جماران! آماده ایم همچون میر، حسینی بمانیم
چکیده :آری جماران درست به من فهماندی،حال که امروز نه پیرجماران هست و نه یاران شهیدش چون بهشتی و همت و باکری و....اما فرزندان آنها ،حتی در بند، هنوز هستند و هنوز عاشقانه و مردانه همچون پدران آسمانیشان ایستاده اند تا دوباره صحن و سرایت را آماده کنند،شیشه بیاندازند،نمد ها را بشورندو نو کنند و اینبار درون حجم کوچک اما رو به بینهایتت دست جمعی برای نامردمی های این روزگار غریب روضه خوانی کنند....پس تو هم تا آنروز به پیر آرام خفته ات چیزی نگو تا روزی که ما دوباره کوچه ات را آب و جارو کنیم از گرد و غبار کقش های گلی و خاکی... پس چیزی نگو تا نکند پدر پیر جماران بیش از این مکدر شود...
کلمه:یکی از خوانندگان سایت کلمه در یادداشتی که برای سایت ارسال کرده به توصیف ماجرای حمله به حسینه جماران در شب عاشورا پرداخته است. متن این یادداشت به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جماران ،
امروز نزدیک چهل روز است از غروب اولین تاسوعا ی زندگی بیست و سه ساله ام که در حریم و حرم تو به عاشورا رساندیم میگذرد،اما نمیدانم چرا دلم باز هوای صحن و سرایت راکرده و نمی دانم چراهنوز نتوانستم در این چهل روز فراموشت کنم .اما بازهم گوش و چشمی سپید تر از این کاغذ نیافتم تا بازگوکنم آنچه را که دیدی و دیدم را.
عصری زمستانی بود،از آن زمستان ها که سرد و خشک است و اگر مراقب نباشی خشکی و سردی در جان و عمق دلت نفوذ میکند.اما متضاد با سردی هوا دلم گرم و گرفته بود و محرم حسین رنگ دلم را بازهم متضاد با رنگ زمستان سرخ وسپید کرده بود.
جماران،خبر آمد که در حرم تو که منقش به نام حسینیه است قرار است ،مجلسی با عزت برپا شود که این عزت برگرفته از نام و حرم حریم تو باشد -خوب اینکه مرسوم است همانند نمازی که میگویند در فلان مکان مقدس خوانده شود و یا زیارتی که در فلان مسجد مقدس برپا شود عزیز و با ارزش است-ما هم که تا آنروز سعادت دیدار حرم تو را نداشتیم قصد آنجا را کردیم. آخر میدانی جماران،نام تو برای همه ی ما آشناست. آخر نام تو گره خورده با نام پیرمردی است که به او نیز پیر جماران میگویند. همان که تا به امروز برایمان نامی فراتر از یک نام و تصویری آشنا تر از آشنایی هاست.
آری جماران،به خدا قسم که به عشق پیر مرد بزرگ جماران و به قصد سپردن دلمان به در و دیوار کوچک و گلی حریم تو که روزی پدرانمان در آن روضه ی نامردمی ها و سرود پیروزی ها را میخواندند ما هم رهسپار کوی و برزن تو شدیم.
میدانی،تصویری که در دلمان از تو نقاشی کرده بودیم،یک حرم بود و یک صندلی رو به آن و یک پنجره رو به محبوب ،پس چه زیبا بود که آن شب تاسوعا رویا و نقاشی هایمان را با در دیوار تو اینبار واقعی تر و ملموس تر در گوشه ی دلمان حک کنیم و در پناه تو اینبار با هم و با یاد تمام پدران آسمانیمان بگوییم”سلام بر تو ای حسین و سلام بر غریبیت..”
یادت هست،از در که وارد شدم،آن هم پس از عبور از جمعیتی به هم فشرده و بازرسی های سربازان،اولین چیزی که چشمم به ان خورد، جوی باریکی بود که از آن آب خنکی ازوسط کوچه مانندی که میرسید به درب اصلی حرم تو بود.بعد هم کوچه را بالا آمدم تا پس از مدتی وارد صحن تو شدم.ما که آمدیم در حریمت نماز را خوانده بودند اما قرآن و زیارت نامه مولی حسین را هم نوا شدیم و بعد هم سینه زنی و….نمیدانم که چه شد کم کم ما را به درون حرم اصلیت راه دادند،انگار میدانستند که من بی تاب دیدن حرم اصلیت هستم.
