم و پسرش-حسین، جلایی پور با پسرش- رضا، رضا تهرانی و عده ای دیگر از جوانان رسیده بودند. پس از ما هم بچه های مشارکت قرچک و بعد مزروعی با دخترش آمدند.
خانم منصوری با استقامت و پایداری خودش در زندان و نقش بارزی که در روحیه دادن به سایر زندانیان در او نمود یافت، به یک اسطوره تبدیل شده است. او حقیقتا شایستۀ چنین منزلتی ست. او عضو ساده ای در جبهۀ مشارکت قرچک بود که در طی سالها بر اثر شایستگی هایش پله پله رشد کرد تا عضو شورای مرکزی و بعد معاون سیاسی دبیرکل شد. او این وظیفۀ اخیر را چنان با مسئولیت انجام داده که هیچکس اکنون تردید ندارد که او بهترین انتخاب بوده است. چیزی که همیشه برای من جالب بوده این است که او هرگز بدنبال تبعیض مثبتی که بحق برای دورۀ گذار به فرصت های برابر، در جبهۀ مشارکت، برای خانمها تصویب شد نبوده بلکه موقعیت و منزلت خود را بر اساس ویژگی ها و توانایی های خود بدست آورده و خود را ثابت کرده است. چیزی که اکنون و پس از دوران زندان، بیش از پیش برای همگان روشن شده است. ما فرصت را مغتنم شناخته و به او گفتیم که چه اندازه سربلند هستیم از اینکه او معاون سیاسی دبیرکل حزب ماست.
از اونجا برگشتیم و رفتیم دیدن سعید نورمحمدی.نزدیک یک نصف شب بود که رسیدیم. خانۀ کوچکشان پر از جمعیت بود. عده ای رفتند تا جا برای ما باز شد. یک ساعتی نشستیم و سعید با ته ماندۀ آن حالت تخسی و نجابتی که توام با هم دارد از آنچه بر او گذشته بود، جریان دادگاهش و بچه هایی که در زندان با هم بودند برایمان تعریف کرد. به رسم مألوف بین ما، یکی دو بار برایش تکه انداختم ولی واکنشش مثل گذشته نبود. جدی تر شده بود و کمتر می خندید. سعید در این شش ماه شش سال بزرگ شده بود. پرسیدم روحیۀ زندانی ها چطور بود؟ گفت همه خوب بودند. حتی آدمهای گمنامی که توی خیابانها بازداشت شده بودند. همه سبز بودند و به آن افتخار می کردند. شاید کسانی از احکامی که برایشان بریده شده بود ناراحت بودند ولی پشیمان نبودند. گفت محمد امین ولیان هنوز از حکم اعدام خودش اطلاع ندارد.
جالب است. جنبش سبز علی رغم همۀ فشارها و بگیرو ببندها، و همۀ تهدیدها و ارعاب ها و خط و نشان کشیدنها و حتی صدور حکم اعدام هیچ ریزش نیرو ندارد. همه سفت و محکم هستند. کسانی هم که ابراز نمی کنند همچنان سبز هستند. آنها خیابانها را در کنترل خود در آورده اند ولی نه تنها نتوانسته اند کسی از جنبش سبز را متقاعد کنند که از اعتراضش دست بردارد. بلکه هر روز از بین خودشان کسانی پیدا می شوند که می پرسند این همه هزینه و فرصت سوزی و این همه خشونت و سرکوب برای که و چه ؟ این را هر روز می بینیم و می شنویم. پس چرا به آینده امیدوار نباشیم.
ساعت نزدیک دوی بعد از نصف شب بود. جمعیت راه افتادند بروند دیدن سعید لیلاز. طاقت نداشتند بگذارند برای فردا. مثلا زندان قراربوده نقش بازدارنده داشته باشه و باعث عبرت دیگران بشه. حالا بازداشتن چه کسی از چه چیزی؟ معلوم نیست. بقول آقا رضا: واقعاً که!
یکی از همکاران گفت سال آینده هم که معلوم شد چه سالی ست. پرسیدم چه سالی؟ گفت سال “صبر و استقامت” و اضافه کرد این را موسوی گفته است. یادم آمد که در جمع خود ما گفته ولی من توجه نکرده بودم این یک نامگذاری ست برای سالی که پیش روی ماست. مردم خیلی حواسشان جمع است و خیلی گوش به زنگ هستند.
منبع : نوروز
درود بر زندانیان آزاده ی جنبش سبز
مـــــا بــیــشـمــــاریــــم
همه آنها تحسین برانگیز هستند.
