سایت خبری تحلیلی کلمهhidden pichidden pichidden pichidden pichidden pic

طنز/مهمان‌های ناخوانده

چکیده :ننه جون از این حرفا نزن، همین جوری هم تو مشکل داری. اول اینکه تونلی و فعالیت هات مخفیه و دیده نمیشه که این از مصادیق بارز جنگ نرمه. بعدش هم اینکه افتتاحت مشکل داشته که این یکی دیگه از مصادیق جنگ سفته، اون وقت کار دستت میده، می...


کلمه: ابراهیم رها در ستون طنز اعتماد نوشته است:خاله پیرزن در شب سرد زمستانی در حالی که باران شدیدی می آمد در خانه کوچکش نشسته بود و داشت با یک آقا پیرمردی چت می کرد. از طریق چت به او می گفت؛ «دیگه نه بهت میل می زنم، نه اس ام اس میدم، نه چت می کنم.» آقا پیرمرد می گفت؛ «آخه چرا؟» خاله پیرزن براش زد؛ «گفتن همه را چک می کنن،» آقا پیرمرد هم می گفت؛ «خوف نکن، خوف نکن، ما همه با هم هستیم،»

خاله پیرزن هم می گفت؛ «صحبت ترس نیست، صحبت آبروئه،»

آقا پیرمرد هم براش زد؛ «عشق ما رو دزدیدن/ دارن باهاش پز میدن.»

وسط همین مکالمه اینترنتی طبق معمول سر و کله مهمان های ناخوانده پیدا شد و وقتی خاله پیرزن پرسید کیه؟ اولی گفت؛ من تونل توحیدم، من یک افتتاحیه مردمی برگزار کرده ام، افتتاحم را از ته بریدن، انصافاً درد داشت. یعنی پخشش نکردن.

خاله پیرزن گفت؛ یعنی چی افتتاح مردمی؟ تونل توحید گفت؛ یعنی مردم، نه مسوولین،

خاله پیرزن گفت؛ ننه جون از این حرفا نزن، همین جوری هم تو مشکل داری. اول اینکه تونلی و فعالیت هات مخفیه و دیده نمیشه که این از مصادیق بارز جنگ نرمه. بعدش هم اینکه افتتاحت مشکل داشته که این یکی دیگه از مصادیق جنگ سفته، اون وقت کار دستت میده، می گیرنت. الان که همین نرمش رو هم می گیرن هفت ماه می مونی اون تو. حالا بیا برو یک گوشه بشین. تونل یک گوشه نشست و صدای در بلند شد.

این دفعه رئیسی، معاون قوه قضائیه پشت در بود. هنوز در کامل باز نشده بود که به خاله پیرزن گفت؛ «مساله زندان کهریزک حاشیه بود.» خاله پیرزن هم گفت؛ «درست میگی ننه. مگه چی شده بود. بیخودی شلوغش کردن. یه چند نفر بر اثر اشتباهات حاشیه یی، بی اهمیت، بی مقدار، کمرنگ، یواش مرده بودند. طوری شون نشده بود که.»

رئیسی که دید خاله پیرزن این طور برخورد کرد، گفت؛ تازه ننه مژده بدم همین روزا ۹ نفر دیگه رو هم اعدام می کنن. بعد خاله پیرزن گفت؛ تو انگار معنی گوشه کنایه رو متوجه نمیشی ننه. راحت باش برو تو یک «حاشیه» بشین برای خودت. دوباره در زدند. خاله پیرزن پرسید؛ کیه؟ اونی که پشت در بود، جواب داد؛ من روزنامه اعتمادم. خاله پیرزن گفت؛ این متنی که از مصاحبه میرحسین با سایت کلمه چاپ کرده بودین، خوندم. اساساً و کلاً چرا؟،