جماران،از در که وارد شدم بی اختیار حسی عجیب مرا با خود برد.آری، بیکباره تمام عکس ها و نقاشی های درونم با سرعت عجیبی با تصویری که اکنون از دریچه ی چشمانم وبروی پرده ی مغزم افتاده بود،همپوشانی کرد….صحن…نمد ها آبی….صندلی….دریچه…آری همه همانطور بوداما….میگویند،این خاصیت عقل بشری است که همواره در مقیاسی مادی مینگرد و میانگارد….باورش دشوار بود که چگونه این صحن چند ده متری مکانی برای آغاز حرکتی چند ده میلیونی بوده ؟اما همان موقع یاد سخن پیرمرد جمارانیت آفتادم که عظمت همه ی چیز را حتی بازپس گیری خرمشهر را کار خدا میدانست و…
بگذریم جماران، اما فضای درونیت با تمام فرکانس ها و نیروهای به جای مانده درو دیوارت هارمونی عجیبی در من ایجاد کرد، و من که مدت ها بود اینگونه عمیق نشده بودم در کنج درب ورودیت آرام نشستم درست درزاویه ای که میشد صندلی پیربزرگت را دید.سربند سبز یا حسینم را بستم و آماده شدم تا امشب در حرم حسینیه ات از تمام حرف های نگفته ام و درد های در سینه ام بگویم.
مدتی که گذشت،سیدی که اتفاقاٌ برایت مردی آشنا بود،سخنران آن شبت شد و ما و من همچنان نشسته بودیم.مدتی زیادی نگذشت که …
من که هنوز نفهمیدم چه شد،اما یادم میآید من همان جا در کنج در نشسته بودم که صداهای نامتوازنی به گوشم رسیدو درست لحظاتی بعد شیشه ها مشبک دریچه ات بر روی سرم فرو ریخت.گرچه آنجا بود که گمان میکردم دلم هم فرو ریخته اما این تازه آغاز شکستن حرمتت بود.من هنوز در کما بودم که درد اولین شیشه زیر پایم مرا بیدار کرد.نمیدانم دیدی یا نه؟گروهی عربده کشان وارد حرمسرایت شدند.به یکباره چشمم به کفش های گلی و خاکیشان افتاد که بر روی نمد آبی رنگ و نقره فام تو لایه ای از سیاهی و چرکی را نمایان کرد و اینجا بود که انگار نقاشی زیبای تو در دلم لگد مال میشد.به گوشه ای آمدم تا در کنار دیوارت پناهی بگیرم و همان جا بود که دوستم گفت:سربند سبزت را به زیر نمد بگذار تا امان جانت باشد …
یادت هست وقتی با فریاد حیدر حیدرشان که نه رنگ حیدری داشت و نه روح حیدری با باتوم و سیم و مفتول و هرانچه در دست داشتند بر سروصورت اهل درون حرم میزدند…نمی دانم شنیدی یا نه،اما من خودم شنیدم فریادها و زجه های زنان بالای حرمت را…
جای ماندن نبود،تو خودت گواه بودی،پس به سمت کوچه ی بیرونیت امدم،اما کاش نمی آمدم…..
دسته ای دیگر ،انتظار می کشیدند برای ورودمان….نگو که ندیدی سیمای مردانی نامرد را که بی تفاوت به سن و سال و جنسیت و …میزند و میزدند و میزدند…اما فقط میزدند؟؟نگو که ندیدی و نشنیدی سخنان و الفاظ بی حرمتشان را که حتی سزای نثار کردن به دزد قافله هم نبود چه رسد به عزادار حسین،راستی نگو که گواهی نمیدهی برخی از انها همان دزد قافله بودند که کیف های جوانان را در شب تاسوعای حسین به امانت دایمی میبردند…من خودم شنیدم التماس های جوانی را که تنها مقداری از پولش را میخواست تا با آن در این شب غربت زده از اینجا یعنی قله ی شهر بتواند با وسیله ای به خانه اش در پستوی شهر رود و نگو…..
من که نفهمیدم اما شاید تو فهمیدی که چه شد که نشان پدرم را دیدند و انگار این نشان خشم انان را بیشتر کرد و….اولین شوک برقی را که با قدرت هر چه تمام تر زدند انگار باز به کما رفتم اما هنوز نرفته با شوک دوم به پای دیگرم بیدار شدم و….