پیشاپیش سال صبر و استقامت بر همه ایرانیان، چه داخل زندان بزرگ ایران و چه خارج از آن مبارک باد
عیسی سحر خیر , عرب سرخی. هنور ازاد نشدند.
واقعا به چه جرمی دستگیر شدند که حالا نباید عید را در کنار خانواده خودشون باشند؟
مردم خیلی حواسشان جمع است و خیلی گوش به زنگ هستند. «ولی باید قبول کرد که مردم قبل از حظور پدرم میر حسین موسوی, اصلا حواسشان نبود , البته از یک دید میتوان گفت حواسشان بود. حواسشان بود که این دولت کودتا در طی ۴ سال چه بلاهایی بر سرشون اورد. حواسشان بود که دارند پول نفت رو به , عرب ها میدهند. حواسشان بود که دولت به راحتی از حق و حقوق مردم میگذرد ولی با ظاهری …. میان داخل تلویزیون و مظلوم نمایی میکنند. و حالا مردی امد که نه تنها مردم حواسشان به خوبی خوب است, بلکه ترسشون هم به خوبی خوب ریخته چون یک سایه بالا سر خود میبیند. اون هم میر حسین موسوی و مهدی کروبی.
________
این خاک ماله اونه میخونه از خاک عاشقونه
آره این کابوس و خوابمونه که تنمون زنده تو این خاک بسوزه
میخواد کفن میت برا ما بدوزه اینم حال و روزه؟
هشت سالش دروغ مثل هشت ساله بوشه ارزش رایش کمتر از تار موشه
سینه سوخته ای بدون سایبونه یه عمریه که دور از سایه بوده
زدن و شکستن طاق خونه رنگ خونه همه گلا باغ خونه
الان سالهات که خوابه باغبونه تو دل هممونه و داغمونه
قشر مرفه میخواد اخبار بدونه ولی از کوچه ترس داره و از بلاگ میخونه
این خاک مال اونه میخونه از خاک عاشقونه
میزنه فریاد به آسمونش بپره از خواب باغبونه
این خاک ماله اونه میزنه فریاد تا بتونه
بکنه پرواز تو آسمونش چرا سد راهه خونه
این هم , اخرین کامنت من در سال ۱۳۸۸ سال به اصطلاح اصلاح الگوی مصرف.
سال ۱۳۸۹ ,/*سال صبر و استقامت را به پدرم میر حسین موسوی و مادرم (هم شهریم) زهرا رهنورد تبریک میگم.
ببخشید ولی این دفعه من حواسم نبود:-) چون باید میگفتم اخرین کامنت من این خبر است {حسین مرعشی ازاد شد.}
سال صبرو استقامت را به رئیس جمهور منتخب ملت و خانواده سبزشان و به جنبش آزادی خواه سبز تبریک می گویم.اندکی صبر سحر نزدیک است.یاحسین میرحسین
شکوری راد عزیز تو هم برای ما سبزها عزیزی وقتیکه یاران گرانقدر در زندان بوده وهستند نوشته های شجاعانه شما روح وروان ما را تازه میکرد ومیکند شما با قلم توانایت به گونه ای نوشته ای که کمتر کسی میتوانست بنویسد دست مریزاد دلاور
درود به قهرمانان راه ازادی و عدالت – درود به همه زندانیان سیاسی که باابرازشهامت ودلاوری حسرت یک اه رابدل نامردمان ضدملک وملت گذاشتند. درود برزنان مبارز وخستگی ناپذیرکشورمان که برای احقاق حقوق حقه خود وهموطنانشان اززندان وشکنجه وازارتوسط بزدلان تیغ بدست ضدملت نترسیدند. درود برهمه مبارزان راه ازادی . درود بی پایان به همه ملت سبزایران . پیروزی قاطع برظلم وسیاهی – دروغ وتزور – جنایت وغارتگری بسیارنزدیک است اماباصبرواستقامت و پایداری در بهدف رسیدن جنبش سبزملت ایران . درود برمیرحسین موسوی ومهدی کروبی
سال صبر و استقامت در برابر کار مضاعف مبارک باد
امسال سال صبر و استقامت است نه هیچ چیز دیگر
شما دنبال چه هستید چرا چالش ؟ چرا مبارزه با دشمنان مشترک را کنار گذاشتید و از درون ریشه کشور را سست و نابود و خود زنی و خودکشی بیایید اگر قرار است کشته شویم ذر راه خدا باشد تا رستگار شویم نه در راه هوای نفس و ذنیای دیگران زحر و شکنجه ببینیم. خداوند همه ما را کمک کند.و به راه خودش هدایت کند.