اعتماد گفت؛ آخه باید شما و سایر خوانندگان شرایط ما رو درک کنین. خاله پیرزن گفت؛ ننه جون خب هیچی چاپ نمی کردین. اسم این کار شما جرح و تعدیل نیست، تحریفه، فکر نکن من پیرم حالیم نیست این حرفا. در ضمن این حروف توی خودت رو هم یک مقدار درشت تر کن. خوندنت برام سخته ننه،

نفر بعدی که در زد، کواکبیان نماینده اصلاح طلب مجلس بود. خاله پیرزن گفت؛ از وقتی تلویزیون نشونت داده شنیدم ادوکلن می زنی. کواکبیان گفت؛ اینکه چیزی نیست. تازه پیشنهاد دادم به مناسبت دهه فجر همه زندانی های سیاسی رو آزاد کنن. خاله پیرزن آهی کشید و گفت؛ آخی، طفلکی، خوب میشی، خیلی زیر بارون موندی، نه؟ چاییدی، واسه اینکه روشن شی، برو در حاشیه این رئیسی بشین.



Deprecated: File پوسته بدون comments.php is deprecated since version 3.0.0 with no alternative available. لطفاً یک قالب comments.php در پوسته‌ی خود قرار دهید. in /var/www/html/kaleme.com/wp-includes/functions.php on line 6085

۵ پاسخ به “طنز/مهمان‌های ناخوانده”

  1. سیدمحمد خاتمی:۲۲ بهمن سرآغاز تلاش جدی مردم در رسیدن به اهداف انقلاب است/بزرگترین خدمت به دین این است که مردم احساس کنند در یک نظام منتسب به دین مورد حرمت هستند/ پیشرفت اساسی در برنامه صلح‌آمیز هسته‌ای متعلق به دوران اصلاحات است

  2. آرام آزاد گفت:

    آرام آزاد
    مطلب طنز زیبا بود، چند روز پیش پیشنهاد آقای کواکبیان را ده وب پارلمان نیوز دیده و بسیار به این خوش خیالی خندیدم، هر چند که نظر مرا که حاوی هیچ توهینی هم نبود چاپ نکردن. ایشان درخواست عفو زندانیان سیاسی را نموده بودند، زمانی باید چنین درخواستی کرد که مانند محافظه کاران و سرکوب کنندگان حرکت های آرام مردمی اعتقاد به مجرم بودن بازداشت شدگان داشته باشیم . در این صورت میتوانید درخواست عفو نماید. تنها خواست مردم آزادی بی قید و شرط بازداشت شدگان حوا د ث هفت ماه اخیر میباشد .

  3. شایا گفت:

    ابراهیم رها همیشه فوق العاده ای تازه با این همه محدودیت!!!

  4. حافظ گفت:

    عالی. کارهای ابراهیم رها را سالهاست دنبال می‌کنم و با وجود تمام محدودیت‌ها عالی می‌نویسد.

  5. قلم فرانسه گفت:

    بابا بد جوری دل پیرزن رو شکستید که ! سر گلایش برا من باز شد و شروع کرد به گله کردن ! پرسیدم حالا مگر چی شده خاله پیرزن ؟ گفت : مگه می خواستی چی بشه ؟! این بابا که از روزنامه اعتماد اومده بود . همین چیه اسمش ابراهیم رها ! گفتم : خوب مگر چی شده ؟ گفت هیچی بهش گفتم ننه من پیر شدم برام سخته لطفی بکن پنجشنبه یه صندلی چرخدار بیار و منو ببر میدون آزادی تازه این روسری رو هم بهش نشون دادم و گفتم برا جوونیامه ولی می خوام پنجشنبه سرم کنم . آخه یه حاشیه سبز کنار روسریش بود . بعد یه آهی کشید و گفت ولی هیچی راجب این ننوشته بود !! گفتم حتما خواسته سورپرایزت کنه خاله پیرزن ! گفت چی ؟ گفتم هیچی بابا خواسته غافلگیرت کنه . مطمئن باش میاد . اگه قول داده حتما میاد . خلاصه اینکه پیرزن داره برا پنجشنبه لحظه شماری می کنه ! قلم فرانسه