اما آخر کوچه بود من که تاب و حس توان ایستادن نداشتم به یکباره فهمیدم تو، پای لعزانم را در همان آب خنک جویچه ی نزدیک درت گرفتی و نگذاشتی قامت سبز و بی آزارم در قامت سیاه و عبوشسان خم شود….و این جا بود که فهمیدم چرا این جوی زلال اولین و حالا آخرین نقطه ی دیده ام در حرمت بود.
آری جماران درست به من فهماندی،حال که امروز نه پیرجماران هست و نه یاران شهیدش چون بهشتی و همت و باکری و….اما فرزندان آنها ،حتی در بند، هنوز هستند و هنوز عاشقانه و مردانه همچون پدران آسمانیشان ایستاده اند تا دوباره صحن و سرایت را آماده کنند،شیشه بیاندازند،نمد ها را بشورندو نو کنند و اینبار درون حجم کوچک اما رو به بینهایتت دست جمعی برای نامردمی های این روزگار غریب روضه خوانی کنند….پس تو هم تا آنروز به پیر آرام خفته ات چیزی نگو تا روزی که ما دوباره کوچه ات را آب و جارو کنیم از گرد و غبار کقش های گلی و خاکی… پس چیزی نگو تا نکند پدر پیر جماران بیش از این مکدر شود ….
و میدانم که میدانی که ما نیز آماده ایم همچون میر،حسینی بمانیم.
ما که از این چیزی نفهمیدیم. این بابا دلش می خواسته یه کمی ادبی حرف بزنه
لبیک یا حسین…درود بر میر حسین
ای خدا… می گذر ه یه روز این روزگار هم …و….و هر کس می مونه با کارهایی که کرده …. نوشته اش تحت تاثیر قرار می داد آدم و …خدا نگذره از کسانی که کردند اونچه که نباید می کردند رو
ماجرای ناله ی ستون حنانه را شنیده اید،بعید نیست که مسجد جماران هم از فراق امام خمینی چون ستون حنانه ناله کند،
گفت پیغمبر چه خواهی ای ستون گفت جانم از فراقت گشت خون
از فراق تو مرا چون سوخت جان چون ننالم بی تو ای جان جهان
حتما جماران هم نیمه شبها با سوز و گداز برای امام راز دل خواهد گفت، وای بر مسلمان نمایانی که مساجد هم از آنان شکوه کنند.
اقایاخانم ناشناس شما و امثال شماها سالهاست که نمی فهمید.
میرحسین عزیز ،
پسران ات علی اکبر وار و دختران ات رقیه وار در برابر ظلم ایستادگی می کنند.(خوشحالم در روزگاری که آزادمردی همچون تو زندگی میکند نفس میکشم.
(از طرف یکی از پسران سبزت)
یا حسین میرحسین.
آفرین…زیبا و تاثیر گذار بود….ممنون
اندکی سبز سحر نزدیک است .
مطلب دوستمان بسیار زیبا بود همان دوست که در وبلاگش فرق من و تو را نوشته بود خواستم من نیز نظری بدهم هر چه پایین تر رفتم جای خالی پیدا نکردم ناچار به این مطلب روآوردم تعداد نظرات را که شمردم ۴۴۰ نظر بود ( مغزم سوت کشید ) چه مطلب زیبایی که همه نظر دادند دوست سبزم پاینده باشی
یکی دیگر از فرقهای من و تو
تو وقتی مطلبی مینویسی کسی جز خودت نمی خواند اما من زمانی که می نویسم همه را به حرف می آورم .چون ما بیشماریم .چون حرفمان یکیست . حرفمان حق است و خریداران بیشماری داریم.
az canada (ya hoseyn mir hoseyn) sabz bashid
درود بر میر حسین
درود بر موسوی،عده ای خیال نکنند که اگر بزنند و بگیرند و بکشند قائله ی اعتراض ملت سبز ایران تمام میشود.اگه اولش قضیه ی انتخابات شبهه بود حالا تمام این جنایات هولناک هم جای سوال داره
خطاب به ناشناس اول:
برادر یا خواهر من، قوم شما ۱۴۰۰ سال است که در نفهمی خود غوطه ور است و کار امروز فردا نیست! همانطور که معنی قیام سرور شهیدان را هنوز که هنوز است نفهمیده اید! امروزها را هم نمی فهمید!، شمایی که از قیام حسین فقط علم کشی و فمه زنی آنرا از تشییع صفویان به یادگار دارید!، چگونه خواهید فهمید درد آن روز حسین را و درد نسل تشییع علوی را؟!
هیهات من الذله
من عاشق لیلای عشقم
این روزها نیز بگذرد…
ما میمانیم و اعمالمان
یا حسین میرحسین
>> درورد بر سه سید فاطمی ………………………….. خمینی و موسوی و خاتمی <<
سبز سبزیم ریشه داریم ………..
دیشب دو جمله ی زیبا در فیلم در چشم باد شنیدم که به نظرم شرح حال دولتمردان حاکم امروز کشورمان است
۱- در این یبوست فکری و قلمی مسئولین بگذارید کمی ما حرف بزنیم
۲- اشغالگران عادت دارند قهرمانان ملی را خرابکار – بخوانید سران فتنه – بنامند
دیشب دو جمله ی زیبا در فیلم در چشم باد شنیدم که به نظرم شرح حال دولتمردان حاکم امروز کشورمان است
۱- در این یبوست فکری و قلمی مسئولین بگذارید کمی ما حرف بزنیم
۲- اشغالگران عادت دارند قهرمانان ملی را خرابکار – بخوانید سران فتنه – بنامند
از اینکه از میر حسین حمایت میکنم احساس غرور میکنم.
همراه شو عزیز که پیروزی نزدیکه.
با سلام خدمت ملت بزرگوار و همیشه سبز اندیش ایران
حال که به لطف پایداری شما بزرگواران وخون پاک شهیدانمان در راه اعتلای ایران در تاریخ ۲۰۰ساله مبارزه با استعمار واستبداد دیکتاتوری به پیروزی هایی رسیده ایم و{انشاا…به پیروزی های بزرگتری خواهیم رسید}این حقیر از شما بزرگواران درخواست میکند بیاییم شعارهایمان را بر محور مطالبتمان تنظیم کنیم وتا نهادینه شدن انها پایداری کنیم اما بدون خشونت وداشتن صبر
از جمله:
آزادی رسانه آزادی انتخابات حق مسلم ماست
زندانی سیاسی آزاد باید گردد
تجمع صلح آمیز حق مسلم ماست
نفی خشونت.نفی لباس شخصی هاو…………
و {بر محور شعار (رفراندوم)تمرکز کنیم} ونیز {شعارهای اقتصادی هم بدهیم}
وموارد دیگر که براساس بیانیه های اخیر ومطالبات وایتکارات واقعی ملت سبز اندیش مسلمان ایران میتواند شکل بگیرد.واز این به بعد برای اثر گذاری بهتر ونتیجه گیری بهتر وسریعتر {نا فرمانی (های)مدنی} را یاد بگیریم وانجام دهیم با صبر حوصله و امید
وبه قولی جنبش سبز رابا صبر و امید زندگی کنیم که
به امید خدا و همبستگی جنبش سبز ما پیروز خواهیم بود
یا شاسین شیر حسین
یادم می آید چقدر به پدرم اصرار می کردیم ما را به دیدن امام ببرد. عمویم در دفتر امام کار می کرد و می توانست برایمان وقت بگیرد. اما پدرم می گفت میلیونها ایرانی دلشان می خواهد امام را زیارت کنند. شما چه فرقی با آنان دارید؟ خلاصه این حسرت بر دلمان ماند تا اینکه …. تا اینکه اجل محتوم آمد وامام عزیزمان را با خودش برد. امام سرافراز و با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد وضمیری امیدوار به فضل خدای رفت وانقلابش را به ما سپرد. و سفارش کرد مواظب باشیم انقلاب به دست نا اهلان و نامحرمان نیافتد.
ما ماندیم. یتیم و درمانده. خمینی روح ما بود. خمینی جان ما بود. خمینی همه زندگی ما بود. گمان می کردیم بدون خمینی نخواهیم توانست زندگی کنیم. ولی کردیم. وبه دنیا آنچنان مشغول شدیم که سفارش پیر جماران را فراموش کردیم. دنیا آنچنان فریبمان داد که نفهمیدیم کی و چگونه یادگار امام به دست نامحرمان افتاد.
وقتی به خود آمدیم که جوانان برومندمان به خاک و خون کشیده شدند. وقتی بیدار شدیم که تحقیر شدیم. خرد شدیم. وقتی که در ظهر عاشورا سلاله پیامبر را بی هیچ گناهی ترور کردند. وقتی که فرزندان میهنمان را به جرم حق خواهی به گوشه سیاهچالها افکندند. حال که دیدیم پرپر شدن عزیزانمان را، اماما! ما اکنون بیدار شده ایم. ما را ببخشای! نمی دانم روز قیامت چگونه خواهیم توانست در چشمهای مهربانت -ای پدر پیر- بنگریم. خدایا! از ما بگذر که نصیحت خمینی را نشنیدیم و یادگارش را به …
مقاله ی کامل و تاثیر گذاری بود از آنچه که گذشت. کسانی که آن بعد از ظهر آنجا بودند می فهمند که هیچ کاستی و بزرگنمایی ندارد.
خدا به ناشناس درک و فهم بدهد انشاالله که دیگر نگوید ما هیچی نفهمیدیم.
با تشکر.هر کسی به فرا خور درک خود مطالب را خواهد فهمید.یا حسین.میر حسین
میرحسین و خاتمی و کروبی بدانند تنها نیستند…
خمینی کجایی که ببینی چه بر سر اسلامی بودن ایران آورده اند این فرعونیان زمان
چه بر سر یارانت می اورند چه تهمتهایی به یارانت میزنند
وعده ما ۲۲ بهمن
هیچ توجه کرده اید که روح الله هم (((((موسوی )))))بود؟
الحق و الانصاف که در عین بیان تلخیها متنی زیبا بود.
ممنون
بسیار زیبا بود…بارها خواندم…..این جنبش مفتخر است که حامیان آن فرزندن شهدا هستند
“هیچ توجه کرده اید که روح الله هم (((((موسوی )))))بود؟” جدا نکته جالبی بود.
دست این کسی که این سطور رو نوشته واقعا درد نکنه بسیار لذت بردم از نوع نگارش.
ما تا آخر ایستاده ایم…گل گفته دوستمون….دم بچه های شهدا(البته اون باحااشون گرم)
قشنگ نوشته شده…یا حسین.ع…میر حسین را و دوستانش را یاری کن …..
ادبیات زیبا و تاثیرگذاری داره…..این همونی که دوتمومن گفت که وقتی ما مینویسیم ی صدا و یک کلامیم و آشنا و همصدا
یا حسین…میرحسین
اگه میر حسینم الان رییس جمهور بوووووووووووووووووووووووووووود………………
این قلم برام خیلی آشناست ، دوستم امیدوارم همیشه سبز باشی و پیروز . فقط اینکه خوب بود یادی هم از اسرای دربند این مراسم میکردی …..
دورود بر موسوی بلاخره این بساط استبداد هم جمع میشه وعده ما ۲۲ بهمن
سران اصلاح طلب دیگر منتظر چه هستند حتما باید بیایند بجه های خودشان را نیز جلو چشمانشان بکشند تا دست به کار شوند بدانید که چه بخواهید چه نخواهید بعد از ۲۲ بهمن یا حتی زودتر شما را باز داشت میکنند پس چرا هنوز خود را به رعایت اصول این نظام می دانید پس به پا خیزید و راه خود با این سران مردم کش جدا کنید ما فقط خواهن جمهوری ایرانی هستیم
درود ما برتمام دوستان سبز و پایدار
وعده ما ۲۲ بهمن بدون شعاهای انحرافی
یاحسین میرحسین
راستی علی زمان چه کسی است؟ در صدر اسلام حکومت با استفاده از زر و زور و تزویر ضدعلیه علی(ع) تبلیغ می کرد. امروز هم با استفاده از از همان حربه زور و زر و تزویر علیه میر حسین مظلوم تبلیغ می شود. بکار گیری خشونت و زدن و کشتن و زندانی کردن و بستن سایت های حامی موسوی یعنی زور و بکار گیری بودجه کشور علیه موسوی یعنی زر و استفاده از رسانه های مختلف دولتیآزاد گذاشتن آنها بخصوص صدا و سیما و بویژه اخبار ۲۰:۳۰ و برنامه های مختلف دیگر یعنی تزویر. آیا موسوی پرتوی از موجود منور علی(ع) است؟ قطعا باید گفت آری تاریخ تکرار شده است و همان حربه های که علیه امام علی(ع) بکار گرفته می شده، امروز علیه موسوی بکار گرفته می شود.